دانلود و خرید کتاب یاغی ها به کوه می زنند رضا نظری ایلخانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب یاغی ها به کوه می زنند اثر رضا نظری ایلخانی

کتاب یاغی ها به کوه می زنند

انتشارات:نشر داستان
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب یاغی ها به کوه می زنند

کتاب یاغی ها به کوه می زنند نوشته رضا نظری ایلخانی است. کتاب یاغی ها به کوه می زنند را نشر داستان منتشر کرده است. 

درباره کتاب یاغی ها به کوه می زنند

این کتاب اولین تجربه رضا نظری ایلخانی در حوزه داستان نویسی است که به سبک ادبیات اقلیمی نوشته شده اما با خلاقیت و فضاسازی نویسنده، ما ویژگی‌های رئالیسم جادویی را در کتاب می‌بینیم. 

کتاب داستان مردی به‌نام پدر است که به روستایی می‌آید که حس می‌کند تمامش برایش آشنا است و قبلا آنجا زندگی کرده است. او در قصر خان با دختری به نام مادر آشنا می‌شود و با هم ازدواج می‌کنند و بچه دار می‌شوند. بچه‌های پدر و خان دقیقا در یک روز و یک ساعت به دنیا می‌آیند اما خان افکار عجیبی دارد.

خواندن کتاب یاغی ها به کوه می زنند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب یاغی ها به کوه می زنند

حقیقت این بود که پدر آرزو داشت یک روز پسرش بزرگ شود؛ بزرگ، به تمامی معانی کلمهٔ «بزرگ». دلش می‌خواست او در آینده سرنوشت و زندگی کاملاً متفاوتی از خودش داشته باشد. این بود که اسمش را بزرگ گذاشت. خان هم که با مفهوم نگاه پدر آشنائی ازلی داشت، این را خیلی خوب و کامل و روشن می‌فهمید. عصبانی بود که چرا غفلت کرده و اجازه داده که پدر، خودش اسم بچّه‌اش را انتخاب کند و درست به همین خاطر وقتی برای دوّمین بار مادر و خانم مثل دفعهٔ قبل، هر دو با هم در زمستانی سخت و درست در یک‌ماه و یک‌روز و یک‌ساعت و یک‌دقیقه و یک‌ثانیه درد زایمان گرفتند، شخص خان علی‌رغم اکراهی که داشت ژست بشردوستانه‌ای به خود گرفت و در حالیکه با انگشت اشارهٔ دست راست، گوشهٔ چپ سبیل همایونی را بالا می‌داد، کمبود ماما را بهانه کرد و گفت:

ـ زن بیچاره می‌میره... بیاریدش تا همین‌جا بزاد

پدر که نیّت او را خوانده بود با اینکه می‌دانست بی‌فایده است گفت:

ـ قابله نمی‌خواد... اون دفعه هم قابله نداشت

چشم‌های درشت خان از فرط خشم ورقلنبید و هردو نوک سبیلش به طرز عجیبی، هماهنگ و موازی، رو به آسمان رفت، و شکم بزرگ طبل‌مانندش را پر از باد و سینه‌اش را برجسته کرد که داد بکشد امّا ناگهان صدایش گرفت و مثل جوجه‌خروس نوبالغی که بخواهد برای اوّلین بار در زندگی‌اش بخواند جیغ بلند و کش‌داری کشید: ـ زن بیچاره می‌میرههههههههههههههههههههههه!!!

مادر و خانم با هم در اتاق خانم و تحت نظارت همان قابلهٔ سابق، درست سر یک ثانیه زائیدند و بچّه‌های دوّم‌شان را به دنیا آوردند؛ دو پسر، یکی وارث خون شاهان و دیگری رعیّت‌زاده‌ای بدون هیچ گونه افتخار و فضیلتی.

تمام خدمهٔ کاخ و تمام رعیّت که مدّت‌ها بود دست از کارهای روزانه کشیده و گوش به زنگ شنیدن صدای بچّه‌ها بودند، انتظار داشتند که خان مثل دفعهٔ قبل به محض شنیدن صدای پسرش ـ چنانچه پسر باشدـ بلافاصله به سازودهل‌چی‌ها که در ده دستهٔ هماهنگ، منتظر ایستاده بودند دستور نواختن بدهد و جشن‌های چند هفته‌ای آغاز شود، امّا خان برخلاف انتظار همه، این کار را نکرد و به جایش پدر را که در گوشه‌ای ایستاده بود و زیر چشمی، با خشمی نهفته، او را می‌پائید صدا زد.

پدر جلو آمد، در حالیکه همچنان زیر چشمی در چشم‌های خان خیره شده بود. خان با غرور گفت:

ـ بچّه‌م پسره!!! 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۴ صفحه

حجم

۵۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۸۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان