«بعضی وقتها تقریباً آرزو میکنم مریض بشم، فقط برای اینکه بتونم تمامِ روز توی تختخواب دراز بکشم؛ مجبور نباشم هیچ کاری بکنم. چند روز هیچ تصمیمی نگیرم.»
da☾
«آدمهای توی کتابها بهترن.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
میدانی بدترین چیز در مورد آدمهای وفادار چیست؟ همه همیشه به آنها میگویند دیگر وقتش رسیده حواسشان به خودشان باشد؛ ولی درحقیقت هیچکسی نمیخواهد که این آدمها دست از کمک به آنان بردارند. نه وقتیکه واقعاً پای عمل پیش بیاید
farez
بعضی وقتها فکر میکنم این میزانِ اندوه نیست که مهم است، بلکه مهم این است که چقدرش را بتوانی تاب بیاوری.
farez
از شدت معمولی بودن جلبتوجه میکرد.
aylin
کتابها فوقالعادهاند و احتمالاً در کلبهای در جنگل خیلی به کار میآیند، اما کِیفِ خواندن یک کتاب معرکه چیست اگر نتوانی دربارهاش به دیگران بگویی، از آن حرف بزنی و مدام از آن نقلقول کنی؟
ℝ𝕠𝕟𝕒𝕜
سارا از کتابفروشی آمد بیرون. فقط آنجا ایستاد، کاملاً آرام، طوری که انگار هیچ دلیلی در دنیا برای عجله کردن نداشت.
zahra eyni
«میدونی، اگه بهخاطر حرف بقیهٔ آدمها نبود زندگی خیلی سادهتر بود.»
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
با کتابها او میتوانست هر جا و هر کسی که دلش میخواست باشد. میتوانست قوی، زیبا و جذاب باشد؛ میتوانست در بهترین لحظه بهترین جمله را بگوید و میتوانست... چیزها را تجربه کند. چیزهای واقعی. چیزهایی که برای آدمهای واقعی اتفاق افتاده بود.
ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
به خودش گفت همهچیز درست میشود.
ℝ𝕠𝕟𝕒𝕜