بریدههایی از کتاب فلسفه درد
۳٫۶
(۲۰)
وقتی درد محرک باشد، رنج پاسخ آن است.
Shaghayegh
آنچه بین همهٔ انسانها مشترک است این است که همه عملاً در معرض درد هستیم؛ به تعبیر ساده، درد جزء جداییناپذیر از وضع کلی بشر است.
Shaghayegh
دردِ من، تنهاییِ من است؛ باعث میشود احساس تنهاییام در جهان تشدید شود و برایم وضوح بیشتری بیابد؛ اینکه من در بدنم تنهایم، بدنی که به لحاظ فیزیکی مرا از هر چیز دیگری در جهان جدا میکند. اینکه بدنم مال من است تعبیر دیگری است از اینکه دردم نیز مال من است: هردو آنها به معنایی کلی - یا ناشناخته و نامعلوم - (منحصراً مال من) اند و نه دیگران. درد مرا به عقب میراند، یا به پایین میکشد؛ مجبورم میکند به سطح تماماً جسمیزیستی بازگردم، یعنی وضعیتی که در آن از همهٔ آن تواناییها، گرایشها و ابعادِ وجود انسانیام محروم شوم که بالاتر و فراتر -دقیقاً بالاتر و فراتر- از وجود فیزیکیِ ابتدایی من قرار دارند.
fuzzy
بخش عمدهای از رنجهای روانی حاصل اعمال تجاوزگرانهٔ دیگران است، یعنی مواردی که وادار شدهایم در نقش حامل درد دیگران قرار بگیریم. رنجهایی که شخصاً آنها را تجربه میکنیم بهنحو بیناشخصی و بینالاذهانی به وجود آمده و تداوم یافتهاند. در نتیجه، زخمها تنها در صورتی درمان میشوند که بکوشیم الگوهای تعاملیای را تغییر دهیم که مدام در کار تولید و تشدید این رنجها هستند.
m.b.talebi
بدون معنا نمیتوانم زندگی کنم، اما هر معنای پیشپاافتادهای هم ) برای زیستن(کفایت نمیکند. وجود من وابسته به معنایی است که بتوانم در خودِ اتفاقات نیز آن را بیابم، که بتوانم با آن نسبت برقرار کنم و از آن تأثیر بپذیرم. وقتی دیگر هیچ تصور روشنی از این نداشته باشم که چیزها چه معنایی میدهند و هر معنا راجع به چیست، آنگاه خودِ وجودم در معرض تهدید قرار میگیرد.
Kaveh Abdollahi
قرابت فراوانی بین درد و تجربه وجود دارد. درد نشانهٔ نیش تجربه است، نشانهٔ چالشی است که با آن روبهرو میشوم؛ چالش کاوش در خویشتن خودم، بازشناسی و پذیرش تامِ این حقیقت که هیچ موجودی جز خودم نمیتواند به زندگیام معنا ببخشد، زیرا هیچ معنای فینفسهای در کار نیست
m.b.talebi
درد همان چیزی است که باعث میشود بدن به دغدغهٔ مشخصاً مهمی برای فرد تبدیل شود. اینکه بدن، اغلب کاملاً تصادفی و بیآنکه برایش آمادگی داشته باشم به محل تمرکز درد تبدیل میشود، مجبورم میکند رابطهٔ جدیدی با بدنم برقرار کنم
m.b.talebi
بهنظر هایدگر، اضطراب میتواند مرا به سطحی اعتلا دهد که با میرندگی خویش روبهرو شوم و آن را به رسمیت بشناسم. بدین ترتیب درمییابم که باید نسبت به چیزی که خودم به وجود نیاوردهام و قادر به حذف آن هم نیستم، برحسب آزادی و فردیت خویش، رویکرد خاص خودم را برگزینم. از این جهت میتوان گفت در اینجا با آزادی بهمنزلهٔ فهم ضرورت سروکار داریم: آزادی بهمنزلهٔ به عهده گرفتنِ آگاهانهٔ مسئولیتِ نحوهٔ زندگیام و مواجهه با جنبههایی از وجودم که هیچ انتخابی در آنها نداشتهام.
پویا پانا
اضطراب را در نظر بگیرید. اضطراب مرا به نقطهٔ صفر بازمیگرداند، به حالتی که دیگر هیچ چیز هیچ معنایی ندارد و همه چیز یکنواخت، خاکستری و بیتفاوت میشود. بهخصوص هنگامی که اضطراب بخشی از حالت افسردگی باشد. وقتی به چنین نقطهٔ صفری فرو کاسته شده باشم و در چنین ظلماتی غرق شده باشم، هر چیزی که ناظر به معناداریِ چیزها و زندگی است باید از نو خلق شود. از منظر اگزیستانسیالیسم این فرصتی منحصربهفرد است تا هرگونه معنا را از بطن خویش تولید کنم؛ صاف و مستقیم در چشمان این واقعیت آزارنده -که معمولاً سرکوب و پوشانده میشود- خیره شوم که این جهان یا جامعه یا دیگران نیستند که مدام در حال خلق، حفظ و انتقال معنا هستند، بلکه سرچشمهٔ معنا مطلقاً خود من هستم.
پویا پانا
وقتی درد تکتک افراد را، چه بالادست و چه پاییندست، دچار خود سازد، در قلمروی اجتماعی تأثیر یکسانسازانهٔ شدیدی بر جا میگذارد. درد نوعی وحدت به بار میآورد، هر جا تفاوت باشد برابری ایجاد میکند، و حتی اشخاص حقیقتاً اندیشمند را مجبور میکند که از همهٔ انرژیها و طرحهایی که برای تعالی و فراتر رفتن -یا انکار- بدن در پیشگرفتهاند، دست بشویند؛ درد همگانی به همهٔ ما میآموزد که در نهایت همه حیوان هستیم، و در طبیعت فیزیکیمان زندانی شدهایم که صحنهٔ تحمیل دردهای تحملناپذیر است.
غزل رستمی
درد مرا به عقب میراند، یا به پایین میکشد؛ مجبورم میکند به سطح تماماً جسمیزیستی بازگردم، یعنی وضعیتی که در آن از همهٔ آن تواناییها، گرایشها و ابعادِ وجود انسانیام محروم شوم که بالاتر و فراتر -دقیقاً بالاتر و فراتر- از وجود فیزیکیِ ابتدایی من قرار دارند.
احسان رضاپور
بالاترین درد، چه درد جسمی باشد، چه درد روانی باشد و چه ترکیبی از آنها، درهرصورت درد با خودِ وجود انسان همخاستگاه و درهمتنیده است، و همواره خود فرد بهتنهایی باید آن را زیست کند و تاب بیاورد. البته میتوان گفت برخلاف نظر اِسکاری، این درد تا حد زیادی امکان این را دارد که با دیگران به اشتراک گذاشته شود و بهواسطهٔ نمادپردازی فرهنگی دسترسپذیرتر شود؛ درحالیکه چون اِسکاری الگوی اصلیِ پدیدهٔ درد را درد جسمی محسوب میکند، چندان با این نظر موافق نیست. اگر شکنجه و بیماری را کنار بگذاریم، درد جسمی محصول جبر و ضرورت است، حاصل فرسودگی بدن و تلاش و کوشش انسان برای برهمکنش با طبیعت بیرونی و خستگیهای گاهبهگاه وی بابت این تلاشهاست.
علی۱۳۵۷
درد همچون انتخابی اجباری در جامعهای با انتخابهای متعدد
در جوامع غربی امروزی که همه چیز از فرد شروع میشود و به فرد ختم میشود این اعتقاد فراگیر وجود دارد که فرد بیشتر از هر چیز دیگر خواهان آزادی، بهمعنای خودشکوفایی فردی است. آزادی بهمعنای مذکور وجوه معضلبرانگیز بسیاری دارد که با مسئلهٔ ایجاد و انتقال درد نیز مرتبط است. دگرگونیهایی که طی دو دههٔ گذشته شاهدش بودهایم به اشکال گوناگونی از آسیبهای اجتماعی منجر شده است. اما سرچشمهٔ این آسیبها چیست؟
نظر من -که البته صرفاً بخشی از پاسخ است- این است که تعداد رو به ازدیادِ آسیبهای مذکور ناشی از این است که گرچه در جامعهای با انتخابهای متعدد زندگی میکنیم اما انتخاب کردن به چیزی اجباری تبدیل شده است
علی۱۳۵۷
احساسات، ما را با جنبههایی از وجودمان مرتبط میکنند و محمل تماس ما با آنها میشوند که هیچ کنترلی بر آنها نداریم. از نظر من، احساسات صرفاً در باب چیزی، یا ناظر و اشارهکننده به چیزی نیستند که محدودیتهای آزادی و قابلیت کنترل ما را نشان میدهد، بلکه خودِ احساسات، بهخصوص پایهایترین احساسات، یک جنبهٔ کنترلناپذیر خود ما را آشکار میکنند، اینکه وجود ما تأثیرپذیر و شکننده است.
ali73
حضور درد به معنای فقدان جهان است، همان جهان آشنای محتواهای ذهنی، قدرت عمل و معنا؛ و فقدان درد، یعنی حضور جهان. به همان اندازه که شکنجهگر میزان درد جسمیِ قربانی را افزایش میدهد - دردی که باعث میشود قربانی جهانش را از دست بدهد- قدرت شکنجهگر برای تعریف کاملِ جهانِ قربانی افزایش مییابد. آنچه در شکنجه رخ میدهد این است که درد جسمیِ قربانی همچون قدرت شخص شکنجهگر ادراک میشود و حتی به آن تبدیل میشود
ali73
من و فقط من بهتنهایی تماماً مسئول همهٔ کارهایی هستم که انجام میدهم؛ من آزادیِ انتخاب خویش را نمیتوانم دوباره انتخاب کنم، بلکه از ازل محکومم که بار مسئولیتِ این آزادی را به دوش بکشم، چه از آن راضی باشم چه نباشم.
Bahar
اگر زندگی سراسر درد و رنج است، این پرسش پیش میآید که آیا اصلاً زندگی ارزش زیستن دارد یا خیر.
insadsal
جرمشناس نروژی، لیل شردین، این است که این خشونت را میتوان بهمنزلهٔ (پاسخ به سوژهای وانهاده) تفسیر کرد، یعنی هنگامی که فرد خود را در موقعیتی مییابد که (فاقد هرگونه قدرت پیشبینی نسبت به آینده و سراسر درماندگی) است.
☆Nostalgia☆
حجم
۲۵۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۴ صفحه
حجم
۲۵۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۴ صفحه
قیمت:
۷۴,۰۰۰
۵۱,۸۰۰۳۰%
تومان