دانلود و خرید کتاب زنده به گور صادق هدایت
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب زنده به گور اثر صادق هدایت

کتاب زنده به گور

نویسنده:صادق هدایت
انتشارات:انتشارات مجید
امتیاز:
۳.۸از ۱۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب زنده به گور

کتاب زنده‌ به‌ گور مجموعه داستان‌های کوتاه نوشته صادق هدایت است که در انتشارات مجید منتشر شده است. این کتاب زندگی آدم‌هایی است که زندگی پوچ و بی‌ارزش می‌بینند و تلاش می‌کنند تا به نوعی به آن پایان دهند.

درباره کتاب زنده‌ به‌ گور

زنده به‌گور، نام مجموعه‌ای از هشت داستان‌ کوتاه از صادق هدایت است. او در این داستان‌ها از پوچی، بیهودگی و تلخی زندگی می‌گوید و روای داستان آدم‌هایی است که زندگی خود را تمام شده و به بن بست رسیده می‌دانند. زندگی که تنها لقب برازنده‌اش، نکبت‌بار است و دردناک. آدم‌های قصه‌های کتاب زنده به گور، دردی در دلشان دارند که روحشان را در هم شکسته است ولی مشکلشان اینجاست که حتی مرگ هم آن‌ها را از خودش می‌راند. 

بسیاری از مردم و منتقدان اعتقاد دارند این داستان‌ها، تاثیرگرفته از زندگی خود صادق هدایت است.

کتاب زنده‌ به‌ گور را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب زنده به گور را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی ایرانی و داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره‌ صادق هدایت

صادق هدایت ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ به دنیا آمد. او نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی که همراه با محمدعلی جمال‌زاده، بزرگ علوی و صادق چوبک یکی از پدران داستان‌نویسی نوین ایرانی به شمار می‌آید. بسیاری از پژوهشگران، رمانِ بوف کور او را مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانسته‌اند. 

هرچند آوازه هدایت در داستان‌نویسی است، امّا آثاری از متون کهن ایرانی مانند زند وهومن یسن را بازنویسی کرده او همچنین آثار نویسندگانی مانندِ آنتون چخوف، فرانتس کافکا، آرتور شنیتسلر و ژان پل سارتر را نیز ترجمه کرده‌است. شمار بسیاری از سخنوران ایرانی نسل‌های بعدی، از غلامحسین ساعدی و هوشنگ گلشیری و بهرام بیضایی تا رضا قاسمی و عباس معروفی و دیگران، هر یک به نوعی کمتر یا بیشتر تحت تأثیر کار و زندگی هدایت واقع شده و درباره‌اش سخن گفته‌اند.

از دیگر آثار صادق هدایت می‌توان به سه قطره خون، سگ ولگرد، نیرنگستان، سایه روشن و فواید گیاهخواری اشاره کرد.

صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس به زندگی‌اش پایان داد و چند روز بعد در قطعهٔ ۸۵ گورستان پر-لاشز به خاک سپرده شد.

بخشی از کتاب زنده‌ به‌ گور

در رختخوابم یادداشت می‌کنم، سه بعدازظهر است. دونفر به‌دیدنم آمدند، حالا رفتند، تنها ماندم. سرم گیج می‌رود، تنم راحت و آسوده است، در معده‌ام یک فنجان شیر و چایی است. تنم شل، سست و گرمای ناخوشی دارد. یک ساز قشنگی در صفحه گرامافون شنیده بودم. یادم آمد، می‌خواهم آن را به سوت بزنم نمی‌توانم، کاش آن صفحه را دوباره می‌شنیدم. الان نه از زندگی خوشم می‌آید و نه بدم می‌آید، زنده‌ام بدون اراده، بدون میل، یک نیروی فوق‌العاده‌ای مرا نگه داشته. در زندان زندگانی زیر زنجیرهای فولادین بسته شده‌ام، اگر مرده بودم، مرا می‌بردند در مسجد پاریس به‌دست عربهای بی‌پیر می‌افتادم، دوباره می‌مردم، از ریخت آنها بیزارم. در هر صورت به حال من فرقی نمی‌کرد. پس از آنکه مرده بودم اگر مرا در مبال هم انداخته بودند برایم یکسان بود، آسوده شده بودم: تنها در منزلمان گریه و شیون می‌کردند، عکس مرا می‌آوردند، برایم زبان می‌گرفتند، از این کثافت‌کاریها که معمول است، همه اینها به‌نظرم احمقانه و پوچ می‌آید. لابد چندنفر از من تعریف می‌کردند. چندنفر تکذیب می‌کردند. اما بالاخره فراموش می‌شدم، من اصلا خودخواه و نچسب هستم.

هرچه فکر می‌کنم، ادامه‌دادن به این زندگی بیهوده است. من یک میکروب جامعه شده‌ام؛ یک وجود زیان‌آور؛ سربار دیگران. گاهی دیوانگیم گل می‌کند، می‌خواهم بروم دور، خیلی دور، یک جایی که خودم را فراموش بکنم. فراموش بشوم، گم بشوم، نابود بشوم، می‌خواهم از خود بگریزم، بروم خیلی دور، مثلا بروم در سیبریه، در خانه‌های چوبین زیر درختهای کاج، آسمان خاکستری، برف، برف انبوه میان موجیکها، بروم زندگانی خودم را از سر بگیرم. یا، مثلا بروم به هندوستان، زیر خورشید تابان، جنگلهای سربه‌هم‌کشیده، مابین مردان عجیب و غریب، یک جایی بروم که کسی مرا نشناسد، کسی زبان مرا نداند، می‌خواهم همه‌چیز را در خود حس بکنم؛ اما می‌بینم برای این کار درست نشده‌ام. نه، من لش و تنبل هستم. اشتباهی به‌دنیا آمده‌ام، مثل چوب دوسرگهی، از اینجا مانده و از آنجا رانده. از همه نقشه‌های خودم چشم پوشیدم، از عشق، از شوق، از همه‌چیز کناره گرفتم. دیگر در جرگه مرده‌ها به‌شمار می‌آیم.

گاهی با خودم نقشه‌های بزرگ می‌کشم، خودم را شایسته همه‌کار و همه‌چیز می‌دانم، با خود می‌گویم: آری کسانی که دست از جان شسته‌اند و از همه‌چیز سرخورده‌اند تنها می‌توانند کارهای بزرگ انجام بدهند. بعد با خودم می‌گویم: به چه درد می‌خورد؟ چه سودی دارد؟... دیوانگی، همه‌اش دیوانگی است! نه، بزن خودت را بکش، بگذار لاشه‌ات بیفتد آن میان، برو، تو برای زندگی درست نشده‌ای، کمتر فلسفه بباف، وجود تو هیچ ارزشی ندارد، از تو هیچ کاری ساخته نیست! ولی نمی‌دانم چرا مرگ ناز کرد؟ چرا نیامد؟ چرا نتوانستم بروم پی کارم آسوده بشوم؟ یک هفته بود که خودم را شکنجه می‌کردم. این هم مزد دستم بود! زهر به من کارگر نشد، باورکردنی نیست؛ نمی‌توانم باور بکنم. غذا نخوردم، خودم را سرما دادم، سرکه خوردم. هر شب گمان می‌کردم سل سواره گرفته‌ام، صبح که برمی‌خاستم از روز پیش حالم بهتر بود، این را به کی می‌شود گفت؟ یک تب نکردم؛ اما خواب هم ندیده‌ام، چرس هم نکشیده‌ام. همه‌اش خوب به یادم است. نه، باورکردنی نیست.

معرفی نویسنده
عکس صادق هدایت
صادق هدایت
ایرانی | تولد ۱۲۸۱ - درگذشت ۱۳۳۰

صادق هدایت (۱۳۳۰- ۱۲۸۱)، نویسنده برجسته ایرانی است. هدایت از پیشگامان داستان‌نویسی نوین ایران است و بسیاری از محققان رمانِ «بوف کور» او را مشهورترین و درخشان‌ترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران می‌دانند. به گفته خود صادق هدایت اولین آشنایی‌اش با ادبیات جهان در مدرسه سن‌لویی، مدرسه فرانسوی‌ها، بود و به کشیش آن مدرسه درس فارسی می‌داد و کشیش هم او را با ادبیات جهان آشنا می‌کرد. دو سال پس از فارغ‌التحصیلی از مدرسه سن لویی در ۱۳۰۵ با اولین گروه دانش‌آموزان اعزامی به خارج، راهی بلژیک شد و در رشته ریاضیات محض به تحصیل پرداخت.

نظرات کاربران

•جـواد•
۱۴۰۱/۰۵/۰۳

با سلام تحلیل من درباره داستان اول «زنده به گور» شخصیتی که در این کتاب وجود دارد به پوچی رسیده است و برای زندگی و هرکار دیگری هیچ دلیلی نمی‌بیند، زنده‌ماندن برای این فرد بی‌فایده و تکرار مکررات است و هر لحظه

- بیشتر
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۰۹/۱۱

«صادق هدایت» بهمن 1281 در تهران چشم به جهان گشود. او در کمتر از پنجاه سال زندگی‌اش، آثار بسیار ارزشمندی را خلق و ترجمه نمود. هدایت را در کنار «محمدعلی جمال‌زاده»، «صادق چوبک» و «بزرگ علوی» پیشگامان و بنیان‌گذاران داستان‌نویسی

- بیشتر
Nazanin
۱۴۰۱/۱۰/۱۳

داستان مرده خورها خیلی رو مخم بود کتاب هم سانسور نداشت خداروشکر.

کاربر ۵۴۲۴۱۶۰
۱۴۰۲/۰۴/۲۸

صادق هدایت تنها کسیه که تونست مفهوم مرگ رو درک کنه من با داستان کوتاه مرگ او معنی مرگ رو فهمیدم که یه جایی از کتاب مرگ او قشنگ میگه که: مرگ مثل مادری مهربان بچه خود را که روزی

- بیشتر
sara
۱۴۰۲/۰۵/۲۳

بسیار هوشمندانه انگار الان نوشته شده. داستان آخر *آب زندگی* خیلی استعاره های جالبی داشت

sara
۱۴۰۳/۰۱/۰۵

کتاب عالی بود

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۳۱)
به‌آسودگی خواهم مرد، چه اهمیتی دارد که دیگران غمگین بشوند یا نشوند، گریه بکنند یا نکنند.
Hossein shiravand
تیک و تاک ساعت همینطور بغل گوشم صدا می‌دهد. می‌خواهم آن را بردارم از پنجره پرت بکنم بیرون، این صدای هولناک که گذشتن زمان را در کله‌ام با چکش می‌کوبد!
سمیه جنگی
فکر هر آدم عاقلی را دیوانه می‌کند
وقتی کلمات عجزاند
وجود تو هیچ ارزشی ندارد، از تو هیچ کاری ساخته نیست!
سمیه جنگی
الان نه از زندگی خوشم می‌آید و نه بدم می‌آید، زنده‌ام بدون اراده، بدون میل، یک نیروی فوق‌العاده‌ای مرا نگه داشته. در زندان زندگانی زیر زنجیرهای فولادین بسته شده‌ام
سمیه جنگی
هرچه فکر می‌کنم هیچ چیز مرا به زندگی وابستگی نمی‌دهد، هیچ‌چیز و هیچکس...
سمیه جنگی
می‌دیدم که برای زندگی درست نشده بودم
سمیه جنگی
دیگر نه آرزویی دارم و نه کینه‌ای، آنچه که در من انسانی بود از دست دادم، گذاشتم گم بشود. در زندگانی، آدم باید یا فرشته بشود یا انسان و یا حیوان، من هیچکدام از آنها نشدم، زندگانیم برای همیشه گم شد.
سمیه جنگی
در شگفت هستم که چرا زنده‌ام؟ گرسنه‌ام می‌شود؟ چرا می‌خورم؟ چرا راه می‌روم؟ چرا اینجا هستم؟ این مردمی را که می‌بینم کی هستند و از من چه می‌خواهند؟.
سمیه جنگی
راستی کسانی که در اولین روزهای ازدست‌رفتن عزیزی به ناله و شیون می‌نشینند اگر ناگهان آن آدم را زنده و سالم دربرابر خود ببینند چه می‌کنند؟
Hossein shiravand

حجم

۸۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۸۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
تومان