دانلود و خرید کتاب چند تا شانس چند تا بد بیاری مصطفی خرامان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب چند تا شانس چند تا بد بیاری اثر مصطفی خرامان

کتاب چند تا شانس چند تا بد بیاری

انتشارات:نشر ستاره‌ها
امتیاز:
۵.۰از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب چند تا شانس چند تا بد بیاری

«چند تا شانس، چند تا بدبیاری» نوشته مصطفی خرامان(-۱۳۳۴)، بر اساس زندگی شهید حسن آقاسی‌زاده(۱۳۶۶-۱۳۳۸) است.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

روز اول‌ که‌ معرفی‌ شدم‌، گذاشتندم‌ راننده‌. یک‌ جیپ‌ به‌ام‌داده‌ بودند که‌ باید باهاش‌ همه‌ کار می‌کردم‌. روز اول‌ وقتی ‌وظایفم‌ را مثل‌ فشنگ‌ توی‌ خشاب‌ برایم‌ قطار کردند، فقط‌ جا به‌جا کردن‌ تانک‌های‌ سوخته‌ی‌ کنار جاده‌ جزوشان‌ نبود. هنوز عرقم‌ خشک‌ نشده‌ بود که‌ اولین‌ مأموریت‌ از راه‌ رسید. مأموریت‌ بردن‌ یک‌ نفر از گردان‌ خودمان‌ به‌ اهواز. فرمانده ‌صدایم‌ کرد و گفت‌: «حاج‌حسن‌ را می‌بری‌ می‌رسانی‌ اهواز. موقع‌ رفتن‌، تند نرو. موقع‌ برگشتن‌، گازش‌ را بگیر که‌ زودبرسی‌.»

به‌ نظرم‌ کارها برعکس‌ بود. معمولاً وقتی‌ کسی‌ را می‌خواهند به‌ جایی‌ برسانند، تند می‌روند. ولی‌ دستوری‌ که‌ به‌ من‌ دادند، برعکس‌ بود. گل‌مالی‌ ماشین‌ هم‌ جزو کارهای‌ چپه‌ی‌ جبهه‌ بود. معمولاً راننده‌ یک‌ دستمال‌ دستش‌ است‌ که‌ هر جای‌ ماشین‌ لک‌شد، تمیزش‌ کند. من‌ باید به‌ ماشینم‌ گل‌ می‌مالیدم‌.

ماشین‌ها باید استتار می‌شدند. جاهایی‌ از ماشین‌ را که‌ تمیز بود، گل‌ مالیدم‌ و منتظر شدم‌ تا حاج‌حسن‌ بیاید. از یکی‌پرسیدم‌: «این‌ حاج‌حسن‌ چه‌ جور آدمی‌ است‌؟»

گفت‌: «مال‌ گردان‌ خودمان‌ نیست‌. فقط‌ می‌دانم‌ مهندس ‌است‌.»

پیش‌ خودم‌ فکر کردم‌ که‌ آمده‌ نقشه‌ی‌ منطقه‌ را تهیه‌ کند. می‌توانستم‌ توی‌ راه‌ بفهمم‌ چه‌ کاره‌ است‌ و برای‌ چه‌ آمده‌.

یک‌ ربعی‌ که‌ گذشت‌، آمد. جوان‌تر از آن‌ بود که‌ فکر می‌کردم‌. لباس‌های‌ بسیجی‌، سر و وضع‌ خاکی‌ و یک‌ خروار اخم‌. خیلی ‌ازش‌ خوشم‌ نیامد. سوار که‌ شدیم‌، پرسید: «راه‌ را که‌ بلدی‌؟»

گفتم‌: «بله‌.»

گفت‌: «دستت‌ درد نکند، رسیدیم‌ اهواز، بیدارم‌ کن‌.»

همین‌ که‌ راه‌ افتادیم‌، خوابید. خیلی‌ لجم‌ گرفت‌. هوا تاریک‌شده‌ بود و دلم‌ می‌خواست‌ یک‌ هم‌صحبت‌ داشته‌ باشم‌. فهمیدم ‌چرا گفتند موقع‌ رفتن‌ آرام‌ برو. باید آقای‌ مهندس‌ می‌خوابید! باچراغ‌ خاموش‌، مجبور بودم‌ آهسته‌ برانم‌. همچین‌ می‌رفتم‌ که‌انگار عروس‌ می‌برم‌.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه