بریدههایی از کتاب اسم تمام مردهای تهران علیرضاست
۲٫۸
(۲۶)
علیرضا به قلههای برفی که هنوز دور بودن نگاه کرد و گفت «میخواستم بهت بگم علت اینکه دوستت دارم فقط چیزهایی نیست که تو داری یا هستی؛ بیشترش به خاطر چیزهاییه که من دارم یا هستم و احساس میکنم میتونه همونی باشه که تو رو خوشحال میکنه. اینجوری آدم بیشتر کیف میکنه، از ته دل.»
«مثلاً چی؟»
«خب، مثلاً یکیش اینکه اگه تا آخرِ زندگیمون هر شب با هم بیایم کوه، من میتونم هربار برات یه نوشیدنی تازه درست کنم که از مزهش غافلگیر بشی.»
منا
دیگه براش امکانپذیر نبود به زندگی با علیرضای اورژینالی ادامه بده که خودش دلورودهٔ روحوروان و درونش رو مثل موش آزمایشگاهی بیرون کشیده بود و هیچ رازی براش نداشت و مثل خداوندی قادر میتونست به هر شکلی ویرایش و تکثیرش کنه. گاهی فکر میکرد شاید برای همینه که خدا اینقدر تنهاست.
مطهره امینی
زندگی گاهی مثل یه شهربازیِ چراغونی با یه عالمه اسباببازیِ تازه و هیجانانگیزه که تو مامانت رو توش گم کردهای و بستنیقیفی خوشمزهای هم که توی دستت گرفتهای داره آب میشه و میریزه روی انگشتهات.
Lia Tavakoli
کمکم فهمید فقط زمانی میتونه ویرایش آدمها رو کنار بذاره که کسی رو از ته دل دوست داشته باشه: علیرضایی که بتونه از سرگردونی نجاتش بده، علیرضایی که وقتی کنارش دراز میکشی زمان از حرکت نایسته و نشونهای برای انکار همهٔ آرزوهات نباشه
مطهره امینی
وفاداری به اجاق مایکرووِیوی میمونه که دماش هیچوقت درست تنظیم نمیشه: هربار ظرف غذا رو از توش درمیآری میبینی دورش سوخته و یخ وسطش هنوز آب نشده، مثل مردهایی که وقتی وفادار نیستن قلبت رو میشکنن و وقتی وفادارن قلبت رو پُر از ملال و تردید و سرگردونی میکنن.
مطهره امینی
اما نمیدونست ظرفیت تغییر هر چیزی در این دنیا محدوده، حتی وقتی میخوای عکس یه دشت پُر از گل رو توی لپتاپ ویرایش کنی، گزینههای کم کردنِ رنگ یا افزایش نور بینهایت نیست و اگه تلاش کنی زیاد تغییرش بِدی، ممکنه کاملاً از ریخت بیفته و نابود بشه
مطهره امینی
لبخند خوشحالی روی صورت علیرضا مثل یه پروانهٔ بزرگ بالهاش رو بازوبسته کرد و پریسا فکر کرد چرا وقتی آدمها میتونن اینقدر احساس خوشبختی کنن، خودشون رو در اعماق تاریک بدبختی و اندوه غرق میکنن
مطهره امینی
توی سالهای گذشته مطمئن شده بود علیرضا چنان به بدبختی عادت کرده که اگه کاروان خوشبختی با طبل و سنج و شیپور هم از کنارش بگذره هیچی نمیبینه و نمیشنوه
مطهره امینی
به بدبختیهایی فکر میکرد که هیچوقت درست نمیشدن و برای رفتن از ایران و زندگی توی یه کشور دیگه که شبیه بهشت باشه نقشههای تازه میکشید، نقشههایی که خودش هم میدونست هیچوقت به هیچ نتیجهای نمیرسن، اما از اینکه میتونه با تصورِ بهشتْ بدبختیِ خودش رو عمیقتر احساس کنه و برای خودش دلسوزی کنه لذت میبرد
مطهره امینی
«چرا اینقدر تندتند غذا میخوری، عزیزِ دلم؟»
«جدی؟ حواسم نبود. خیلی گشنهم بود.»
«گشنگی خیلی خوبه.»
«چیش خوبه؟»
«توی زندگی، یه روزهایی آدم به هیچچیزی هیچ حسی نداره. نه گشنگی میفهمه نه سیری... وقتی آدم گرسنه میشه یعنی هنوز زندهست. برای همین خوبه.»
«زندگیای که آدم با گرسنگی بخواد لمسش کنه به چه درد میخوره؟»
مری و راه های نرفته اش
آدمها میتونن تا آخر عمر برای رسیدن به چیزی که درست دوقدمیشونه منتظر بمونن.
مری و راه های نرفته اش
اگه بچهای گنجشکِ مُرده یا عروسکِ بیسرش رو جایی قایم کنه که بقیه نبینن، شاید کارش به نظرمون عجیب و احمقانه بیاد، ولی بیشترِ ما در تمام عمر بزرگترین ترسهامون رو مثل گنجشکِ مُردهای گوشهوکنار زندگی پنهان میکنیم، بدون اینکه فکر کنیم داریم کار احمقانهای میکنیم. ولی بالاخره یه روز بوی گندیدگیِ جسدی که قایم کردهیم بلند میشه.
Moti
اگه بچهای گنجشکِ مُرده یا عروسکِ بیسرش رو جایی قایم کنه که بقیه نبینن، شاید کارش به نظرمون عجیب و احمقانه بیاد، ولی بیشترِ ما در تمام عمر بزرگترین ترسهامون رو مثل گنجشکِ مُردهای گوشهوکنار زندگی پنهان میکنیم، بدون اینکه فکر کنیم داریم کار احمقانهای میکنیم. ولی بالاخره یه روز بوی گندیدگیِ جسدی که قایم کردهیم بلند میشه.
حسین احمدی
آدمهای باهوش معمولاً حافظهٔ قویای دارن، برای همین چیزهای وحشتناکی مثل عشق یا تنهایی رو هم دیرتر فراموش میکنن و میتونن مثل احمقها صبحهای زیادی از شیب خیابون دربند بالا برن و زیر یه مجسمه بِایستن تا شاید کسی رو که گم کردهن پیدا کنن. شاید برای همینه که رفتار آدمهای خیلی باهوش شبیه دیوونههاست، چون اونها هم مثل دیوونهها میتونن واقعیتهایی رو ببینن که بیشتر آدمها نمیبینن.
Moti
زندگی با آدمی که دلیلهای روشنی برای تنفر ازش داری، خیلی آسونتره از ترک کردن کسی که همهچیزش خوبه ولی میترسی یه روز ازش متنفر بشی یا حتی بلای بدتری سرت بیاد.
Moti
زندگی یه خوششانسی موقتی و کوتاهه.
Moti
گفت «چرا اینقدر تندتند غذا میخوری، عزیزِ دلم؟»
«جدی؟ حواسم نبود. خیلی گشنهم بود.»
«گشنگی خیلی خوبه.»
«چیش خوبه؟»
«توی زندگی، یه روزهایی آدم به هیچچیزی هیچ حسی نداره. نه گشنگی میفهمه نه سیری... وقتی آدم گرسنه میشه یعنی هنوز زندهست. برای همین خوبه.»
Moti
مهمترین چیزهای زندگی همیشه معلوم و بدیهی هستن، مثل یه آناناسِ زرد و درشت روی میز ناهارخوری، ولی بیشترِ ما ترجیح میدیم بهش نگاه نکنیم یا اون رو به شکلی که خودمون دوست داریم ببینیم و به خودمون بگیم من مطمئنم این یه موزِ رسیدهست.
Moti
گاهی زندگی مثل سُر خوردن روی یه سرسرهٔ پیچدرپیچه که هر پیچِ اون یه لذت تازهست و به استخری بزرگ و پُرنور و هیجانانگیز ختم میشه.
Moti
توی خیلی از آدمها یه آدمِ دیگه هست که همهچیز رو بیشتر از خودش میدونه. آدمی که وقتی توی یه ملاقات مهم دستوپات رو گم کردی دمِ گوشِت میگه الآن باید چی بگی یا توی خیابون یهو میکشدت عقب و میگه مراقب باش، یه ماشین داره با سرعت به سمتت میآد و یه لحظه بعد میبینی یه ماشین با سرعت از جلوِ دماغت گذشت.
Moti
حجم
۱۲۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۵ صفحه
حجم
۱۲۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۵ صفحه
قیمت:
۴۱,۵۰۰
۲۰,۷۵۰۵۰%
تومان