بریدههایی از کتاب کتابخانه نیمه شب
نویسنده:مت هیگ
مترجم:محمدصالح نورانیزاده
ویراستار:نگین موزرمنیا
انتشارات:کتاب کوله پشتی
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۳از ۵۰۸۴ رأی
۴٫۳
(۵۰۸۴)
«ترس از عشق همان ترس از زندگی است و کسی که از زندگی بترسد مردهای بیش نیست.»
Mehrnaz
دَن خندید. نورا صدای خندهاش را میشناخت، اما نمیشد گفت کاملاً از آن خوشش میآمد. یادش رفته بود که در طول مدت رابطهشان حس شوخطبعی دَن تا چه اندازه به مسخره کردن دیگران و مخصوصاً نورا بستگی داشت. با هم که بودند، نورا میکوشید خیلی به این جنبهٔ شخصیتش توجه نکند. دَن خیلی جنبههای دیگری هم داشت. مثلاً با مادر نورا در دوران مریضیاش خیلی مهربان بود، میتوانست دربارهٔ هرچیزی حرف بزند، همیشه پر از رؤیاهای مختلف برای آینده بود، جذاب بود و نورا از کنار او بودن معذب نمیشد. به هنر عشق زیادی داشت و همچنین همیشه میایستاد تا با بیخانمانها حرف بزند. به دنیا اهمیت میداد. آدمها هم مثل شهرند. نمیشود بهخاطر چند بخش کمتر جذابشان، بهکل آنها را کنار گذاشت. شاید جاهایی دارند که آدم خیلی ازشان خوشش نمیآید، مثلاً حومهٔ شهر و کوچههای فرعی تاریک و خطرناک، اما بخشهای خوبی هم دارند که حضور در آنها را ارزشمند میکند.
فاطمه مینایی
بعضی وقتها فقط همین که حقیقتِ وجود خودت رو با صدای بلند بگی، برای پیدا کردن بقیهٔ افراد شبیه به خودت کافیه.
Fatima
تا حالا شده با خودتون فکر کنین «چی شد که کارم به اینجا رسید؟» انگار که توی یه هزارتو گم شده باشین و همهش هم تقصیر خودتون باشه، چون تکتک مسیرهای اشتباهی رو که رفتین خودتون انتخاب کردین؟ میدونین که راههای زیادی وجود داشته که میتونسته نجاتتون بده، چون میتونین صدای آدمهایی رو بیرون از هزارتو بشنوین که موفق شدن ازش خارج بشن و حالا دارن با هم میگن و میخندن. بعضی وقتها هم از بین پرچینها یک نظر اونها رو میبینین، مثل هیبتی مات بین برگها. بهنظر میآد خیلی خوشحالن که تونستن موفق بشن. البته شما هم ازشون متنفر نیستین، بلکه بیشتر از خودتون متنفرین که تواناییهای اونها رو نداشتین و نتونستین همهٔ مشکلات رو حل کنین. آره، تا حالا چنین فکری کردین؟ یا این هزارتو فقط برای منه؟
صبا
میتونی دربارهٔ انتخابهات تصمیم بگیری، اما دربارهٔ نتایجشون نه
💮rosy💮
نورا دوست داشت در جهانی خالی از هرگونه شرارت و ظلم زندگی کند، اما متأسفانه تمام دنیاهایی که میتوانست انتخاب کند پر از انسان بودند.
sepid sh
اما شاید همهٔ زندگیها همین بودند. شاید حتی آن زندگیای که کاملاً پرهیجان بهنظر میرسید یا آن زندگیای که همه فکر میکردند ارزشمند است، درنهایت شبیه همدیگر باشند. ترکیبی بزرگ از ناامیدی و یکنواختی و درد و زجر و رقابت، با چاشنی شگفتی و زیبایی.
sepid sh
اصلاً انسان بودن یعنی همین که پیوسته دنیای اطرافت را بهشکل داستانی درکپذیر ساده کنی تا سختی نکِشی
Gisoo
«اگر کسی در مسیر رؤیاهایش با اطمینان قدم بردارد و برای داشتن آن زندگیای تلاش کند که در تصوراتش آورده، در طول زندگی به موفقیتی غیرمنتظره خواهد رسید.»
fateme fijani
آدمها هم مثل شهرند. نمیشود بهخاطر چند بخش کمتر جذابشان، بهکل آنها را کنار گذاشت. شاید جاهایی دارند که آدم خیلی ازشان خوشش نمیآید، مثلاً حومهٔ شهر و کوچههای فرعی تاریک و خطرناک، اما بخشهای خوبی هم دارند که حضور در آنها را ارزشمند میکند.
zahra
نورا به خال کوچک روی دست چپش خیره شد. آن خال هم در تمام زندگیاش همراه او همهچیز را تحمل کرده بود. فقط همانطور سر جایش مانده و اهمیتی نداده بود، مثل یک خال.
afrouz
«بازی کردنش آسونه، اما ماهر شدن توش خیلی سخته. هر حرکتی که میکنی، دنیایی پر از احتمالات جدید رو خلق میکنه.»
Mary
اگر هم تجربهٔ ناخوشایندی پیش بیاید، قرار نیست همیشه اینطور باشد.
مرضیه
«هرگز اهمیت زیاد چیزهای کوچیک رو نادیده نگیر.»
مرضیه
«دو جاده در جنگلی به هم رسیدند و من.../ من به آنیکی قدم گذاشتم که مسافر کمتری داشت/ و همین سبب تغییر شد...»
مرضیه
لحظات خوش هم اگر بهاندازهٔ کافی مهلت داشته باشند، میتوانند به درد تبدیل بشوند.
kimia
خانم الم مهربانانه گفت: «به صفحهٔ شطرنجی که گذاشتیم سر جاش نگاه کن. ببین الان که هنوز بازی شروع نشده، چقدر منظم و ایمن و آرام بهنظر میآد. چیز زیباییه، اما خستهکنندهست. مُردهست. بااینحال، بهمحض اینکه یکی از مهرههای روی صفحه رو تکون بدی، همهچیز عوض میشه. اوضاع پرآشوب میشه و بههم میریزه و با هر حرکت، آشوب قدرت بیشتری میگیره.»
hamid
«سرکشی بنیاد حقیقیِ آزادیه. سرنوشت فرمانبَرها اینه که درنهایت بَرده بشن.»
کاربر ۸۴۷۵۷۰۶
ناامیدی از اینکه وقتی واقعاً به کتابخانه احتیاج داری، پیدایش نمیکنی
khanom mohandes
عزیزی که این نامه را میبینی،
من موقعیتهای زیادی برای ساختن زندگیام داشتم و تکتکشان را ازدست دادم. با بیاحتیاطی و بدشانسی خودم، دنیا روی خوشش را از من گرفت. بنابراین کاملاً منطقی بهنظر میرسد که من هم دیگر باید رویم را از دنیا بگیرم.
اگر احساس میکردم ماندنم ممکن است، میماندم، اما چنین حسی ندارم. بنابراین نمیتوانم بمانم. با ماندنم زندگی را برای دیگران بد میکنم.
چیزی برای ارائه ندارم. متأسفم.
با همدیگر مهربان باشید.
خدانگهدار.
نورا.
mah RoOo
حجم
۲۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۲,۰۰۰۳۰%
تومان