بریدههایی از کتاب یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ
۳٫۷
(۵۲)
وقتی که آدم سردش باشد، نباید از کسی که جای گرم و نرمی دارد انتظار همدردی داشته باشد.
شراره
«بهت میگم برای چی، آلیوشا. برای اینکه این دعاها مثل شکایت کردن پیش بالاییهاست، یا به گوش کسی نمیرسد و یا اگر رسید، میگویند اعتراض وارد نیست.»
Arvin1382
هنرمند اصیل برای خوشایند خودکامهها ارزش کارش را پایین نمیآورد.»
Arvin1382
سه هزار و ششصد و پنجاهوسه روز دیگر را هم باید در زندان میگذراند، مثل امروز، از سفیده صبح تا تاریکی شب.
آن سه روز اضافی با احتساب سالهای کبیسه بود...
Mitir
آدمهای بیچارهای بودند. تنها کاری که از دستشان برمیآمد دعا خواندن بود، و آنوقت کجا را گرفته بودند؟ برای همهشان بیستوپنجسال بریده بودند. حالا دیگر بیستوپنجسال یک حکم عادی بود.
Mitir
آلیوشا نجوای شوخوف را شنید، رویش را به طرف او برگرداند و گفت: «ببینم، ایوان دنیسوویچ، روح تو به دعا نیاز دارد، خب برای چی به درگاه خداوند دعا نمیکنی؟»
شوخوف به آلیوشا نگاه کرد. چشمان آلیوشا همچون دو شعله شمع در تاریک و روشن خوابگاه میسوختند. آهی کشید و جواب داد: «بهت میگم برای چی، آلیوشا. برای اینکه این دعاها مثل شکایت کردن پیش بالاییهاست، یا به گوش کسی نمیرسد و یا اگر رسید، میگویند اعتراض وارد نیست.»
Mitir
حالا تنها به یک چیز فکر میکرد: «همهچیز میگذرد، همهچیز میگذرد و ما زنده میمانیم!
Mitir
بدترین دشمن زندانی چه کسی بود؟ همبندش که کنار او ایستاده بود. اگر چنین نبود اوضاع خیلی فرق میکرد...
Mitir
بدترین دشمن زندانی چه کسی بود؟ همبندش که کنار او ایستاده بود. اگر چنین نبود اوضاع خیلی فرق میکرد...
Mitir
بدترین دشمن زندانی چه کسی بود؟ همبندش که کنار او ایستاده بود. اگر چنین نبود اوضاع خیلی فرق میکرد...
Mitir
از بالا گرفته تا پایین همه دزد بودند ـاینجا در کارگاه ساختمانی و آنجا در اردوگاه، و در انبارها هم... و تو هیچوقت نمیدیدی که این دزدها زحمت کار کردن به خودشان بدهند. کار تا سرحد مرگ مال تو بود، اما نان را آنها میدادند و هرچه میدادند همان بود
Mitir
کسانی سه سال دوره محکومیتشان را که کشیده بودند، پنج سال دیگر هم به آن اضافه کردند. قانون مثل موم توی دست مقامات نرم بود. ده سالت که تمام میشد، ده سال دیگر سرش میکردند و یا اجازه نمیدادند که به خانهات برگردی.
Mitir
به کیلگاس بیستوپنج سال داده بودند. سابقیها شانس بیشتری داشتند، چرا که اغلب به ده سال محکوم شده بودند. اما از سال ۱۹۴۹ به بعد به همه از دم بیستوپنج سال میدادند. شاید آدم میتوانست ده سال را تاب بیاورد و زنده بماند. اما پس از بیستوپنج سال دیگر برای زندانی چه میماند؟
Mitir
گذر زمان در اردوگاه همیشه آدم را به شگفتی میانداخت. چشم بههم میزدی روزها پشت سر هم گذشته بودند، اما سالها چه دیر میگذشت و زمان رهایی انگار که هرگز فرا نمیرسید.
Mitir
اینروزها مردم میگویند که مهم نیست آدم از کجا آمده باشد، و آدم بد همهجا پیدا میشود.
Mitir
وقتی که آدم سردش باشد، نباید از کسی که جای گرم و نرمی دارد انتظار همدردی داشته باشد.
Mitir
کار داریم تا کار. قضیه دو طرف دارد. اگر قرار باشد برای آدم کار کنی آنطور که باید کارت را انجام میدهی، اما وقتی طرف الاغ بود، همان بهتر که ادای کار کردن را دربیاوری.
Mitir
بدترین دشمن زندانی چه کسی بود؟ همبندش که کنار او ایستاده بود. اگر چنین نبود اوضاع خیلی فرق میکرد...
Reza.golshan
پیش از آنکه کسی ادعای مهندس بودن داشته باشد باید بتواند با دستهایش یک دیوار را بالا ببرد.
نسیم رحیمی
در پرونده جرم او مشخص بود. به اعتراف خودش به قصد خیانت در برابر دشمن تسلیم شده بود، و با دستورهایی که آلمانها به او داده بودند به میهنش بازگشته بود. اما اینکه آلمانها چه دستوری به او داده بودند، موضوعی بود که نه خودش از آن خبر داشت و نه بازجو میدانست. اما برای آنها همین کافی بود و او را به جرم «همدستی با دشمن» زندانی کردند.
نسیم رحیمی
حجم
۱۴۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱۴۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
قیمت:
۶۶,۰۰۰
۴۶,۲۰۰۳۰%
تومان