اگر این موضوع حقیقت داشته باشد که ما فقط میتوانیم
بخشی از وجودمان را زندگی کنیم، بر سر بقیه آن چه میآید؟
n re
بدبختی، همچون باری سهمگین، مانع از آن میشود به جایی که
میخواهیم برویم. به همان شکلی که هستیم پوستمان را میکند،
نه آنگونه که فکر میکردیم هستیم.
n re
وقتی دست در دست دیگری میگذاریم، او را دگرگون میکنیم.
n re
از وقتی که خیلی کوچک بود، بوی ترس در وجودش ریشه دوانده بود. ترس از اینکه مادرش بمیرد، ترس از اینکه سرپناهشان را از دست بدهند، ترس از اینکه در این دنیا تنها بماند.
n re
ما فقط با آگاهی از گذشته افرادِ که میتونیم بشناسیمشون. این یک قاعده کلی.»
n re
عجب نسلی... یا پشت صفحه نمایشگر هستند یا روی صفحه تبلت و به تلفن همراه ضربه میزنند. انگار این وسایل ادامه اعضای بدنشان است...
n re
«عزیزدلم چیزایی هست که ممکنِ در هر زمانی اتفاق بیفتد. هرکسی اشتباه میکند. این باید برای تو درسی باشه تا دفعه بعد دقت کنی.»
n re
حتی روشنترین تصاویر هم ممکن است معنایی پنهان داشته باشند.
n re
«باشه فهمیدم. تو حراف خوبی هستی؛ اما وقتی پای عمل میآد وسط، دیگه هیچکس، هیچی نیست...»
n re
آیا واقعآ فرصتی برای بازگشت به گذشته و تغییر مسیر زندگی هست؟
n re
وقتی رنج چیزی است که انسان به بهترین شکل آن را
میشناسد، رها شدن از آن، خود، یک مصیبت است.
n re