کتاب فرزند جنگ
معرفی کتاب فرزند جنگ
کتاب فرزند جنگ دومین جلد از یک مجموعه سه جلدی به قلم لیزی لین است. این مجموعه ماجراهای خانواده سوییت است که در روستای اولدلند کومون نانوایی دارند و در دوران جنگ جهانی دوم درگیر حوادثی میشوند.
درباره کتاب فرزند جنگ
لیزی لین در این کتاب به ادامه ماجراهای زندگی خانواده سوییت میپردازد. استن سوییت هنوز نتوانسته با مرگ تنها پسرش چارلی کنار بیاید. او تمام وقتش را با نانوایی یا رسیدگی به باغچهها _که حالا به لطف توجه بیش از اندازهاش یک علف هرز هم در آنها دیده نمیشود_ میگذراند. ماری و روبی در تلاشند تا پدرشان را از این شرایط نجات دهند اما به نظر نمیرسد حتی ازدواج ماری با خلبان خوش قیافه کانادایی مایکل دنگرفیلد هم به بهبود روحیه استن کمک چندانی کند.
از طرفی برنامه ازدواج ماری با مردی که به سختی میشناسد او را مضطرب کرده. آیا انتخاب درستی کرده یا به خاطر جنگ و اثرات آن چشم بسته آینده نامعلومی را برای خودش رقم زده است؟ ماری دختری نیست که به راحتی با مردها ارتباط برقرار کند، آیا به راحتی میتواند زندگی جدیدش را آغاز کند؟
در این میان روابط روبی هم با جانی اسمیت راننده سابقش بهتر شده و به نظر میرسد این دو بالاخره راهی برای کنار آمدن با هم پیدا کردهاند. اما روز عروسی ماری هواپیمایی سقوط میکند و خلبان لهستانی آن با چتر نجات پایین میپرد. روبی با دیدن چشمان آبی و موهای طلایی رنگ او در یک نگاه عاشقش میشود و این موضوع روابط او و جانی را دوباره در سراشیبی شکست قرار میدهد.
در این میان در بمباران هوایی لندن جنازه مادری که بدنش را سپر فرزندش کرده در میان آوار پیدا میشود. گیلدا گیبسون کشته شده و قرار است این پسر بچه نه ماهه را به یتیم خانه بفرستند. این بچه کیست و چه سرنوشتی خواهد داشت؟
خواندن کتاب فرزند جنگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
تمام کسانی که به سرنوشت ماری، روبی و فرانسیس سوییت علاقه مند هستند میتوانند با خواندن این کتاب ماجراهای آنها را که حالا رنگ و بوی عاشقانهتری هم پیدا کرده دنبال کنند.
درباره لیزی لین
لیزی لین در یکی از سختترین مناطق بریستول به دنیا آمد و بزرگ شد، بزرگترین بچه بود و سه خواهر و برادر داشت. تعدادی از اعضای خانوادهاش در صنعت تنباکو مشغول به کار بودند که در آن زمان ۱۳۰۰۰ نفر را در شهر استخدام کرده بود. مادرش که سالهای رکود اقتصادی و جنگ را پشت سر گذاشته بود ذاتاً قصهگو بود. لیزی از داستانهایی که مادرش در مورد تجربیات واقعی و هرج و مرج نیمه اول قرن بیستم برای او تعریف کرده بود الهام گرفت. لیزی در سال ۲۰۱۲ زندگی شهری و نگاه تمایز آمیز را پشت سر گذاشت و سوار قایق شد، چون ترجیح میداد زندگی سادهای داشته باشد تا بتواند در آرامش داستان نوشته و غروب خورشید را تماشا کند. او در حال حاضر در شهر بث زندگی میکند و خالق بیش از ۵۰ جلد کتاب است که تعدادی از آنها به عنوان سی کتاب برتر پر فروش مورد تقدیر قرار گرفتهاند. او بیشتر به موضوع جنگ جهانی دوم علاقهمند است و اینکه مردم چطور بدون توجه به بزرگترین تحول جهانی به زندگی خود ادامه دادند.
بخشی از کتاب فرزند جنگ
نسیم ملایمی از پنجره وزید و پردهی ابریشمی را تکان داد و دستهای مو را روی صورت ماری ریخت. مایک آنها را از روی صورتش کنار زد. «خوشحالی؟» صورت ماری را در دست گرفت. با وجود اینکه از این موضوع مطمئن نبود اما جواب مثبت داد چون همین انتظار از او میرفت. تمام عروسها روز عروسی خوشحال بودند و او هم تمام روز همین کار را کرده بود. هیچ کس نمیدانست ماری چه احساسی داشت و کسی از تردیدش در ازدواج با مایک خبر نداشت. ازدواج کردن فقط به این دلیل که زمان کوتاه بود کار درستی بود؟ روبی از او پرسید آیا مایک را دوست داشت. ماری هم جواب داد اینطور فکر میکرد، اما آیا واقعاً عاشق مایک بود؟ تنها مدت کوتاهی از آشنایی آنها گذشته بود که او خواستگاری کرد.
«اوه روبی عزیزم. من دوستت دارم. به زودی ممکنه من رو بفرستن جای دیگه و ما از هم جدا شیم. من نیاز دارم بدونم که تو منتظرم میمونی. هر اتفاقی هم که بیفته دوست دارم این رو بدونم.» این کلمات راهشان را به قلب روبی باز کردند. او عاشق روبی شده بود! ایوان برونووسکی دوستش داشت. واقعاً او را دوست داشت. روبی نمیتوانست جان اسمیت را فراموش کند اما او اینجا نبود. ممکن بود هرگز برنگردد. ایوان اینجا بود.
طی هفتههای اول سال 1942 زمین از سرما یخ زده و سفت شده بود. وقتی استن برای دیدن سارا به محوطهی کلیسای سنت آن رفت، علفهای گوشهی دیوار و بوتهی ترنج را بررسی کرد و جایی که میریام از آن ظاهر شده بود را پیدا کرد. هرچند حداقل هفتهای یک بار برای دیدن سارا به محوطهی کلیسا میرفت اما هرگز دوباره میریام را آنجا ندید و این موضوع باعث تعجبش شد. شاید با فقدانش کنار آمده بود_ البته اگر اصلاً چنین اتفاقی افتاده باشد. استن از این موضوع مطمئن نبود. در میان علفهای بلند اثری از به هم خوردن خاک دیده نمیشد و به نظر نمیرسید چیزی_ بچهای_ را آنجا دفن کرده باشند.
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۹۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۹۴ صفحه