نظرات کاربران درباره کتاب بچه مردم

واقعا با اینکه داستاناش دردناکه ولی همچین اتفاقی توی دنیای واقعی هم میافته ، با اینکه خودم بچه ای ندارم ولی نگرانی پدر و مادرم رو درباره خودم که میبینم واقعا دلم قرص میشه ... و یه نکته ای که هست اینه که شوهرش از یه مادر دلسوز و فداکار تبدیلش کرد به یه قاتل...

خیلی تلخ بود فقر اقتصادی و فرهنگی متاسفانه همه چی رو گاها به همراه داره اما شاید بشه گفت اینجا نوع فرهنگی ش بیشتر آزار دهنده هست زندگی واقعا کوتاه ست برخلاف تصور ما تا وقتی زنده ایم ، قدر داشته هامون رو نمیدونیم قدر بچه هامون رو بدونیم ، این داستان باید یه تلنگر باشه برای دوست داشتن بیشتر عزیزانمون

عجیب

خیلی تلخ بود... خیلی زیاد

فکر میکنین هنوز کمن اینجور زن ها، خودم دخترم و دلبسته ی یه ادم دیگه شم باخانوادم چ بسا دوستام بد خلقی میکنم و ... نمیدونم شاید من نیاز دارم ک درست شم اما گاهی دست خودمون نیست من مجردم و بچه ندارم اما و واقعا دلم نمیخواد اگ روزی بچه دارشدم این باشه اوضاع من ک همه چیو فدای یه ادم دیگه کنم

اولش نفسم سنگین شد ولی اخراش دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم زدم زیر گریه(:

خیلی زیبا بود و در عین حال خیلی تلخ و غم انگیز بود😭😭😭😭

داستان غم انگیز و البته داستان! قطعا واقعی نیست و نمیتونه باشه

کسی که میگه همچین والدینی نیست،سخت در اشتباهه،پدرشوهر ومادرشوهرمن برای پول وخونه بچشون که همسرمن بود روبه کشتن دادن اخرهم قانون این نظام گفت اونها اولیای دمن وتو شکایتت راه به جایی نداره ...مادری به زاییدن نیست به عشق مادریه،وخیلیا نزاییدن اما مادرهای فداکاروعاشقین وخیلیام برای بچه هم مادرن هم پدرهم دوست،عشق مادری رو هرقلبی نداره...کتاب ساده روون وواقعیت تلخیه که کمتر ازش گفته شده،اونجایی که چادرنمازش رو سرمیکنه اما بچه ای که درقبالش مسئوله رو برای زندگی خودش ودستورشوهرش رهامیکنه اشاره داره به دینداری الکی وتظاهریک عده،جلال در اثارش ازنمادها بسیارکمک میگیره واز ویژگیهای سبک نوشتارش هست.

داستان خیلی تلخی بود. به شدت عصبیم کرد. حقیقت جامعه ای با افکار پوسیده، توهم رئیس خونه و زندگی زن بودن مرد های احمق با مغز های خاک گرفته و زن های احمق تری که بزرگ ترین گناهشون بزرگ شدن توسط خونواده های نادون و توو سری خور بار اومدنشون بوده که فکر می‌کنن توانایی ای ندارن به جز همسر کسی بودن. حتی نمی‌خوام به این فکر کنم که توو دنیای واقعی هم این اتفاق میوفته، اینکه یه زن برای شوهرش تیکه ای از وجود خودش رو رها کنه !! پذیرفتنش واقعا سخته. هر چند که واقعیت های وحشتناک جامعه قابل انکار نیستن. فقط می‌تونم بگم بی نهایت عصبی شدم با این داستان.

گریه ام گرفت خیلی غمگین بود

تاکید کتاب بیشتر روی استقلال مالی زنانه اینکه چند نفر گفتن چقدر زن پست بوده که بخاطر پول و مرد اینکار رو کرد نویسنده اشاره کرد که اخر داستان درگیر پول تاکسی بوده و بنظرم شاید الان با فضای مجازی و اگاهی از احساسات مختلف درک این داستان برامون سخته زمانِ مادربزرگ های ما و یک نسل قبل تر بودن کسایی که بچه رو فقط به عنوان یک موجود ادامه دهنده نسل و خدمتکار برای انجام کارها میدیدن نه واقعا بچه و انسان واقعی و نیازمند به عاطفه برای همین به نظرم داستان واقعیت اون زمان رو روایت میکرد و در کنار دردناک بودنش مفهومی و قشنگ بود

خندم میگیره از کامنتا یارو بچه خودشو سر راه میزاره میشه شخصیت مثبت وقتی کاراکتر اصلی زنه:

داستان تلخی بود یکی از واقعیت های جامعه ی ما...من اگر به جای مادر بودم به فکر شوهرم نبودم که منو طلاق بده به فکر این میبودم که چطوری با بچه ی خودم خوشحال و خوشبخت باشم به فکر این که چجوری یه زن و مادر فهمیده و قوی ای باشم و بتونم تنهایی هم از پس خودم بر بیام....

حقیقت تلخ :اگه مامانم توی موقعیت بد زن داستان بود شاید با من همین کار رو میکرد و منم همینطور سخت‌ترین کار انسان موندن توی شرایط سخته:)

چه زن پست فطرتی بود فقط اونجا که حیفش میومد لباس موهای بچه رو تنش کنه و بذارش بره. خدایا به هرکس لیاقت نداره بچه نده....

فقط سه سالش بود...

بسیار عالی و دردآور و یادآور حقیقت تلخ جامعه‌دیروز.

کودک لهجه اصفهانی داشت این اشکال راوی بود وزن بسیاربی رحم بود به هردلیلی😔

من مادر دوتا بچه هستم گاهی مواقع خیلی خودخواه میشم اما تصور بی پناه رها کردن بچه هام هم برام غیر ممکنه وقتی داشتم این داستان رو میخوندم به سختی نفس میکشیدم انگار که من جای اون زن باشم مدام میگفتم الان دیگه حتما پشیمون میشه اما نشد در پایان داستان گفتم خدایا شکرت که مجبور نیستم مثل این زن وجای اون باشم