کتاب همهی رنگها مال خداست
معرفی کتاب همهی رنگها مال خداست
«همهی رنگها مال خداست» نوشته عباس فیاض است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
با صدای فریادی از جا پریدم. دور و برم را گشتم «اسلحهام کو؟» دستپاچه شدم ترس در جانم دوید «باز هم باید خجالت بکشم».
فشار لولهی تفنگ را روی پشتم احساس کردم، به آهستگی سرم را برگرداندم فرمانده بود. زهر خندی روی لبهایش نشاند. چشمهایش را اندکی هم کشید: «دنبالش نگرد حضرت آقا، پیدا نمیکنی!یک چرت دیگر که بخوابی هوا روشن روشن است. آن وقت پیدایش میکنی.»
کاش زمین دهان باز میکرد و مرا میبلعید! بار اول که نبود. قبلا هماین حرفها را شنیده بودم. کاشیک گلولهی توپیا خمپارهیایک زهر مار دیگری میخورد توی همان سنگر که من مثلا کشیک میدادم. ولی نه انگار مجبور بودم نگاههای فرمانده را تحمل کنم. گرچه از صد تا ناسزا بدتر بود. سرم را پایین انداختم:
- آخر حاج آقا نیرو کم است. دیشب خیلی کم خوابیدم. تا همین دو سه دقیقه قبل هم بیدار بودم. چطور شد؟ نفهمیدم. اصلا من شانس ندارم.یک شب تا صبح پلک نمیزنم شما سراغم نمیآیید.یک شب که تا صبح به هر جان کندنی خودم را میکشم. دم دمای صبح که خواب سوار من میشود سرو و کلهی شما هم پیدا میشود.
- عیبی ندارد. بشر است دیگر خواب همیک جزء بزرگ زندگی بشر. برای بعضیها هم بزرگترین جزء. میفهمیکه؟ ولی عزیز من!اینجا که جای خواب نیست.اینجا جای بیداری است.
نمیدانستم چه جوابی بدهم. حرفهای فرمانده هم متلک بود، هم نصیحت، هم شماتت. کاش به جای همهی آنها، چهار تا فحش درست و حسابی میداد! آن موقع فکر میکردمیک کمیبی حساب شدهایم. فرمانده جلوتر آمد روی گونیهای سنگر نشست:
- خوب احمد آقا!امشب دیگر چرا؟ بیچاره عراقیها. فکر میکنند ما بیداریم، آن بدبختها هم تا صبح کشیک ما را میکشند. اگر بدانند که ما هم میخوابیم، شاید آن طفلکیهای ننه مرده همیک چرتی بزنند.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه