دانلود و خرید کتاب اول شخص مفرد هاروکی موراکامی ترجمه پگاه فرهنگ‌مهر
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب اول شخص مفرد اثر هاروکی موراکامی

کتاب اول شخص مفرد

معرفی کتاب اول شخص مفرد

کتاب اول شخص مفرد مجموعه داستان‌های کوتاه از هاروکی موراکامی، نویسنده محبوب و پرفروش است که با ترجمه پگاه فرهنگ‌مهر می‌خوانید. این اثر داستان‌های جذاب دارد که با رگه‌هایی از فانتزی، مسائلی عمیق و حتی فلسفی را بیان می‌کنند و مخاطب را به دل ماجراهایی جذاب و باور نکردنی می‌برند. 

درباره کتاب اول شخص مفرد

اول شخص مفرد مجموعه داستان‌های کوتاه از هاروکی موراکامی، نویسنده مشهور ژاپنی است. موراکامی را به دلیل عنصر رئالیسم جادویی می‌شناسند که آثارش را به کتاب‌های خاص و جذاب بدل کرده است. علاوه بر این، او به خوبی می‌تواند عناصر فرهنگی و بومی ژاپن را در داستان‌هایش بگنجاند، به این ترتیب در نهایت ترکیبی خلاقانه و البته جذاب می‌سازد که هم حس آشنای شرقی را دربردارند و هم روح ادبیات مدرن غرب در آن‌ها دمیده شده است.

در این کتاب هم هشت داستان را می‌خوانیم که این ویژگی‌ها را دارند و البته قلم روان و پخته موراکامی نیز سبب شده تا متفاوت‌تر از هر داستان دیگری باشند. داستان‌های این مجموعه از زبان اول شخص مفرد بیان می‌شوند و اینکه تصمیم بگیریم داستان روایتی حقیقی است یا یک داستانی خیالی، بر عهده مخاطب است. 

کتاب اول شخص مفرد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب اول شخص مفرد را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی و داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره هاروکی موراکامی 

هاروکی موراکامی، ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ در کیوتو، ژاپن متولد شده است. او یکی از نویسندگان محبوب و پرفروش است و برای رمان‌ها و داستان‌هایش که به زبان‌های بسیاری هم ترجمه شده و در سراسر دنیا خوانده می‌شوند، جوایز بسیاری مانند جایزه جهانی فانتزی، جایزه بین‌المللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزه فرانتس کافکا و جایزه اورشلیم را از آن خود کرده است.

پدر و مادر او هر دو از استادان ادبیات ژاپن بودند و همین موضوع سبب  شکل گرفتن علاقه‌ او به ادبیات بود. او در دوران کودکی، مثل کوبوآبه، تحت تاثیر فرهنگ غربی و ادبیات روسیه بود و روزهایش را با خواندن آثار فرانتس کافکا، گوستاو فلوبر، چارلز دیکنز، کورت وونه‌گات، فیودور داستایوفسکی، ریچارد براتیگان و جک کرواک می‌گذراند. از هاروکی موراکامی تا به حال کتاب‌های بسیاری منتشر و به فارسی ترجمه شده‌اند، جنگل نروژی، به آواز باد گوش بسپار، تعقیب گوسفند وحشی، IQ۸۴ و کافکا در ساحل از جمله کتاب‌های محبوب او در زبان فارسی است.

بخشی از کتاب اول شخص مفرد

چیزی برای گفتن نداشتم. من هم احتمالاً آنطور که باید او را نفهمیده بودم. من هم مثلِ او بیش از حد درگیرِ زندگی خودم شده بودم.

برادرِ دوست‌دختر سابقم گفت: «توی داستانی که برام خوندی، داستان ماشین نخ‌ریسی از آکوتاگاوا، یک بخشش بود که گفتی یک خلبان هوای اون بالا بالاها رو داخل ریه‌هاش کشیده و بعد دیگه نمی‌تونسته روی زمین نفس بکشه... اسمش «مریضی هواپیما» بود. نمی‌دونم این واقعاً یک بیماریه یا نه، اما هنوز این جملاتِ کتاب خوب یادمه.»

سؤال کردم: «اون مشکلی که داشتی رفع شد، همون که گفتی گاهی حافظت رو از دست میدی؟» به نظرم سعی داشتم موضوع بحث را از سایوکو دور کنم.

درحالی که چشمانش را کمی ریز کرده بود گفت: «آهان، آره. عجیبه اما اون مشکلم خود به خود از بین رفت. دکتر گفته بود مشکلم یک اختلالِ ژنتیکیه که باید در طول زمان بدتر بشه، اما یک روز بی‌خبر از بین رفت، انگار که اصلاً از اول نبوده. انگار که یک روحِ شیطانی بوده باشه و از بدنم خارج بشه.»

گفتم: «خوشحالم که این رو می‌شنوم.» و واقعاً هم خوشحال بودم.

«چند وقت بعد از همون روزی که دیدمت اینطور شد. بعد از اون دیگه هیچ وقت حافظم از کار نیفتاد، حتی یک بار. احساس آرامش بیشتری پیدا کردم، یک دانشگاه نسبتاً خوب قبول شدم، فارغ‌التحصیل شدم و بعد کسب و کارم پدرم رو دست گرفتم. چند سالی همه چیز برام کلاً عوض شد، اما الان یه زندگیِ معمولی دارم.»

تکرار کردم: «خوشحالم که اینو می‌شنوم. پس در نتیجه سرِ پدرت رو با چکش نشکافتی.»

گفت: «تو هم چیزای مسخره‌ای یادت مونده، نه؟» و بلند خندید. «با این حال من خیلی به توکیو سفر کاری انجام نمی‌دم و برام خیلی عجیبه که اینطور در این شهر بزرگ به تو بربخورم. دست خودم، اما احساس می‌کنم یه چیزی ما رو سر راه همدیگه قرار داده.»

گفتم: «تو چطور؟ تمام این مدت توکیو ساکن بودی؟»

گفت: «بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه به سرعت ازدواج کردم و از اون موقع توکیو زندگی می‌کنم. الان دیگه با نویسندگی روزگارمو می‌گذرونم.»

«نویسندگی؟»

«آره. تا حدودی.»

«خوب تو خیلی خوب بلند می‌خوندی. شاید این حرفم باری رویِ دوشت باشه اما فکر می‌کنم سایوکو همیشه تو رو از همه بیشتر دوست داشت.»

پاسخی ندادم. برادرِ دوست دخترِ سابقم دیگر چیزی نگفت.

پس از هم خداحافظی کردیم. من رفتم ساعتم را که برای تعمیر داده بودم تحویل بگیرم و برادرِ بزرگ‌تر دوست دختر سابقم هم به آرامی به سمتِ ایستگاه شیبویا سرازیر شد. اندامش در ژاکت پشمی که بر تن داشت کم‌کم در جمعیتِ حاضر محو شد.

هرگز او را دوباره ندیدم. شانس، بار دوم ما را به هم نشان داد. با نزدیک به بیست سال فاصلهٔ زمانی، در شهرهایی که پانصد کیلومتر از هم فاصله داشتند، هر دو پشت یک میز نشستیم و قهوه نوشیدیم و در مورد چیزهای مختلف صحبت کردیم، اما چیزهایی که در موردشان حرف زدیم موضوعات معمولی نبودند که در زمان قهوه نوشیدن در موردشان صحبت کنی. در صحبت‌هایمان موضوع مهمتری نهفته بود، چیزی که به نظرمان در عرصهٔ زندگی بسیار قابل توجه می‌رسید. با این حال این برخورد که از روی شانس هم اتفاق افتاد، تنها نشانه‌ای از سوی جهان بود. هیچ چیز نبود که به شکل طبیعی‌تری ما را به هم مرتبط کند. [سؤال: چه عناصری در زندگی‌هایِ این دو هستند که به شکل نمادین می‌توان از ملاقاتِ دوباره‌شان و صحبت کردنشان شناسایی کرد؟] هرگز آن دختر جوانِ دوست‌داشتنی را ندیدم، همان که صفحهٔ گروه بیتلز دستش بود. گاهی فکر می‌کنم آیا هنوز با عجله در حال دویدن در آن راهرویِ کم‌نور دبیرستان در سال ۱۹۶۴ است و دامنش بالا و پایین می‌پرد؟ هنوز هم شانزده سال دارد و کاورِ زیبای آلبوم گروه بیلتز را با عکس نیمه روشنِ جان، پاول، جرج و رینگو در دست گرفته و چنان به سینه چسبانده است گویی زندگی‌اش بدان وابسته است.

معرفی نویسنده
عکس هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی

هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه سال ۱۹۴۹ میلادی در توکیوی ژاپن چشم به جهان گشود. پدر و مادر او، هر دو معلم بودند و در مدارس مختلف، ادبیات ژاپنی تدریس می‌کردند. پدرِ هاروکی از سربازان جنگ دوم امپراتوری ژاپن و چین بود و در طی این درگیری‌ها به‌شدت دچار جراحت شده بود. موراکامی بعدها در مقاله‌ای به نام از «پدرم که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» بیان کرد که آسیب‌های وارده بر پدرش در زندگی او تأثیر به‌سزایی داشته است.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه