بریدههایی از کتاب ابر آلودگی
۴٫۰
(۵)
قدیسان اگر بدانند بهشتی وجود ندارد، زندگیشان را تغییر میدهند
Mohammad
همه میدانیم که در یک نوشته چه اتفاقی میافتد. شروع میکنیم به جابه جا کردن یک ویرگول و در ادامه باید کلمه را عوض کنیم، بعد هم ترکیب جمله را و خلاصه همه چیز بر باد میرود.
چڪاوڪ
آدمهایی هستند که خود را محکوم به تیرگی زندگی خیلی متوسطی میکنند شاید برای اینکه دردی داشتهاند یا از سر بدشانسی؛ امّا کسانی هم هستند که این محکومیت را میپذیرند شاید برای اینکه از آنچه فکر میکردند خوششانستر بودهاند.
چڪاوڪ
وجدان است که همه چیز را عوض میکند، هم نزد ما، هم نزد آنها؛ ما اول از درون نو خواهیم شد، نه از بیرون...
چڪاوڪ
ما اول از درون نو خواهیم شد، نه از بیرون...
چڪاوڪ
موضوع مربوط به ساختار اجتماعی میشود... اگر بتوانیم آن را تغییر دهیم، مشکل آلودگی را نیز حل خواهیم کرد.
چڪاوڪ
در شفافیت خطها و رنگهای این قسمت از جهان، سعی میکردم تا جنبه وارونه آن را تمیز دهم، جنبهای که تنها من ساکن آن بودم. و شاید وارونگی حقیقی این بود؛ من، روشنبین شده و پُر از چشمان باز بودم، درحالی که تنها چیزی که به حساب میآمد آن بخشی بود که در سایه قرار داشت
چڪاوڪ
اتفاقی، گذرم به آن رستوران افتاده بود، یک مشتری اتفاقی بودم؛ شاید به رفتن به آنجا هرروز و خدا میداند تا کی ادامه میدادم، امّا میخواستم فکر کنم که گذری هستم، کسی که امروز اینجاست و فردا آنجا، اگر این طور فکر نمیکردم عصبی میشدم.
نه اینکه فکر کنید از آنها بدم میآمد، برعکس، هم خدمه رستوران و هم مشتریها مردمانی خوب و دوستداشتنی بودند و آن فضای صمیمی را نیز دوست داشتم و خوشم میآمد آن را در اطرافم حس کنم؛ اگر نبود شاید چیزی کم داشتم، امّا ترجیح میدادم دورادور در آن سهیم باشم. از گفتگو با بقیه مشتریها پرهیز میکردم و با آنها سلام و علیک هم نمیکردم برای اینکه آشناییها، اولش چیزی نیستند امّا بعد آدم وابسته میشود: مثلا یکی میگوید «امشب چهکار کنیم؟» و این طوری همه یا تلویزیون میبینند، یا سینما میروند و خلاصه از آن شب به بعد گیر یک سری آدم میافتی که اصلا برایت اهمیتی ندارند، باید مسائل خصوصیات را برایشان توضیح دهی و مال آنها را هم گوش بدهی.
چڪاوڪ
آشناییها، اولش چیزی نیستند امّا بعد آدم وابسته میشود
چڪاوڪ
آدمهایی هستند که خود را محکوم به تیرگی زندگی خیلی متوسطی میکنند شاید برای اینکه دردی داشتهاند یا از سر بدشانسی؛ امّا کسانی هم هستند که این محکومیت را میپذیرند شاید برای اینکه از آنچه فکر میکردند خوششانستر بودهاند.
چڪاوڪ
او حرفهایم را دنبال نمیکرد، برای اینکه وارد گفتگوهای دیگری میشد که معمولا اتهامی بر ضدّ من بود، یا یک تعریف غیر قابل پیشبینی به خاطر جملههایی که بیملاحظه به کار برده بودم و او آنها را نفرتانگیز یا قابل تحسین مییافت.
چڪاوڪ
نمیشود ادعا کرد آن طور که بقیه شهرهای رقیب مملکت ما فکر میکنند، نزد ما آلودگی کمتری وجود دارد تا آنها. شما این مطلب را میتوانید بهروشنی در مقاله خود بنویسید، باید بنویسید! ما یکی از شهرهایی هستیم که در آن، وضعیت جوّی بسیار خطرناک است امّا درعین حال نیز یکی از شهرهایی هستیم که میخواهیم خود را در شرایط بهتری قرار دهیم.
چڪاوڪ
خطر آلودگی هوای شهرهای بزرگ جدی است، ما تجزیه و تحلیلهایی داریم، موقعیت خطرناک است. و از آنجا که خطرناک است، ما باید آن را حل کنیم. اگر آن را حل نکنیم، شهرهایمان نیز از آلودگی خفه خواهند شد.
چڪاوڪ
رییسی که میز کارش را خالی نگه میدارد، کسی است که هیچ وقت پروندهها را انبار نمیکند و همیشه هرمشکلی را زود حل میکند.
چڪاوڪ
مشکل اصلی، کتابها بود؛ آنها را منظم در آن قفسه گذاشته بودم و تنها آنها بودند که به من احساس در خانه بودن میدادند. اداره برایم مقداری وقت آزاد میگذاشت و با کمال میل میتوانستم زمانی را در اتاق به مطالعه بگذرانم امّا خدا میداند کتابها چقدر گردوخاک به خود میگرفتند: یکی از آنها را از قفسه برمیداشتم، امّا قبل از بازکردنش باید خوب با یک کهنه پارچهای همهاش را تمیز میکردم و بعد هم حسابی تکانش میدادم؛ از کتاب، گردوخاکی حسابی بلند میشد، من باز دستهایم را میشستم و بعد هم خودم را روی تخت میانداختم و مطالعه میکردم. امّا با ورق زدن کتاب، شستن بیفایده بود؛ بر سر انگشتانم آن لایه گردوخاک را حس میکردم که نرم و نرمتر میشد و اغلب لطف و لذت خواندنِ مرا خراب میکرد. بلند میشدم، به دستشویی برمیگشتم و دستهایم را آب میکشیدم، ولی بعد حس میکردم که پیراهن و لباسهایم نیز گردوخاکی است. دلم میخواست دوباره مطالعه کنم ولی حالا دستهایم تمیز بود و دلم نمیخواست باز کثیفشان کنم. بنابراین تصمیم میگرفتم از خانه خارج شوم.
چڪاوڪ
از قصد، خیابانهایی را انتخاب میکردم که فرعی و تنگ و بی نام ونشان بودند حتّی اگر برایم آسانتر بود از خیابانهایی بگذرم که ویترینهای شیک و کافههای قشنگ داشتند؛ چون متأسف میشدم تصویر چهرههای خُرد و خرابِ عابران را از دست بدهم، بوی دل به هم زن رستورانهای ارزانقیمت، بوی ماندگی دکانهای محقر و سروصدای کوچه پس کوچههای تنگ را: ترامواها، صدای ترمز وانتها، صدای جوشکاری، جوشکارهای کارگاههای کوچک، پستوها و خلاصه همه این چیزها را، برای اینکه آن خرابیها و صداهای تیز بیرونی مانع از این میشد که من به خرابیها و تیزیهای درونیام اهمیت دهم.
☆Nostalgia☆
زمانی که آمدم تا در این شهر مستقر شوم، هیچ چیز برایم مهم نبود. استقرار، کلمه درستی نیست. راستش میل زیادی به استقرار نداشتم، دلم میخواست در اطرافم همه چیز جاری و موقت باشد و تنها از این طریق بود که فکر میکردم میتوانم استقرار درونیام را نجات دهم، استقراری که قادر نبودم ساختار آن را توضیح دهم. بنابراین، زمانی که پس از یک رشته سفارش، شغلی در تحریریه مجله «پالایش» به من پیشنهاد شد، در جستجوی محلی برای استقرار به اینجا آمدم.
☆Nostalgia☆
زمانی که آمدم تا در این شهر مستقر شوم، هیچ چیز برایم مهم نبود. استقرار، کلمه درستی نیست. راستش میل زیادی به استقرار نداشتم، دلم میخواست در اطرافم همه چیز جاری و موقت باشد و تنها از این طریق بود که فکر میکردم میتوانم استقرار درونیام را نجات دهم، استقراری که قادر نبودم ساختار آن را توضیح دهم. بنابراین، زمانی که پس از یک رشته سفارش، شغلی در تحریریه مجله «پالایش» به من پیشنهاد شد، در جستجوی محلی برای استقرار به اینجا آمدم.
☆Nostalgia☆
حجم
۶۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۶۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد