بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتابخانه نیمه شب | صفحه ۴۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتابخانه نیمه شب

بریده‌هایی از کتاب کتابخانه نیمه شب

نویسنده:مت هیگ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۵۰۶۷ رأی
۴٫۳
(۵۰۶۷)
ما فقط چیزهایی رو می‌دونیم که درک می‌کنیم. هرچیزی که تجربه می‌کنیم در اصل فقط درک و تعبیر خودمون از اون چیزه. آنچه که نگاهش می‌کنی اهمیتی ندارد؛ آن چیزی مهم است که می‌بینی
دختر پاييزي
هر ثانیهٔ روز داریم وارد یه جهان جدید می‌شیم. همهٔ وقتمون رو هم صرف آرزوی داشتنِ یه زندگی متفاوت یا مقایسهٔ خودمون با بقیه و همین‌طور نمونه‌های دیگهٔ خودمون توی زندگی‌های دیگه می‌کنیم، درحالی‌که هر زندگی‌ای شامل حدی از خوبی و حدی از بدیه
دختر پاييزي
هر ثانیهٔ روز داریم وارد یه جهان جدید می‌شیم. همهٔ وقتمون رو هم صرف آرزوی داشتنِ یه زندگی متفاوت یا مقایسهٔ خودمون با بقیه و همین‌طور نمونه‌های دیگهٔ خودمون توی زندگی‌های دیگه می‌کنیم، درحالی‌که هر زندگی‌ای شامل حدی از خوبی و حدی از بدیه
دختر پاييزي
سارتر زمانی نوشت: «زندگی در ورای نومیدی آغاز می‌شود.»
Mary
آنچه در نظر انسان تله به‌نظر می‌رسد، درواقع فقط حقهٔ ذهن است. نورا برای شاد بودن به تاکستان یا غروب آفتاب کالیفرنیا نیاز نداشت. حتی خانه‌ای بزرگ و خانواده‌ای فوق‌العاده هم لازم نداشت. فقط نیاز داشت که بداند پتانسیل رسیدن به خیلی چیزها را دارد و چقدر هم که پتانسیل داشت. نمی‌دانست چرا قبلاً متوجهش نشده بود.
Mary
«ترس از عشق همان ترس از زندگی است و کسی که از زندگی بترسد مرده‌ای بیش نیست.»
دختر پاييزي
درحالی‌که به عکس سیاه‌چالهٔ روی جلد مجله خیره شده بود، متوجه شد که درواقع خودش همین است، یک سیاه‌چاله؛ ستاره‌ای در حال مرگ که در خود فرومی‌ریزد.
zahra
«ما فقط چیزهایی رو می‌دونیم که درک می‌کنیم. هرچیزی که تجربه می‌کنیم در اصل فقط درک و تعبیر خودمون از اون چیزه. آنچه که نگاهش می‌کنی اهمیتی ندارد؛ آن چیزی مهم است که می‌بینی.»
Mary
متوجه شد دلیلش برای خودکشی نه اندوهگین و ناراحت بودن، بلکه این حقیقت است که نورا به خودش قبولانده بود راهی برای فرار از این اندوه نیست.
Mary
انگار نورا به درکی از زندگی رسیده بود و می‌دانست اگر هم تجربهٔ ناخوشایندی پیش بیاید، قرار نیست همیشه این‌طور باشد. متوجه شد دلیلش برای خودکشی نه اندوهگین و ناراحت بودن، بلکه این حقیقت است که نورا به خودش قبولانده بود راهی برای فرار از این اندوه نیست. نورا حدس می‌زد همین شالوده و درون‌مایهٔ اصلی افسردگی و نیز تفاوت میان ترس و ناامیدی باشد. ترس وقتی بود که وارد سردابی می‌شد و از این می‌ترسید که در پشت‌سرش بسته شود. ناامیدی وقتی هست که در پشت‌سر بسته و قفل شود. اما با هر زندگی‌ای که تجربه می‌کرد، چون مهارتش در استفاده از قوهٔ تخیلش بیشتر می‌شد، به‌نظر می‌رسید آن درِ استعاری باز و بازتر می‌شود. بعضی وقت‌ها کمتر از یک دقیقه و گاهی هم روزها یا هفته‌ها در زندگی‌ای می‌ماند. این‌طور به‌نظرش می‌رسید که هرچه زندگی‌های بیشتری را از سر می‌گذرانَد، کمتر در آنها احساس آرامش می‌کند. مشکل اینجا بود که نورا کم‌کم فراموش می‌کرد که کیست. مثل نجوایی آرام که دهان‌به‌دهان بچرخد و تکرار شود، کم‌کم حتی اسمش هم برایش به کلمه‌ای بی‌معنا تبدیل می‌شد.
Mary
«انجام دادن فقط یک کار به شکلی متفاوت معمولاً مثل اینه که همه‌چیز رو متفاوت انجام بدی. هرچقدر هم که تلاش کنیم، نمی‌تونیم کارهایی رو که توی دوران زندگی انجام داده‌یم تغییر بدیم... اما تو دیگه توی دوران زندگی نیستی. اومدی بیرون. این موقعیت رو داری که ببینی همه‌چیز می‌تونست چطور پیش بره.»
tazi
تعداد زندگی‌هایی که می‌تونی داشته باشی به‌اندازهٔ احتمالاتیه که توی عمرت داری. توی بعضی زندگی‌ها انتخاب‌های متفاوتی می‌کنی و اون انتخاب‌ها نتایج متفاوتی رو ایجاد می‌کنن. اگه فقط یه کار رو متفاوت انجام داده بودی، داستان زندگی‌ت متفاوت می‌شد.
tazi
هر زندگی میلیون‌ها تصمیم رو شامل می‌شه. بعضی از این تصمیم‌ها بزرگ هستن و بعضی کوچیک. اما هر بار که تصمیمی گرفته می‌شه، نتیجه تغییر می‌کنه. تغییری جبران‌ناپذیر که به‌نوبهٔ خودش موجب تغییرات دیگه‌ای می‌شه.
tazi
لحظات خوش هم اگر به‌اندازهٔ کافی مهلت داشته باشند، می‌توانند به درد تبدیل بشوند.
tazi
سه ساعت پیش از آنکه تصمیم به مردن بگیرد، تمام بدنش از حسرت و پشیمانی تیر می‌کشید. انگار که ناامیدی توی ذهنش به‌طریقی راهش را به تن و اندام‌هایش باز کرده بود. گویی ذره‌ذرهٔ وجودش را به تسخیر خود درآورده بود. به‌یادش می‌آورد که همه در نبودِ او زندگی بهتری خواهند داشت. اگر نزدیک سیاه‌چاله‌ای شوی، نیروی جاذبه‌اش تو را به عمق حقیقت شوم و تاریک خود می‌کشد. این فکر مثل اسپاسم ذهنی اجتناب‌ناپذیری به جانش افتاد. حسی آزاردهنده‌تر از آن که بشود تحملش کرد و قدرتمندتر از آن که بشود از چنگش گریخت.
tazi
درحالی‌که به عکس سیاه‌چالهٔ روی جلد مجله خیره شده بود، متوجه شد که درواقع خودش همین است، یک سیاه‌چاله؛ ستاره‌ای در حال مرگ که در خود فرومی‌ریزد.
tazi
گفت: «بین مرگ و زندگی یه کتابخونه‌ست. توی اون کتابخونه هم قفسه‌های کتاب تا ابد ادامه دارن. هر کتاب شانس امتحان کردن یکی از زندگی‌هایی رو بهت می‌ده که می‌تونستی تجربه‌شون کنی. تا ببینی اگه انتخاب دیگه‌ای کرده بودی، چی می‌شد... اگه شانس این رو داشتی که حسرت‌هات رو ازبین ببری، کاری متفاوت از اونچه کردهٔ، انجام می‌دادی؟»
tazi
«ترحم و دل‌سوزی پایهٔ اصول اخلاقی است.»
Mary
«اول هر بازی، هیچ قدرت تغییری وجود نداره. فقط به یه شکل می‌شه مهره‌ها رو روی صفحه چید. بعد از شش حرکت اول، نُه میلیون مسیر احتمالی برای بازی وجود داره و بعد از هشت حرکت، دویست‌وهشتادوهشت میلیارد موقعیت مختلف. احتمالات همین‌طوری بیشتر و بیشتر می‌شن. روش‌های مختلف شطرنج بازی کردن از تعداد اتم‌های جهان هم بیشترن. واسه همین همه‌چیز می‌تونه به‌هم بریزه و شلخته بشه. نه‌فقط هم یک راه درست، که راه‌های بسیار زیادی وجود دارن. توی شطرنج هم مثل زندگی واقعی، احتمالات پایهٔ همه‌چیزه. هر امید، هر رؤیا، هر حسرت و هر لحظهٔ زندگی.»
Mary
خانم الم درست می‌گفت. بازی هنوز تمام نشده بود. هیچ بازیکنی نباید تا وقتی مهره‌ای روی صفحه داشت تسلیم می‌شد.
Mary

حجم

۲۸۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۲۸۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۲,۰۰۰
۳۰%
تومان