بریدههایی از کتاب کتابخانه نیمه شب
نویسنده:مت هیگ
مترجم:محمدصالح نورانیزاده
ویراستار:نگین موزرمنیا
انتشارات:کتاب کوله پشتی
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۳از ۵۰۶۸ رأی
۴٫۳
(۵۰۶۸)
افسردگی موقعیتیه. فقط مشکل اینجاست که پشتسرهم... موقعیتهای جدید واسه افسردگیم پیش میآد.
زهرا۵۸
میدانست که باید برای گربهٔ عزیزش احساس دلسوزی و غم بکند و واقعاً هم چنین احساسی داشت، اما باید حقیقتی را هم اعتراف میکرد. درحالیکه به چهرهٔ آرام و بیحرکت ولتر نگاه میکرد و بیدردیاش را میدید، احساسی اجتنابناپذیر در عمق دلش شکل گرفت.
حسادت.
زهرا۵۸
کتابخانه برایش مثل پناهگاهی کوچک از جنس تمدن بود.
زهرا۵۸
«بین مرگ و زندگی یه کتابخونهست. توی اون کتابخونه هم قفسههای کتاب تا ابد ادامه دارن. هر کتاب شانس امتحان کردن یکی از زندگیهایی رو بهت میده که میتونستی تجربهشون کنی. تا ببینی اگه انتخاب دیگهای کرده بودی، چی میشد... اگه شانس این رو داشتی که حسرتهات رو ازبین ببری، کاری متفاوت از اونچه کردهٔ، انجام میدادی؟»
زهرا۵۸
«دو جاده در جنگلی به هم رسیدند و من.../ من به آنیکی قدم گذاشتم که مسافر کمتری داشت/ و همین سبب تغییر شد...»
fateme fijani
اگر مدت زیادی یکجا بمانی، یادت میرود دنیا تا چه اندازه وسیع است. از طول و عرض جغرافیایی سر درنمیآوری. درست همانطور که نمیتوان درک درستی از وسعت روح هر انسان داشت.
اما وقتی آن وسعت را حس کنی، وقتی چیزی آن را برایت فاش کند، امید خواهینخواهی جوانه میزند و درست مثل گُلسنگی که از صخره جدا نمیشود، جانانه به تو میچسبد و رهایت نمیکند.
مروارید ابراهیمیان
اَش عقیده داشت هرچقدر مردم بیشتر در شبکههای اجتماعی با هم در ارتباط باشند، جامعه تنهاتر میشود.
گفت: «واسه همینه که این روزها همه از همدیگه متنفرن. چون دورتادورشون پر شده از دوستهایی که دوست نیستن. تا حالا اسم عدد دانبار رو شنیدهٔ؟»
مروارید ابراهیمیان
نورا در شبهایی که دچار افسردگی و تمایل به خودکشی میشد، فکر میکرد مشکلش همان تنهایی است، اما دلیلش درواقع این بود که تنهاییاش تنهایی حقیقی نبود. ذهن انسان وامانده از دیگران در شهری شلوغ، میل زیادی به برقراری ارتباط دارد؛ چراکه فکر میکند ارتباطات انسانی هدف نهاییاند. اما در طبیعت محض یا آنطور که ثورو خطابش میکرد، «داروی حیاتبخش طبیعت» تنهایی شکل دیگری به خود میگیرد. برای خودش به نوعی ارتباط تبدیل میشود. ارتباطی میان فرد و دنیا، و میان فرد و خودش.
مروارید ابراهیمیان
«اگه هدفت رسیدن به چیزی باشه که با ذاتت در تضاده، همیشه شکست میخوری. هدفت باید این باشه که خودت باشی، که مثل خودت رفتار کنی و بهنظر برسی و فکر کنی، که حقیقیترین نسخهٔ خودت باشی. از خودت بودن استقبال کنی. تشویقش کنی. دوستش داشته باشی. برای رسیدن بهش سخت تلاش کنی. وقتی هم کسی مسخرهش میکنه یا بهش دهنکجی میکنه، محل نذاری. شایعات بیشترشون درواقع حسادتن و فقط ظاهرشون رو تغییر دادهن. سرت رو بنداز پایین. استقامتت رو حفظ کن. به شنا کردن ادامه بده...»
مروارید ابراهیمیان
اگه هدفت رسیدن به چیزی باشه که با ذاتت در تضاده، همیشه شکست میخوری. هدفت باید این باشه که خودت باشی، که مثل خودت رفتار کنی و بهنظر برسی و فکر کنی، که حقیقیترین نسخهٔ خودت باشی. از خودت بودن استقبال کنی. تشویقش کنی. دوستش داشته باشی. برای رسیدن بهش سخت تلاش کنی. وقتی هم کسی مسخرهش میکنه یا بهش دهنکجی میکنه، محل نذاری. شایعات بیشترشون درواقع حسادتن و فقط ظاهرشون رو تغییر دادهن.
Mina
«مهرهٔ محبوب من رُخه؛ همون مهرهایه که همه فکر میکنن لازم نیست مراقبش باشن. خیلی صافوصادقه. آدم حواسش رو جمع وزیر و اسب و فیل میکنه، چون حرکتهای مخفی و جالب میکنن، اما معمولاً این رُخه که غافلگیرت میکنه. اونی که صافوصادقه، هیچوقت دقیقاً چیزی نیست که نشون میده.»
مروارید ابراهیمیان
لحظات خوش هم اگر بهاندازهٔ کافی مهلت داشته باشند، میتوانند به درد تبدیل بشوند.
مروارید ابراهیمیان
نورا در شبکههای اجتماعیاش چرخی زد. نه پیغامی، نه نظری، نه دنبالکنندهٔ جدیدی، نه درخواست دوستی جدیدی. نورا مثل پادماده بود، با اندکی چاشنی بیچارگی.
وارد اینستاگرام شد و دید که همه زندگیشان را ساختهاند، جز او.
مروارید ابراهیمیان
گفت: «بین مرگ و زندگی یه کتابخونهست. توی اون کتابخونه هم قفسههای کتاب تا ابد ادامه دارن. هر کتاب شانس امتحان کردن یکی از زندگیهایی رو بهت میده که میتونستی تجربهشون کنی. تا ببینی اگه انتخاب دیگهای کرده بودی، چی میشد... اگه شانس این رو داشتی که حسرتهات رو ازبین ببری، کاری متفاوت از اونچه کردهٔ، انجام میدادی؟»
مروارید ابراهیمیان
اگه میفهمیدیم هیچ شیوهٔ زندگیای نیست که بتونه ما رو در برابر غم ایمن کنه، همهچیز خیلی سادهتر میشد. فقط باید بفهمیم که غم هم در عمل بخشی از ذاتِ شادیه. نمیشه شادی رو داشت و غم رو نداشت. البته هر دوی اینها برای خودشون حد و اندازهای دارن، اما هیچ زندگیای وجود نداره که توش بتونیم تا ابد غرق شادی محض باشیم. تصور اینکه چنین زندگیای وجود داره، فقط باعث میشه توی زندگی فعلیمون بیشتر احساس غم کنیم.
هانا
بعد دربارهٔ مردی به نام راجر دانبار در دانشگاه آکسفورد برایش گفت که کشف کرده بود انسانها ذاتاً جوری برنامهریزی شدهاند که فقط با صدوپنجاه نفر آشنا باشند؛ چون در زمانهای گذشته، جوامع شکارچی گردآورنده بهطور معمول صدوپنجاه نفر عضو داشتند.
هانا
سختترین بخش شغل جاسوسی هم همین است؛ احساساتی که مردم به تو نشان میدهند، مثل یک سرمایهگذاری اشتباه. حس میکنی داری چیزی را از مردم میدزدی.
هانا
زندان نه مکان، بلکه ذهنیت است
zahra homa
متوجه شد دلیلش برای خودکشی نه اندوهگین و ناراحت بودن، بلکه این حقیقت است که نورا به خودش قبولانده بود راهی برای فرار از این اندوه نیست.
fr
«ترس از عشق همان ترس از زندگی است و کسی که از زندگی بترسد مردهای بیش نیست.»
Mary gholami
حجم
۲۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۲,۰۰۰۳۰%
تومان