کتاب زبیدو
۴٫۱
(۱۱۹)
خواندن نظراتبعد کل کشید که مثلن جو را از ماتم در بیاورد. زنها بیمعطلی دماغهایشان را با گوشهٔ چادر گرفتند و پشتبندِ دیقربون کل کشیدند. یعنی آنقدر که سرعت تغییر فازشان بالا بود، من یکی که یک گوشه زیر چادر مادرم همه چیز را رصد میکردم، نزدیک بود از حیرت بمیرم.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
یک روز که خدا میداند روزگار،
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
دیقربون حکمِ بیبیسیِ محل را داشت و افتخارِ اینکه همیشه اولین نفری باشد که شخصن، اخبار مربوط به تمام اهالی را، در کمترین زمان، خانه به خانه و لین به لین، منتقل کند؛ بی که چیزی کم بگذارد
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
هفت شکم زاییده بود و هر هفت تا دختر. هر چه این زن و شوهر نافهم اصرار میکردند که پسر بزایند خدا بیشتر قهرش میگرفت؛ تا آنجا که پنجمی و ششمی دو قلو دختر شدند، اما آن زوج، دست از خاکبرسری برنداشتند.
乙_みG
دیقربون، دختر بختبرگشته شد «مابس». حالا فکر نکنید اگر زبیدو و شیرو اسم میگذاشتند چیزِ خیلی بهتری از آب در میآمد. باقی دخترها چه بودند؟ زینو و منو و بُلی و زُلی و آن دوقلوها هم که زَرو و مَرو. تنها فرقشان با دختربس و مابس این بود که آنها منتهای بیمعنایی بودند، اما این دو تا از نظر دیقربون قرار بود مسئولیت و بارِ معنایی زیادی را به دوش بکشند!
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
سیفو بعدن گفت: «یه فیلمِ کاملن اکشن بود. قهرمان زبیدو بود و ضدِقهرمان دیقربون. بقیه هم که هیچ. فقط سیل میکردن. یعنی نقش گاو هم از نقشِ اونا بیشتر بود.»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
فقط و فقط در راه خدا و ثواب، دروغهای مصلحتی گفت
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
همه هم میدانستند کلِ ماجرا چیست. قضیه بین دیقربون و زنها و خدا و مردها و همه بود غیر از زبیدوی بدبخت.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
خب بهرحال او خانوادهٔ گستردهای داشت که دقیقن با عملکرد مستقیمِ خودِ شیرو شکل گرفته بود. اگرچه طبیعیست که شرح و میزان چنین عملکردهایی از عموم پنهان بماند، اما خب، سیستم روابطِ لین ما، قواعد و چارچوبهای خاصِ خودش را داشت؛ و لذا شیرو، به لطفِ این عملکرد که نه میزان و نه شرحش ابدن از اهالی پنهان نمیماند، حضور چشمگیر و غیرقابلِ انکاری در قصههای لین داشت.
乙_みG
سیفو بعدن گفت: «یه فیلمِ کاملن اکشن بود. قهرمان زبیدو بود و ضدِقهرمان دیقربون. بقیه هم که هیچ. فقط سیل میکردن. یعنی نقش گاو هم از نقشِ اونا بیشتر بود.»
آرین
حجم
۰
تعداد صفحهها
۱۲ صفحه
حجم
۰
تعداد صفحهها
۱۲ صفحه