بریدههایی از کتاب آن جا که باد کوبد
۴٫۲
(۲۹)
بیبی هیبت سه تا گنبد نقلیِ نخودی رنگِ خیارهدار دارد. ساخت زیارتگاه به زمان صفویه برمیگردد ولی یک بار در دوره کونیستها و به دستور استالین تخریب شده و قبر را آسفالت میکنند! البته مردم همان موقع هم با علامت گذاری حدود قبر را حفظ میکنند و از رویش عبور نمیکنند و بعد فروپاشی شوروی و استقلال جمهوری آذربایجان، به دستور حیدر علیاف مقبره از اول بازسازی میشود.
zahra.n
اینطور که تاریخ میگوید امام موسی کاظم علیه السلام چهار دخترِ فاطمهنام داشت. فاطمه کبری، فاطمه وسطی، فاطمه صغری و فاطمه اخری. فاطمه کبری همان معصومه بانوی خودمان در قم هستند و فاطمه صغری مشهور به بیبی هیبت باکو نشین اند. به بیبی هیبت معروف اند چون مرد صالحی که قایق ایشان را به این منطقه هدایت کرده "هیبت" نام داشته. جایی در شش کیلومتری جنوب غربی باکو و روی تپهای مشرف به دریای خزر. آنقدر که چشم انداز دریا حواس آدم را پرت میکند، معماری درگیر کننده نیست!
zahra.n
«عصر به زیارت بقعهٔ بیبی هیئت که در یک فرسخی شهر بادکوبه از سمت جنوب واقع است رفتم. از قراری که متولی و سایرین میگفتند در زمان هارون الرشید وقتی که امام ثامن علیه الاسلام را در طوس شهید کردند کسان امام که از عربستان به عراق میآمدند این خبر را که شنیدند متفرق شدند. بیبی هیئت با حضرت معصومه بودند. از یکدیگر جدا شده بیبی هیئت به رشت آمده. آنجا نتوانسته اقامت فرماید. به بادکوبه فرار کرده و در این ده که معروف به ده شیخ است و شیعهها آنجا مسکن داشتند تشریف آوردند و همانجا رحلت فرمودند.
zahra.n
وقتی به عمق فاجعهٔ این تغییرات متوالی الفبا پی میبرید که نسل امروز نمیتوانند آثار قدمایشان را به زبان اصلی بخوانند. آذریها گویا ترقی را در لاتین شدن الفبا جستجو میکنند. چیزی که فتحعلی آخوندزاده از متفکران دوران قاجار برای ما هم لقمه گرفته بود. آخوندزاده که به خاطر نشست و برخاست با تزارها، آخوندوف صدایش میکردند، معتقد بود زبان علم زبان لاتین است و الفبای فارسی-عربی دشوار ما باعث شده ملت ما عقب مانده و بیسواد بمانند. اول دست به اصلاح الفبا زد با جدانویسی و بعد که احساس کرد این خانه از پایبست ویران است، به فکر طراحی الفبای جدیدی افتاد. به جز ایران او دفترچهٔ الفبای جدیدش را به عثمانیها هم عرضه کرد ولی راه به جایی نبرد.
zahra.n
جمهوری آذربایجان در صدسال اخیر سه بار الفبایش تغییر کرده است! در ابتدای تأسیس جمهوری آذربایجان به سبک عثمانیها الفبای قرآنی داشتند و بعد از اینکه بخشی از شوروی شدند الفبای سریلیک و بعد از استقلال هم الفبای لاتین!
zahra.n
میدانم چیزی که سفارش دادند شاه پلو است و تعریفش را زیاد شنیده ام. ظاهرش ساختمانی است شبیه قیز قالاسی که با نان لواش درست شده. زنها گوشی به دست درحال فیلمبرداری هستند و گارسون انگار که دارد عمل قلب باز انجام میدهد، آرام برج را برش میزند و ترکیب برنج و گوشت بیرون میریزد.
zahra.n
تأثیر برانگیزترین غذا در ایران و کشورهای منطقه قفقاز و کشورهای عربی برای عمدهٔ توریستها کباب است. اصلاً کباب برای خودش یک دیپلماسی عمومی است. یک فرهنگ است، یک شیوهٔ زندگی!
zahra.n
درباره این برج و اسمش افسانه زیاد دارند که سالهاست موضوع تئاتر و بالههای آذری شده. داستانی میگوید پادشاهی قصد ازدواج با دختر زیباروی خودش را داشته و دختر برای اینکه این کار را عقب بیندازد از پدرش درخواست ساختن برج را میکند و بعد از تمام شدن برج به بهانهٔ تماشای منظره بالای آن میرود و خودش را به پایین پرت میکند و توی دریای خزر غرق میشود!
خلاصه گویی اینجایی که من ایستادم خونی ریخته شده!
zahra.n
«طبق روایات این برج را یک دختر خانم تاتار، دختر پادشاه بنا کرده است. بعد از پایان ساختمان برج، پدر از دختر خود چیزی میخواهد که دختر از انجام آن امتناع میورزد. پدر بر اصرار سماجت آمیز خود میافزاید و دختر از شدت نومیدی خود را از بالای برج به دریای پایین آن که در زمان قدیم فقط پاهای خود را در آن میشستند فرو میاندازد. بعد از آن تاریخ دریای خزر به تدریج عقب رفته و محل خودکشی دختر پادشاه به صورت ساحل خشکی درآمده است...»
zahra.n
کافه جلوی برج بلندی است که مشهورترین بنای تاریخی شهر است.
«برجی است در کمال استحکام از گچ و آجر ساخته چهل ذرع ارتفاع دارد و شبها به جهت راهنمایی کشتیها چراغ در او میگذارند و برج دخترش میگویند.»(۱۱)
درباره مورد استفاده از برج دختر نقلها زیاد است. یک عده میگویند معبد زرتشتی بوده، یک عده میگویند رصدخانه نجومی و به عنوان برج دیده بانی هم از آن یاد شده. اسم برج در اصل برج دوشیزه یا باکره است که میگویند به این معناست که هیچ وقت به دست دشمن لمس نشده.
zahra.n
از ۱۹۹۳ داستان علیافها در این کشور آغاز شد. اول حیدر علیافِ پدر و بعد از مرگش در سال ۲۰۰۳ الهام علیافِ پسر. تقریباً هربار که اسم او وسط میآید بهشان میگویم که الهام توی کشور ما اسمی دخترانه است و عجیب ته چهرهاش من را یاد سلطان سلیمانِ حریم سلطان میاندازد. البته نسخهٔ غیر بازیگرِ غیر چشم رنگیاش! مهربان علیوا همسر جناب الهام ولی هیچ ربطی به خرم سلطان ندارد!
مهربان خانم که سرسختی سیاست هم باعث نشده میل به عملهای زیبایی متعدد در او کشته شود، مثل یک همسر مهربان همه جا کنار شوهر حضور دارد و سال ۲۰۱۷ به عنوان دستیار اول منصوب شده. حضور مهربان در خیریهها و عکسهای رنگارنگش در آغوش بچههای پرورشگاهی و روسری بر سر در مسجد و کنار سامی یوسف تقریبا همه را یاد فرح پهلوی میاندازد.
zahra.n
محمدامین رسول زاده اولین موسس کشور جمهوری آذربایجان به مفهومی است که ما الان میشناسیم. او در ۲۸ می ۱۹۱۸ درحالی که خودش در تفلیس تبعید بود به کمک عثمانیها کشوری را به نام آذربایجان پایه گذاشت که همان موقع هم سر همنامیاش با آذربایجان ایران حرف و حدیث بود. اما دوسال بعد که جا پای لنین محکم شد، بلشویکها خودمختاری این حکومت تُرک مسلمان را برنتافتند و خودمختاری این جمهوری تازه تأسیس هم از دست رفت و ضمیمه شوروی شد. اما به قول رسول زاده "پرچمی که یکبار برافراشته شود، هرگز فرو نمینشیند" و آذربایجان هم بالاخره با فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ استقلال خودش را به دست آورد و از ۱۹۹۳ داستان علیافها در این کشور آغاز شد
zahra.n
باکو سالهای سال توسط حکومت شروانشاهیان اداره میشده و زمان صفویه به تصرف ایران درآمده و زمان قاجار هم به تزارهای روس رسیده است.
zahra.n
این بادکوبه یا باکو یا باکی یا هرچه که هست، در زمان فتحعلی شاه قاجار و طبق قرادادهای جانخراش گلستان و ترکمانچای از ایران جدا شده. همین است که نصف همسفرهای اتوبوس ما و احتمالاً نصف ایرانیهای توریست در آنجا یک احساس -تا همین پریروز برای ما بودهٔ خاصی در چهرهشان وجود دارد!
zahra.n
«بادکوبه از اقلیم پنجم و کنار دریای خزر و زمینش ریگزار نرم و سه طرف آن به دریا متصل و سمت شمال آن خشکی و ساحل است. گویند از بناهای انوشیروان ساسانی است و آن را به واسطهٔ بسیار وزیدن باد، بادکوبه نام نهاده اند و باکوبه مخفف آن است. چه گاهی به شدتی باد میوزد که به عمارات و حیوانات ضرر فاحش میرساند بدین جهت بیشتر عمارات آن را از سنگ ساخته بودند.»(۷)
اولین چیزی که درباره اسم باکو پایتخت جمهوری آذربایجان میگویند این است که در اصل "بادکوبه" بوده چون آنجا بادهای سختی میوزیده و میخواستند بین بادها و نام شهر همبستگی به وجود بیاورند و اسمش را گذاشتند "جایی که باد کوبد".
zahra.n
سالن سینما هم چند قدمیمان است و عکسهای سر درش نشان میدهد هالیوود اینجا هم فرمانرواست. این عزیز حاجی بیگف چند کمدی موزیکال معروف دارد. امکان ندارد شما سراغ آثار نمایشی را در این خطه بگیرید و اسم مشهدی عباد و آرشین مال آلان به گوشتان نخورد. کمدیهای معروفی که چندین نسخه آذری و ایرانی و ارمنی و روس از آن ساخته شده. داستانهای کلاسیک ساده و سر راستی دارند. این مشهدی عباد که چهرهاش تیپیکال مرد سنتی آذری است و نهایت سرمایهٔ فرهنگیشان حساب میشود، درباره دختری است به نام گلناز که عاشق پسر جوانی شده ولی پدرش به خاطر قرضهایش او را مجبور میکند با مشهدی عباد پیر و پولدار ازدواج کند... آخرش را تعریف نمیکنم که خودتان بروید ببینید! ولی با این جمله تمام میشود که اسم اصلی داستان هم هست: این نشد، اون یکی!
zahra.n
چهار چیز شد آیین مردم سفری گر این چهار نشد، بِه که از سفر گذری: نخست همسفری، همزبان و هماهنگ که بینصیب نباشد زِ رسم راهبری؛ دوم جوانی، زیرا که سالخورده به طبع مسلّم است نماند زِ رنج و درد بری؛ سوم به قدر کفایت متاع و نقد رواج که هرچه دلت بخواهد ببخشی و بخری؛ چهارم آنکه توانی مکالمت؛ یعنی زبان یکی دو بدانی به جز زبان دری. (۱)
اگر این چهار اصل ملزومات یک سفر هستند، من فقط اصل دوم را داشتم؛ جوانی و جویای نامی! و فکر میکنم اگر میخواستم منتظر فراهم شدن سه اصل دیگر بمانم، این تنها دومی هم از دست میرفت!
zahra.n
میکنند، یک جا را بخارا و جای دیگر را باکو یا مزلقان. اینها الان در چه حالند؟ ... فرهنگ و شخصیت اصلی را از تمام این جمهوریهای برادر گرفتهاند و در عوض بهشان خانه و پنکه و کانال و راه آهن دادهاند.»
عبدالحسین
این تکه از سفر روس جلال را خیلی دوست دارم.
«من از باکو به این سمت مدام با بغض در گلو نفس میکشم. و به چه حسرتی! لابد خیال میکنید به از دست رفتن آن هفده شهر و دیگر قضایا؟ ابداً! که به گمان من هیچ بلخی به هیچ بخارایی نمیارزد و هیچ باکویی از هیچ مزلقانی کمتر نیست. اما این آدمهایی که یک جا را بلخ
عبدالحسین
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
۴,۵۰۰۷۰%
تومان