کتاب بانوی سرهنگ
معرفی کتاب بانوی سرهنگ
کتاب بانوی سرهنگ نوشتهٔ لورا فرانتز با ترجمهٔ سروناز فرهنگفر در انتشارات نباتی چاپ شده است. این کتاب که چهار فصل دارد، داستان جنگی نابرابر، دختری بیکس و سرهنگی سرد و خشن را با قلمی روان به تصویر میکشد.
درباره کتاب بانوی سرهنگ
در سال ۱۷۷۹ رکسانا رُوان دوشیزهای مهربان که در آستانهٔ بیست و هشت سالگی است اما هنوز ازدواج نکرده، خودش را به پادگان کنتاکه میرساند که زیر نظر سرهنگ کسیوس مکلین اداره میشود. رکسانا که بعد از مرگ مادرش و بههمخوردن نامزدیاش با آمبروس، پولی در بساط ندارد تصمیم میگیرد پس از پیوستن به پدرش زندگی جدیدی را آغاز کند. اما وقتی به پادگان میرسد متوجه میشود سربازان هنوز از لشکرکشی برنگشتهاند. وقتی ارتش از راه میرسد با وجود اسرای سرخپوستی که همراه خود آوردهاند کسی حسوحال خوشی و جشنگرفتن برای پیروزی ندارد. عدهای از افراد ِآنها کشته شدهاند، پدر رکسانا هم یکی از آنهاست.
مرگ پدر زندگی رکسانا را زیر و رو میکند. به علت جنگ آمریکا با سرخپوستان و انگلیس منطقه برای سفر دوباره اصلاً امن نیست و رکسانا که پولی ندارد مجبور میشود به پیشنهاد سرهنگ در کابین پدرش ساکن شده و شغل او به عنوان کاتب را ادامه دهد. رکسانا با کارکردن زیر دست سرهنگ بهتدریج شخصیت او را بهتر میشناسد و طولی نمیکشد که متوجه میشود کسیوس به او علاقهمند شده است. اما سرهنگ اسرار زیادی دارد که بعضی از آنها به مرگ ناگهانی پدر او ارتباط دارد. آیا رکسانا میتواند واقعاً عاشق او شود؟
خواندن کتاب بانوی سرهنگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
تمام کسانی که به رمانهای تاریخی، جنگی و عاشقانه علاقه¬مندند از این کتاب لذت خواهند برد. این کتاب خالی از عشق و ماجراجویی نیست.
درباره لورا فرانتز
«لورا فرانتز برندهٔ جایزهٔ کریستی، نویسندهای است که به تمام وقایع تاریخی بهویژه قرن هجدهم علاقهمند است و اولین نسخهٔ تمام کتابهایش را با دستخط خودش مینویسد. داستانهایش اغلب زمینهٔ اسکاتلندی دارند که میراث خانوادگیاش را نشان میدهد. او یکی از نوادگان مستقیم جورج هیوم، قلعهٔ وِدربرن، برویکشایر در اسکاتلند است که به خاطر نقشی که در شورش ۴۵ در سال۱۷۱۵ روی داد، شورشی که طی آن چارلز ادوارد استوارت برای پسگرفتن تاج پدرش جیمز فرانسیس ادوارد استوارت رهبری کرد، به مستعمرات آمریکا تبعید شد. او در ویرجینیا اقامت گزید و در سالهای ۱۷۴۸ - ۱۷۵۰ مشغول تعلیم جورج واشنگتن بود. فرانتز که به میراثش افتخار میکند، همچنین دختر یک آمریکایی انقلابی است. او و همسرش گاهی اوقات علاوه بر کنتاکه به ایالت واشنگتن هم سفر میکنند.
بخشی از کتاب بانوی سرهنگ
«رکسانا با ملایمت گفت: «قربان... شما سعی دارین... در مورد پدرم باهام حرف بزنین.»
کَس فقط به او نگاه کرد. رکسانا یک قدم از میز فاصله گرفت و دستش را بالا گرفت گویی می¬خواست جلوی کلمات ناخوشایند را بگیرد. «اون»
«دوشیزه رُوان»
«برنمیگرده.» رکسانا پلک زد و بیشتر عقب رفت، وقتی کَس تلاش کرد دوباره حرف بزند رکسانا زمزمه کرد: «لطفاً... این کار رو نکنین.»
این کلمات التماس سادهای بود که کَس کاملاً درک میکرد. «من... خیلی... متاسفم.» دندانهایش را فشار داد تا صدایش نلرزد اما از غم و اندوه کلمات را با احساسات زیادی ادا کرد. با پیشانی چین افتاده به سنتور چوب گردویش نگاه کرد و برگی که پدرش با دست خودش روی آن حکاکی کرده بود را تحسین کرد. مدتی قبل در یکی از ساعات طولانی زمستان به رکسانا گفته بود این هدیهای برای اوست. برای اینکه سربازان و تمام افرادی که در این پادگان خوابیده بودند را بیدار نکند تا جایی که میتوانست دستانش را آرام روی سیمها کشید. «باربارا آلن» یکی از آهنگهای مورد علاقهی پدرش بود و رکسانا انگشتش را روی نتها کشید و اشکهایش نوک انگشتانش را خیس کرد. اما عزاداری خوبی بود. موسیقی مانند کتاب مقدس روح را آرام میکرد. به نواختن ادامه داد و قلب دردناکش را با موسیقی درمان کرد، هر کدام از نتها به جسم زیبایی در آتش کابین تبدیل شد.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۷۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۷۸ صفحه