کتاب لبخندی برای تو
معرفی کتاب لبخندی برای تو
کتاب لبخندی برای تو شامل داستانهای کوتاه و جذاب از ۵ نویسنده توانمند زهرا مرادپور، رضا غریبی، زهرا صادقی، نرگس امینی، علی نظرپور و فرامرز حیدری است که مطالعه آن برای دوستان علاقهمندان به داستانهای کوتاه بسیار لذتبخش است.
درباره کتاب لبخندی برای تو
این کتاب مجموعهای از داستانهای پنج نویسنده توانا است که در هر بخش زندگینامه مختصری از نویسنده آمده است. داستانهای مختلف از نویسندگان متفاوت این فرصت را به شما میدهد که با نوع نوشتن و دنیای نویسندههای مختلف آشنا شوید و با تجربهها و داستانهای آنها همراه شوید.
انسان نخستین آن زمان که از شکار بازمیگشت و در کنار آتش ماجرای روزانهاش را برای دیگران روایت میکرد داستان را ساخت. داستان زبان تخیل و تجربه است، نویسنده با این زبان همه جهانبینی و احساساتش را بیان میکند، از دغدغهها و نگرانیهایش میگوید و دنیایی متفاوت میسازد.
خواندن کتاب لبخندی برای تو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب لبخندی برای تو
همزمان با تولد نوزاد آسمانی، تحولاتی در جهان به وقوع می پیوندد و همه مخلوقات را تحت تاثیر قرار می دهد. کوه ها، سنگ ها، درختان و حیوانات اظهار شور و شعف می کنند. ستارگان تغییرات واضحی می کنند و حرکارتی در آنها دیده می شود. در آسمان غوغای دیگری برپا می شود. آنها در جای خود استقرار نداشتند و از جایی به جای دیگر حرکت می کردند و به یکدیگر نزدیک می شدند. ستارگان هنگام روز ظاهر شده و از آنها آتش و دود بالا می رفت و بعضی ستارگان با یکدیگر برخورد میکردند. در بهشت قصرهای ولادت ساخته میشود و کعبه در تلاطم بوده و بت ها را سرنگون می کند. آتشکده فارس پس از هزار سال خاموش می شود و چهارده کنگره از کنگره های ایوان مدائن فرو می ریزد و دریاچهٔ ساوه خشک می شود؛ آن سال ((سال گشایش و سرور)) نامیده می شود و پس از چند سال خشکسالی ابرها باران خود را به زمین نازل می کند و همه جا سر سبز می شود؛ و در بیابان سماوه که سال ها در آن آب نبود، آب جاری می شود.
شیاطین به وحشت افتاده و از آسمان ها طرد شده اند. همانطور که بت ها پایان روزگار خود را اعلام می کردند و با صورت بر زمین می افتادند.
دل تو دل آمنه نبود و هیجان سر تا پای او را فرا گرفته بود، زمین زیر پای آمنه می لرزید؛ لرزشی که انگار دلش را تکان میدهد، و او می فهمد که در زمین محشر است تا تولد فرزندی را تبریک بگوید. و از طرفی نبود عبدالله که قبل از تولد فرزندش از دنیا رفته بود، آزرده خاطرش میکرد؛ و از طرف دیگر شادی و جشنی که فضای مکه را فرا گرفته بود تمام وجودش را فرا میگیرد و خوشحال می شود.
پرده از پیش چشم آمنه برداشته می شود و ندایی آسمانی تولد فرزندش را مژده میدهد. گرمای نفسش انگار کودک را به جنبش وا میدارد. نگاهش بر چشمهای معصوم نوزاد ثابت می ماند و لبخندی که بر لبانش نشسته است، عمیق تر می شود. عبدالله به یادش می آید، و در این فراق اشک می ریزد.
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه