کتاب آخرین نامه معشوق
معرفی کتاب آخرین نامه معشوق
کتاب آخرین نامه معشوق نوشته جوجو مویز(-۱۹۶۹)، نویسنده انگلیسی است. این کتاب یکی از رمانهای عاشقانه موفق سال ۲۰۱۱ است. برای دانلود و خرید کتاب آخرین نامه معشوق میتوانید اپلیکیشن طاقچه را به صورت رایگان نصب کنید و از خواندن این کتاب لذت برید.
درباره کتاب آخرین نامه معشوق
«آخرین نامهی معشوق» (به انگلیسی: The last letter from your lover )رمانی اثر نویسنده انگلیسی جوجو مویز(-۱۹۶۹) است. مویز پس از انتشار این کتاب توانست که برای دومین بار جایزه بهترین رمان عاشقانه بریتانیا را در سال ۲۰۱۱ کسب کند. وی تنها نویسندهای است که برای دو کتاب «میوه خارجی» در سال ۲۰۰۴ و «آخرین نامه معشوق» موفق به کسب این جایزه شد. این رمان داستانی کاملا عاشقانه دارد. دو زن به نامهای جنیفر و الی در دو زمان مختلف نامههای عاشقانهای را پیدا میکنند و این داستان حس نوستالژیک نامهنگاری در زمانهای گذشته (گذشته نه چندان دور) را برای علاقه مندان بازسازی کرده و تأثیر نامه در زندگی این افراد را روایت میکند.
روایتهای موازی و شخصیتهای زن داستان همچون دیگر کتابهای این نویسنده رفتهرفته خواننده را به سبک نگارش نویسنده علاقهمند میسازد. جوجو مویز در هریک از کتابهای خود از یک شیء برای ارتباط دو زمان مختلف و درهم تنیدن زندگیها و حوادث رخداده برای شخصیتهای داستان بهره میگیرد. در کتاب آخرین نامه معشوق، همانطور که از اسم آن پیداست این بار از نامههای عاشقانه برای ساختن تونل زمان برای یک سفر ۴۰ ساله بهره گرفته و این کار را بسیار هنرمندانه انجام دادهاست:
بالاخره یک روز صبح به او گفتند میتواند بیمارستان را ترک کند. از آن موقع به بعد سر پا ایستاد، در بخش قدم زد و با دیگر بیماران آشنا شد. گهگاهی نگاهی به مجلهها میانداخت. با پرستارها صحبت میکرد و بعضی وقتها هم رادیو گوش میداد. عمل دوم هم روی دستش انجام شده و دیگر رو به بهبودی بود. ولی باز هم از زخم روی دستش میترسید و همیشه آستین لباسش را پایین میکشید تا آن را پنهان کند. بیناییاش را سنجیدند، شنواییاش را سنجیدند. زخمِ جای عمل هم دیگر مثل روز اول شده بود. آثاری از کوفتگی نبود، دنده و ترقوهاش هم به قدر کافی خوب جوش خورده بودند که با تکان دادن بدنش درد نگیرد.
پرستارها میگفتند با گذشت زمان همه چیز را دوباره به یاد میآورد. مادرش هم مدام میان عکسهای سیاه و سفید قدیمی میگشت تا بتواند گذشتهی جنیفر را به خاطر او بیاورد.
به یاد آورد که چهار سال است ازدواج کرده و بچهای هم ندارد. به گفته مادر، همه از او قطع امید کرده بودند....
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«داره بیدار میشه.»
صدای فشفشی میآمد، صندلیای روی زمین کشیده شد، بعد با یک حرکت سریع حلقههای پرده به هم کیپ شدند. دو نفر با هم پچپچ میکردند.
«میرم دکتر هارگریوز رو بیارم.»
بعد سکوتی برقرار شد. در این حین متوجهی صداهای متفاوت و خفهای شد که از دوردست میآمد، ماشینی عبور میکرد. غریب به نظر میرسید. انگار صدا از زیر پایش میآمد. گوش داد تا صدا را جذب کند. اجازه داد تا واضح شود. همانطور که سعی میکرد صداها را تشخیص دهد، ذهنش داشت این ندانستن را جبران میکرد. درد راهش را بهطرف بالا پیدا کرد: اول بازویش، حسی تیز و سوزناک از آرنج تا شانهاش حس کرد و بعد سرش سنگین شد. تمام بدنش درد میکرد. اینطور شده بود وقتیکه او...
وقتیکه او...؟
«میگه پردهها کشیده باشه.»
دهانش خیلی خشک بود. لبهایش را روی هم گذاشت و با درد آب دهانش را قورت داد. میخواست که برایش آب بیاورند، اما کلمات از دهانش خارج نمیشدند. کمی چشمهایش را باز کرد. دو تصویر غیرقابلتشخیص جلوی چشمانش حرکت میکردند. هر بار که فکر میکرد، داشت میفهمید چه کسانی بودند، دوباره حرکت میکردند. آبی، لباس آبی پوشیده بودند.
«میدونی کی همین الان وارد طبقهی پایین شد؟»
یکی از صداها آرام شد.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه