نظرات کاربران درباره کتاب خانم دالاوی
۳٫۱
(۶۸)
Omid r kh
این یکی از کارهای سخت خوان ادبیات مدرنیستی است که خواندن یک باره اش برای من لذتی به همراه نداشت، اما بسیار آموختم، هم از این جهت که با برخی تکنیک های داتان نویسی مدرنیستی خیلی خوب میشد مواجه شد، هم از این جهت که کار آن زمان برایم بسیار نو بود.
اما به هر حال اگر کتاب را صرف این میخوانید که به شما روشی یاد دهد برای بهتر دیدن دنیا، یا بدتر دیدنش، یا برای این میخوانید که لذت ببرید، نخوانیدش، کتاب احتمالاً برای کسانی جالب توجه خواهد بود که میخوانند برای خود ادبیات، هرچند این نظر من نباید به شما ذهنیتی بدهد که باعث شود شما دیگر هرگز به سراغ این کتاب یا کتاب هایی از این دست نروید، میشود از همین کتاب هم لذت برد، منتهی بایست کمی با شیوه ی خواندنش و اینکه نویسنده از سبک و فرمش چه مقصودی داشته آگاهی داشته باشید، که فکر هم میکنم در این سطح از ادبیات دیگر تفریح مطرح نیست، دیگر پیرو مکتب شر یا خیر بودن، دنیارا زشت یا زیبا دیدن مطرح نیست، دیگر نمیشود از پیام اخلاقی ای لذت برد، بایست از آگاهی لذت برد، و لذا کتاب از حیث روانشناسی هم به سوژه ها پرداخته است.
راضیه بهرامی
راستش من با تماشای فیلم معروف ساعت ها با بازی مریل استریپ، نیکول کیدمن و جولیان مور به خواندن این کتاب راغب شدم. تازه وقتی خوندمش فیلم رو بهتر درک کردم. این کتاب یک ماجرای معمولیه با آدمهای معمولی و دغدغه هاشون.... و فیلم ساعت ها با نیم نگاهی به این اثر ساخته شده.....
علت ارتباط برقرار نکردن برخی از دوستان هم مربوط به سبک خاص روایت قصه یعنی تغییر زاویه ی دید و رفت وآمد در زمانه. اگر با تمرکز بیشتری بخونید. متوجه خط سیر قصه میشید. به هر حال این هم سبکی از قصه گویی ست. همه ی نویسنده ها که نباید مثل هم فکر کنند و بنویسند.😊
رقیه
خیلی ممنون ک فیلمشم گفتی واقعا بازیگراش مخصوصا مریل استریپ خیلی خوب بازی کرده و آدمو ترغیب به خوندن کتابش میکنه
adelnia60
رمان خانم والوی حول محور کلاریسا دَلُوِی میچرخد خانم دالوی زنی میانسال است که عاشق مهمانی دادن است و به قول شخصیت ریچارد در فیلم ساعت ها می خواهد با مهمانی دادن زمان را فراموش کند. کل رمان روایت یک روز از ماه ژوئنِ سال 1923 است.خانم دالاوی دختری دارد به نام الیزابت و شوهرش به نام ریچارد .خانم دَلُوِی با گفتن اینکه گلها رو خودش می خرد از خانه خارج میشودو به گلفروشی میرود و برمیگردد، بعد مشغول تدارک مهمانی است که "پیتر" که در گذشته عشقی یک طرفه به کلاریسا داشته،به دیدنش میآیدبعد از دیدار با کلاریسا در خیابانها چرخی میزند، روی نیمکتی در پارک چرتی میزند، در رستوارنی غذا میخورد و پس از آن به مهمانی خانم دَلُوِی میرود و رمان تا شب، و برگزاری مهمانی ادامه یافته و تمام میشود.
بخش عمدهی کنشهای شخصیت اصلی داستان در حوزه بیرونی یا عینی است. دو شخصیت دیگر رمان "سپتیموس وارن اسمیت" و همسر ایتالیاییاش (رتزیا) ست .اسمیت جوانی است که در جنگ جهانی اول حضور داشته و با تاثیرات مخرب جنگ بر روح و روانش خودش را میکشد و خبر مرگش مهمانی می رسد.
.
هیچ چیز...بیرون از ذهن شخصیت های رمان وجود ندارد و کشمکشهای اصلی رمان در ذهن شخصیتهای داستان میگذرد. تکنیک روایی داستان مثل اکثر داستان های ولف "سیلان ذهن" است، در این رمان هم راوی سومشخص، ما را به ذهن آشفته شخصیتها برده و همراه می کند..
Fereshteh Radmanesh
عجب خلاصه ی خوبی دادید ممنون ازتون تنها نظر خوبی بود که دیدم
کاربر 1577686
کاش اسپویل نمیکردین
shahrd
من اینو ٤ سال پیش خوندم، هیچی هم نفهمیدم😁😂
مژگان
فیلمشو حتما ببینید
Vajihe Salehi
یکی از سخت ترین کتابهایی که تا به حال خوندم. به نظرم به شدت بی نظم و جسته گریخته است. باید هر جمله رو چندبار بخونم تا بفهمم چی داره میگه. من در کل کتابهایی رو دوست دارم که پیوسته است و به راحتی بشه نویسنده رو دنبال کرد. اگه فقط دنبال یک داستان جذاب و خوب هستید اصلا کتاب رو توصیه نمیکنم. باید حوصله داشت و و وقت کافی که جملات رو فهمید. من که فعلا رغبتی به ادامه ی خوندن کتاب ندارم.
Mobina Babaei
نمیشه گفت مشکل از ترجمهست. متن انگلیسیش هم اصلا راحت نیست. کلا وولف پیچیده مینویسه.
آسمان
دقیقا.
خوشی
کتاب بر خلاف بیشتر رمان ها به جای این که بخواهد یک روایت یا اتفاق خاص را بیان کند، افکار روزمرهٔ تعدادی فرد معمولی در یک روز معمولی رو تعریف میکند. از این منظر برای من جالب بود. مثلا همراه شدن با تفکرات یک زن خدمتکار مسن یا دیدن دنیا از چشم یک بیمار روانی میتواند جالب باشد. در نظرات گفتند که این ترجمه بد است. من ترجمههای دیگر رو ندیدم و کلا سررشتهای در ای زمینه ندارم ولی به نظرم سختی متن به خاطر ترجمه نیست؛ بلکه اساسا بیان کردن افکار درونی پیچیدهتر از تعریف اتفاقات بیرونی است.
بیشتر جملهها مثل صحبت کردن آدم با خودش است. برای همین اگر همراهی با متن برایتان سخت بود، پیشنهاد میکنم با صدای بلند برای خودتان بخوانید و سعی کنید لحن گوینده را تجسم کنید. من با این سبک خوندن از کتاب لذت بردم.
☆
این ترجمه خیلی بده
اصلن روون نیست
G
درسته این ترجمه خیلی خوبی نیست، منتها نه به خاطر روون نبودن که به خاطر سبک جریان سیال ذهن، برای کسانی که در اول مسیر کتاب خونی هستن انتخاب نامناسبیه، بلکه به این خاطر که هیچ پاورقی یا پیوستی در کتاب نیست که فهرست نام ها برای تلفظ بهتر به انگلیسی نوشته شده باشه، کلماتی مثل آسکوب یا رانه لاگ درکتاب هستن که اصلا مشخص نیست چی هستن و خواننده رو سردرگم میکنن، این ترجمه در مقابل کتاب فانوس دریایی که صالح حسینی ترجمه کرده قرار می گیره که حتی یه بند شعر رو هم کامل در پیوست با دو زبان ترجمه کرده.
کاربر ۳۰۲۵۰۹۷
مشکل از ترجمه نیست برای خود انگلیسیها هم این نوع رمان نویسی تازه و جدید بوده بالطبع چون قبلا کسی با این روش کمتر رمان می نوشته (زبان سوم شخص) روون و راحت نیست
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
جریان پیوستهی زندگی
انسانها در طول زندگی خود پیوسته در حال رفت و آمد بین گذشته، حال و آیندهاند و همواره در جستجوی زمان بیشتر هستند تا بتوانند وقت بیشتری را صرف کارهای خود کنند. در کتاب «خانم دالاوی» زمان نمودی پررنگ دارد که با استفاده از دو ساعت معروف لندن (ساعت بیگ بن و کلیسای سنت مارگارت) این موضوع شرح داده میشود. «ویرجینیا وولف» این کتاب را به شیوه جریان سیال ذهن نگاشته و پیوسته بین زمان حال و گذشته شخصیتها در حرکت است. وولف در این کتاب زندگی خانم دالاوی زنی اشرافی را بعد از جنگ جهانی اول توصیف میکند تا عقیده خود مبنی بر وجود زمان در شکلهای مختلف در اطراف انسان را بیان کند.
برشی از کتاب
«در جستجوی کدام تصویر سپیده دم در فضای بیرون شهر بود؟
این دوران دیر هنگام تجربههای جهان در همهی آنها، همهی مردان و زنان، ورطهای پر از اشک برجا نهاده بود. اشک و غم، تهور و تحمل؛ رفتاری کاملا محترمانه و توام با خویشتن داری. کافی بود به زنی که بیش از همه تحسین میکرد فکر کنید...»
نویسندهای فمینیست
ویرجینیا وولف رماننویس، مقالهنویس، ناشر، منتقد و فمینیست در سال 1882 در لندن به دنیا آمد. در سیزده سالگی به طور ناگهانی مادرش و دو سال بعد از این حادثه خواهر خود را نیز از دست داد که عامل اولین حمله عصبی وی شد. با این وجود موفق به تحصیل در دانشکده زنان کالج سلطنتی لندن شد. در سال 1904 مرگ پدرش منجر به دومین حمله عصبی او شد که اولین اقدام به خودکشی وی را نیز در پی داشت.
وی در سال 1912 با لئونارد وولف دوست قدیمی برادش ازدواج کرد و بعدها به همراه همسرش انتشارات هوکارت را بر پاکرد که در آن آثار نویسندگان جوان را منتشر میکردند. وولف در دوران جنگ جهانی اول و دوم دوستان زیادی را از دست داد و روحیه حساس و رنجور او این رنج را تاب نیاورد به همین علت در سال 1941 با جیبهای پر از سنگ به «رودخانه اوز» در «رادمال» رفت و خود را غرق کرد. جسد او حدود یک ماه بعد در تاریخ ۱۸ آوریل توسط چند کودک در پایین دست رودخانه پیدا شد و در روز ۲۱ آوریل در حضور همسرش لئونارد سوزانده شد و خاکسترش در سایه درختی در باغچهای به خاک سپرده شد.
وولف آثار زیادی را به رشته تحریر در آورد که در اغلب آنها از شیوه جریان سیال ذهن استفاده کرده و نظرات فمینیستی در آثارش به چشم میخورد. از جمله آثار او که به زبان فارسی هم ترجمه شده میتوان به «اتاقی از آن خود»، «به سوی فانوس دریایی»، «بانو در آینه»، «سالها»، «امواج»، و ... اشاره کرد..
🆔@ketabsoti
شیلا در جستجوی خوشبختی
خب این کتابیه که با یه هدف خاص نوشته شده یعنی نمیخاسته برای خوانندش یه داستان جذاب رو تعریف کنه هدفش طبق مقدمه کتاب خلق شخصیت های گوناگون که نزدیک همدیگه هستن با درد ومشکلات زیاد و کتاب حول همین ادمهاس.به شخصه که لذت نبردم
amir ataei
آن گونه که همه پسند باشد نیست. یعنی شاید غالبا نپسندند.
از بین 100 رمان برتر انگلیسی شده 50!
این خودش یعنی 49 رمان قبل از این رمان خواندش ترجیح دارد.
تا جایی که خواندم، داستان بیشتر روایتگر افکار و تخیلات است تا شرح حوادث گوناگون و پر جاذبه.
نویسنده شیوهای نوین را آغاز کرده اما به تصور من جذاب جلو نرفته.
کاربر ۱۴۲۴۸۹۱
خیلی جذاب نبود. چند بار خواستم نصفه رها کنم بعد گفتم تا اخرش بخونم شاید چیزی دستگیرم بشه ولی برام جذابیتی نداشت. شاید هم بد ترجمه شده.. در کل پشیمون شدم که براش وقت گذاشتم
bookishgirl
خسته کننده!
pumpkin
خیلی داستان جالبی بود عاشقش شدم👌👌👌👌
pega71hoseiniiip
ترجمه ی خوبی نداره، ترجمه ی فرزانه طاهری از نشر نیلوفر رو توصیه می کنم
کاربر ۲۰۳۶۹۲۶
بسیار زیبا و روان نویسنده انسان ها را در این کتاب وصف کرده است
...Par...
مترجم خوب از این کتاب سراغ دارین معرفی کنین...
ابراهیم
کلا سبک ادبیات انگلیس یکم سنگینه پیشنهاد می کنم فیلمش رو ببینید با نام The hours ساخته سال 2001.
نگین
در بین کتابهای شخصیت محور، «خانم دلوی» چیزی دیگهست. خوندن یک روز از زندگی سادهی کلاریسا و دیگر شخصیتها با سختی خاصی همراه بود که چندین روز طول کشید. گذشته و آینده در هم تنیده شده و ممکن نبود که هیچ یک این افراد به شناخت درستی از دیگری برسه. تمام انسانها امیدها و باورهایی دارن که بدون اینکه متوجه باشیم بر روی یکدیگر تاثیر میذارن و تمام ما تنها هستیم، با اینکه در میان جمعیتی از دوستان و آشنایان جدید و قدیمی قرار داریم.
عمر میگذره. دقیقههای زندگی ما با ضربههای متوالی بیگبنگ اثر خودشون رو بر روی چروکهای پوست به نمایش میگذارن و با سفیدی موها کشتیهای آرزوهای زیادی به گل مینشینه. روزی در پشت یک پنجره مینشینیم و با خودمون فکر میکنیم که واقعاً در زندگی به دنبال چه چیزی هستیم و اون نیرو که ما رو به زنجیر زندگی متصل کرده چه چیزیه؟ شاید هیچ وقت جوابی برای این سوال پیدا نکنم.
«خانم دلوی» در عین سادگی پیچیده بود، مثل تمام زندگیهای روزانهی ما که در زیر فشار دقیقهها پنهان میشن و جایی در بین خاطرات حبس شده در پشت ذهن پرواز میکنن و از بین میرن. ویرجینیا وولف مهارت زیادی در فهم روابط و افکار ضد و نقیض انسانها داره و این در تمام صفحات کتاب پیداست. این ممکن نیست که شناخت ما از یک شخص با توجه به دید و برداشت شخصی دیگه درست و کامل باشه و تمام ما روزنامههایی هستیم که روزانه در مقابل درب خونهها رها میشن، اما سالها از خالی بودن خونه میگذره و هریک از این صفحههای پوسیده به زبانی متفاوت چاپ شدن. دوست داشتم ترسهای کلاریسا و احساسات پیتر و شور سلی رو بخونم. تنهایی الی رو در زیر پوستم احساس کردم و همانند سپتیموس از سیاهی زندگی حیرتزده شدم. ریسمان پشیمانی، رضایت، امید، نفرت و عشق رو رو دنبال کردم و مثل همیشه به انتهایی رسیدم که هرگز در میان مه قابل دیدن نیست، اما مانند همیشه برای من رضایتبرانگیزه.
هنجارهای اجتماعی و اختلافهای طبقاتی در جای جای لندن دیده میشدن و هر یک از افراد در شرایط متفاوت تصمیمی متفاوت برای واکنش به اونها در نظر داشت؛ گروهی سر خود رو پایین میانداختن و جمعی از دل جمعیت فریاد میزدن. یکی شدن با جمع. این یکی از بزرگترین عناصر داستان بود که مدتها من رو به فکر واداشت.
جامعه همیشه به شیوهای رفتار میکنه که افراد متفاوت و افرادی که نسبت به دیگران «نقص» یا کمبودی دارن اونقدر کنار گرفته بشن یا بهشون بیتوجهی بشه که یا همرنگ اجتماع بشن و یا همون بیرون دایرهی «نرمال بودن» پنهان بشن. یه جورایی مثل برخورد با افرادی که مبتلا به طاعون هستن. همهی افراد باید به یک شیوهی واحد به دنیا نگاه کنن، خدای همه باید یک ماهیت کاملا یکسان داشته باشه، زن و شوهرها مطابق فرهنگ جامعه با همدیگه رفتار کنن و خدمه و قشر پایینتر سرش رو پایین بندازه.
در چنین جامعهای شک جایی نداره. شک به چه چیزی؟ به الگوهای ثابتشدهی «مردم برتر»؟ چندبار باید گوشزد کنن که یک کار باید به یک شیوهی مشخص انجام بشه؟ آزادی جایی نداره. باید پای پرندهی بیتاب ذهن رو با یک زنجیر به قفسههای مغز وصل کنن و اجازه ندن که یک روز (خدایی نکرده) افکارش به جایی فراتر از حد زندگی روزمرهی همیشگی پرواز کنن.
دنیا رو به شکل دیگهای میبینین؟ باید ماهها در سلولهای روشن بنشینید و قرصهای «عادی شدن» رو به زور آب از گلوی ناتوان پایین ببرین، بلکه معده بتونه روزی این حجم از زور و تحکم رو هضم کنه و سلولهای مغز با گرفتن پیغام سکوت خاموش بشن. دید چشمها رو تار کنین که بتونین به سادگی در تاریکی ببینین و قطعا در اون زمان هیچ مشکلی نخواهید داشت. دست دکتر عزیز رو در دست میگیرید و با اینکه میدونید چیزی در اون بالا، توی سرتون، سوخته خم به ابرو نیارید. بالاخره دارید زندگی میکنید. سالها رو به این تکرار مضحک ابلهانه ادامه بدین و بالاخره مثل بقیه یک روز چشماتون رو ببندین. مبادا قبلش به تموم کردنش فکر کنید! در این صورت نفرین جامعه حتی بعد از مرگ هم گریبانگیر شما خواهد بود. ساده بمیرید. در زیر گورهای یک اندازه و یک شکل و در میان جسدهای مردمی که ویژگی مشترکشون زنجیر پرندههای مردهی ذهنهای بستهشون هست.
«خانم دلوی» برای من اعتراض به این شیوه از زندگی بود و اعتراض به دوستان فراموششده و آرزوهای از دست رفته و شور تهنشین شده در زیر دریای آشفته و دید چشمانی که هر لحظه تار و تارتر میشن. این صفحهها با یک صبح جدید شروع شدن و به شبی منتهی شدن که با پایان رسیدن برگهها به پایان نمیرسه. تصمیمی برای شروع یا اقدام به پایانی که آغازی برای یک شروع متفاوت و ناشناختهست. نبرد در بین مرگ و زندگی و جستجوی مفهومی در بین گرد و غبار. زمانی که زندگی بدون نقص پیش میره، اون چه چیزی هست که در پشت ذهنمون ما رو آزار میده و از ته دل میدونیم که هرگز بهش نمیرسیم؟ در پایان زندگی چه چیزی برای عرضه داریم؟ نبردی بیپایان برای یک زندگی حقیقی که مفهومش در ذهن هر انسان متفاوت هست. این چیزی بود که درمورد «خانم دلوی» دوست داشتم، سادگی هر روز در دل پیچیدگیهای تو در تو.
شاید در قسمتهایی از مفهوم اصلی دور شده باشم، اما سکوت خانم دلوی من رو به حرف آورد.
کارین
اگر دنبال پند و اندرز و راه و روش درست زیستن هستید این کتابو نخونید.
در این کتاب زندگی جریان دارد و فقط همین.. سراسر زندگیه
جزئیات
روزمرگی
زیبایی های کوچک و جزئی
احساسات
زندگی.
ali hosseinpour
مورد پسند من نبود ی سری اتفاقات روزمره رو بیان می کنه حال نداد سلیقت نیست نخون وقتت هدر میره
حجم
۱۹۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱۹۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۸۷,۰۰۰
۶۰,۹۰۰۳۰%
تومان