بریدههایی از کتاب اتاق مهمان
نویسنده:دریدا سی میچل
مترجم:محمدصالح نورانیزاده
ویراستار:سارا بحری
انتشارات:کتاب کوله پشتی
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۱از ۳۳۹ رأی
۴٫۱
(۳۳۹)
بهشدت خستهام. حس میکنم استخوانهای بدنم فرار کرده و من را به شکل تودهای گوشت شلوول رها کردهاند.
naghme_rsh
اتفاقات خوب در انتظار آدمهای صبور است.»
eli
«تنها بلندی زندگی من پیدا کردن تو بود. جز اون همیشه فقط و فقط پستی بوده.»
Sadaf
میدونی مادربزرگم یکبار چی بهم گفت؟ گفت: شما جوونها فکر میکنین باید همیشهٔ خدا شاد و شنگول باشین. و درست میگفت. زندگی پر از پستیوبلندیه. هرچه زودتر به این حقیقت عادت کنیم، زودتر میتونیم با زندگیای که داریم کنار بیایم و ازش لذت ببریم.»
راضیه
عادلانه نیست که والدین از غمی که بچهها برای خودشان ایجاد میکنند، زجر بکشند.
راضیه
«پوچی همان نیستی است.»
teo;
عادلانه نیست که والدین از غمی که بچهها برای خودشان ایجاد میکنند، زجر بکشند.
fazi
وقتش شده است که با حقایق و مشکلات خودم روبهرو شوم. مشکلاتی که همهٔ ما با آنها مواجه میشویم.
ali fattahi
هرگز نتوانستم در برابر آسیب دیدن، رفتاری عقلانی از خودم نشان بدهم.
tabasom
«فکر نمیکنم هیچ راه خوبی برای تموم کردن رابطه وجود داشته باشه. یا به کسی علاقه داری یا نداری، و تو به این نتیجه رسیدی که بههیچوجه علاقهای به من نداری.»
tabasom
مشکل گذشته این است که بعضیوقتها دوست دارد خودش را با سر وارد زندگی آیندهتان کند
tabasom
اتفاقات خوب در انتظار آدمهای صبور است. مادربزرگ الکس اشتباه میکرد. در این زندگی نمیشود صبر کرد. بعضیوقتها باید خودت بروی جلو و موقعیت خوب را بقاپی.
مه سیما
«چهرهٔ بعضیها این خاصیت رو داره. اگه دوست داری میتونی اسمش رو بذاری هاله، نمیدونم، هرچی هست، تو داریش. دوست ندارم هیچوقت ببینم که این هاله کمنور و خاموش بشه.
Sara
تصمیم گرفتهایم یکبار دیگر بازی قرار گذاشتن با همدیگر را از سر بگیریم و جوری رفتار کنیم که انگار هرگز یکدیگر را ندیدهایم.
بهمحض اینکه مینشینم میگویم: «موضوعی هست که باید بدونی. روی بدنم زخمهایی دارم. وقتی بچه بودم برام حادثهای اتفاق افتاد و این بلا سرم اومد. بعضیوقتها کابوس میبینم، اما این روزها خیلی کمتر شده. دوست دارم شبها پام رو به تخت ببندم؛ چون گاهی خوابگردی میکنم، اما اسمش رو گذاشتهم خوابوبیداری، چون بعد از بیدار شدن همهچیز رو یادمه.»
جواب میدهد: «تو هم باید موضوعی رو بدونی. من دوست دارم جورابهای تابهتا بپوشم.»
«من از آهنگهای ایمی واینهوس خیلی خوشم میآد.»
«من عاشق اشعار روسی هستم.»
با همدیگر چشم در چشم میشویم و میخندیم.
پایان.
melik
صحبت دربارهٔ یک لطمهٔ روحی شدید مثل این است که دلوروده و قلبت را دردمندانه از شکم دربیاوری و در معرض دید همه بگذاری. وقتی حقیقت را بیرون بریزی، دیگر نمیتوانی انکارش کنی. شاید بتوانی با آن کنار بیایی، اما هرگز نمیتوانی فراموشش کنی.
m86
وقتی حقیقت را بیرون بریزی، دیگر نمیتوانی انکارش کنی. شاید بتوانی با آن کنار بیایی، اما هرگز نمیتوانی فراموشش کنی.
zohreh
از بین همهٔ ما، مامان همیشه تنها عضو خانواده بوده که احساساتش را بهخوبی مخفی کرده است، انگار فکر میکند همهٔ مامانها همینطوری هستند. مامانها خانواده را کنار هم نگه میدارند و خودشان نباید درهم بشکنند. مثل ستون خانواده هستند.
Fateme Malekshahi
«اینهمه سال روانشناسهای مختلف برچسبهای مختلفی مثل وسواسی، قربانی زورگویی، مضطرب پساآسیب، و عملاً دیوونه بهم چسبوندن، درحالیکه مشکلم انسانیترین مشکل دنیا بوده. دلشکستگی.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
در این دوره و زمانه چه کسی به روانشناس نیاز ندارد؟
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
هر دو ظاهری معمولی را به بقیه نشان میدهیم، اما درونمان درد و زجر و خاطراتی داریم که رهایمان نمیکنند.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
حجم
۲۹۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۲۹۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
قیمت:
۵۷,۵۰۰
۴۰,۲۵۰۳۰%
تومان