نظرات کاربران درباره کتاب جایی که عاشق بودیم

عالی زیبا تامل برانگیز

ترجمه کتاب رو دوست نداشتم...و اینکه من ابتدا نظرات رو خوندم بعد کتاب رو گرفتم ولی اصلا با نظرات موافق نبودم

کتاب جالبی نیست، مایوس کننده و معلوم نیست میخواد چه مفهوم و معنی رو منتقل کنه، کسی که یکهو وقتی کسی عاشقانه دوستش داره خودکشی میکنه واقعا پشیمان شدم از خریدش

روایت عاشقانه ی دختر و پسری که هر دو قصد خودکشی دارن و وقتی که تصمیم به این کار دارن،با هم آشنا میشن.دختری که به تازگی در اثر یه تصادف خواهرشو از دست داده و خودش زنده مونده و الان از افسردگی رنج میبره.و پسری که خانواده ی از هم پاشیده ای داره، هیچ وقت محبوب نبوده و همیشه تحقیر شده و از اختلال دوقطبی رنج میبره.  خیلی اهل خوندن کتابای عاشقانه نیستم ولی این کتاب جز تازه های نشر بود و البته گفته میشه جز پرفروش های امازون بوده. تمام مدت این کتاب، برام کتاب "خطای بخت ستارگان ما" جان گرین رو تداعی میکرد. اگه بخوام بین کتابای معروف این ژانر و تراژدی های عاشقانه(خطای بخت ستارگان ما، من پیش از تو، جایی که عاشق بودیم) یکی رو انتخاب کنم، خطای بخت ستارگان ما رو ترجیح میدم. و خب واقعا فکر میکنم واسه ی من، خوندن یکیشون کفایت میکرد.چون از نظر تم و شخصیت پردازی شدیدا به هم نزدیک بودن.

یک ستاره هم زیادیه.اصلا ارزش خوندن نداره

کتابای زیادی خوندم ولی خیلی از جملات این کتابو متوجه نمیشم:/ ینی مفهوم ندارن واسم یا مشکل از ترجمه است یا نویسنده چون گفتن غمگینه خواستم بخونمش یکم گریه کنم باهاش (خود آزاری دارم :) ولی جدی اصلا خیلی جاهاش معلوم نبود چی به چی میشه. ینی نفهمیدم پسره دقیقا چه مشکلی داره. فهمیدم یه مشکلی در مورد خوابه ولی بهش پرداخته نشده بود از ۲۲۰ صفحه بیشتر نتونستم بخونم 🤌

واقعا دوستش نداشتم واسه من گیرایی نداشت فقط چون خود آزاری کتابی دارم و باید همه کتابها رو تمام کنم تا آخر خوندم

کتاب روند معمولی داشت آخرای کتاب خیلی بهتر بود ولی به نظرم تنها نکته مثبتش این بود که بیماری های ذهنی رو دست کم نگیریم.

داستان خوبی بود،تا حدی کشش هم داشت، یه جورایی شخصیت پسر داستان آدم رو به فکر فرو میبرد ! خیلی وقت پیش خوندمش ولی هنوزم گاهی به سرنوشتش فکر میکنم .

چرا ۲۷۴ صحفه ست؟؟ درصورتی که تو توضیحات نوشته ۳۵۲😢 من یه کتاب دیگه هم خریدم تعداد صفحاتش نسبت به اون چیزی که گفته بود کمتر بود😞

من که خیلی خوشم اومد کتاب جذبم کرد پیشنهاد میشود

کسی نمیدونه چاپیش چن صفحس؟

کتاب جالبی بود یعنی تا حالا یه همچین موضوعی رو ندیده بودم که محور اصلی کتاب شه با اینکه کتاب عاشقانه ای بود ولی خیلی روابطش تمیز بود و زیاده از حد ریز نشده بود و تا چند روز آخر داستان رو باور نمیکردم برعکس همه کتابها حتی عشق هم نجاتش نداد چون اول از همه خانواده از هم گسیخته داشت و مهمتراز اون ایمان به خدا نداشت .

قشنگ،جذاب،غمگین،رنج آور با پایانی تلخ... شاید تئودور فینچ به این راحتی ها از فکر خواننده بیرون نرود. برای من به شدت تاثیر گذار و خیلی خیلی ناراحت کننده بود. با این که از خوندنش لذت بردم اما پشیمان هم هستم.

قلبم تکه تکه شد 💔 به نظرم تئودور آدم عجیبی نبود فقط کسی اونو درک نمیکرد ! متاسفانه ما آدم ها یاد گرفتیم به هر کسی که شبیه ما نیست برچسب دیوونه بودن بزنیم ): کاش میفهمیدیم هر کس شبیه ما نبود ، دیوانه نیست! با تئودور زندگی کردم ، به نظر من اکثر ما آدم ها یه جایی از زندگیمون فرو رفتن تو تاریکی رو تجربه کردیم. قرار گرفتن در نقطه ای که فکر میکنی خیلی تنهایی ، خسته ای از آدمایی که دوستت ندارن و یک لحظه دلت میخواد وجود نداشته باشی و به خودت این اطمینان رو میدی که حتی بعد از مرگت هم چیزی عوض نخواهد شد و باز هم فراموش میشی ! اگر مدت زیادی توی این تاریکی بمونی در نهایت مثل تئودور غرق میشی . بعضی وقتا با خودم میگم ای کاش آدم ها نسبت به هم اینقدر بی تفاوت نبودن ، این نوشته یه پیغامِ برای تو : از امروز سعی کن کوچکترین زیبایی های آدما رو هم ببینی و اینو حتما بهشون بگو ، شاید یکی از اونا در اون نقطه تاریکی باشه و کسی نمیدونه ... .

چقدر من رو یاده ۱۳ دلیل برای اینکه یا پنج قدم فاصله انداخت هیچ وقت واسه یه رمان اینجوری تحت تاثیر قرار نگرفته بودم و گریه نکرده بودم چیزیه که نمیشه توصیفش کرد جوری بود که واقعا حس میکنم فینچ واقعی بود و منتظر بودم برگرده ... :) عملا حس میکنم روحم رو لمس کرد و عمیقا ناراحتم کرد :)

تا اخرین لحظه منتظر بودم همه‌چی درست بشه..

اگه میدونید بیماری های روان چقدر مهمن دیگه خوندن این کتاب چیزی بهتون اضافه نمیکنه

قبل از اینکه کتاب رو بخونم نظرات دوستان رو خوندم ، الان صفحه ی ۲۳۰ کتابم دارم به زور میخونم ، یعنی هیچ کششی نداره برام ! در تعجبم چطور میگفتین خیلی عالیه 🤦‍♀️ قطعا تمومش میکنم از کتاب نصفه نیمه خوندن خوششم نمیاد ، غیر از حرمسرای قذافی هیچ کتابی رو نصفه نخوندم اونم چون اون حجم از بیشعوری و رذل بودن یک آدم در وجودم نمیگنجید !... منتظرم ببینم بقیه ی کتاب اتفاق جذابی خواهد افتاد !

کتاب در مورد دوتا راوی بود پسر و دختری که ناامیدن و خسته و پسری که تلاش میکنه با آنکه خودش داغونتره دختر رو به زندگی امیدوار کنه!