بریده‌های کتاب میرزا روبات
کتاب میرزا روبات اثر مهرداد صدقی

کتاب میرزا روبات

رباب که خیلی ناراحت شده بود با خود گفت: «از همان اولش معلوم بود که این میرزای نابکار هم مثل بقیه آدم‌‌آهنی‌ها دل ندارد و فقط به فکر اغفال دیگران است. ببین چقدر عجله دارد و مضطرب است. لابد دارند با هم فرار می‌کنند.» رباب با ناراحتی بیشتر به اوراقی گفت: «دیگر درخواستی ندارم. حتی اگر بخواهی قطعات مرا ذوب کنی هم دیگر اعتراضی ندارم. اوراقی که قیافه‌اش طوری بود که انگار تحت تاثیر قرار گرفته، گفت: «نه بیا و اعتراض داشته باش.» به هر حال اوراقی فقط قیافه‌اش طوری بود که انگار تحت تأثیر قرار گرفته وگرنه قلبش حتی از قلب چینگ چونگ هم آهنی‌تر بود.
مادام کنجکاو
میرزا با تعجب پرسید: «راستی چرا به جای کنار گذاشتن چینگ چونگ او را مدام تعمیر می‌کنید؟» ـ «چون بدون اینکه خودمان هم بفهمیم، همه وسایل خانه‌مان چینی شده و فقط او بلد است آن‌ها را تعمیر کند. بین خودمان باشد، تمام زندگی‌مان را به هم ریخته.»
مادام کنجکاو
سگ که دوست نداشت به اربابش توهین شود، دندان‌های آهنی‌اش را به میرزا نشان داد. میرزا با تعجب گفت: «چرا دندان‌هایت را ارتدنسی کرده‌ای؟ تو که اینقدر مستعدی، موهای پوزه‌ات را هم مش می‌زدی دیگر!» سگ گفت: «من یک سگ روباتم و اسمم ایبول است. دیگر مسخره‌ام نکن وگرنه با همین دندان‌های آهنی می‌توانم کارت را یکسره کنم.» میرزا که می‌خواست با شوخی بحث را عوض کند، گفت: «باشد... راستی اسم بچه تو می‌شود توله سگِ آهنی؟»
lalalalisa_m
بوقلمون گفت آدمِ بوقلمون صفت زیاد دیده اما آدم‌‌آهنی نه.
amir89
البته میرزا روبات خیلی کارهای دیگری هم بلد بود. از عوض کردن پوشک بچه و دم کردن چای نعنا و گل گاوزبان گرفته تا پنچرگیری لاستیک ماشین، آشنایی با نحوه کار آفتابه، چانه زدن هنگام خرید، و... ناگفته نماند مثل خیلی از روبات‌ها، بعضی وقت‌ها برنامه میرزا روبات به هم می‌خورد و بدون اینکه خودش بخواهد کارها جور دیگری از آب در می‌آمدند: یک بار بالش را به جای زیر سر، روی سر حاج نصرت گذاشت و کم مانده بود او را خفه کند؛ یک بار که حواسش نبود چای داغ را توی صورت حاج نصرت فوت کرد؛ یک بار وقتی داشت دروغ می‌گفت به جان مادر حاج نصرت قسم خورد؛
محمد مهدی نصرتی
گاو ماده به بقیه ‌گفت تا به حال گاوآهن زیاد دیده، اما آدم‌‌آهنی نه. گوسفند گفت بین آدم‌ها گوسفند زیاد دیده، اما بین گوسفندها آدم‌‌آهنی نه. بوقلمون گفت آدمِ بوقلمون صفت زیاد دیده اما آدم‌‌آهنی نه. خروس گفت آدمی که برود قاطی مرغ‌ها شود را زیاد دیده اما آدم‌‌آهنی نه.
Afsoungar💜
میرزا آهی کشید و گفت: «چون به زندگی من معنا بخشیدی، گفتم مرا به جای تو بسوزاند تا بدانی چقدر دوستت داشته‌ام. از همان لحظه اول مجذوب نگاهت شدم و آرزویم این بود دستت را بگیرم.... الهی برایت بمیرم که انگار این اوراقی دستت را شکسته.»
کتابخوان🤓
میرزا گفت: «منظورم همین است دیگر. نمی‌توانم با انداختن کنیز به زندگی یک نفر دیگر، به خانواده صاحب جدیدش صدمه بزنم. این کارها را شاید همان روبات فرنگی که ناموس سرش نمی‌شود بتواند انجام دهد.»
کتابخوان🤓
گاو ماده به بقیه ‌گفت تا به حال گاوآهن زیاد دیده، اما آدم‌‌آهنی نه. گوسفند گفت بین آدم‌ها گوسفند زیاد دیده، اما بین گوسفندها آدم‌‌آهنی نه. بوقلمون گفت آدمِ بوقلمون صفت زیاد دیده اما آدم‌‌آهنی نه. خروس گفت آدمی که برود قاطی مرغ‌ها شود را زیاد دیده اما آدم‌‌آهنی نه.
امیرحسین
زندگی کنار حیوانات برای میرزا سخت نبود، چون حس بویایی نداشت. اما مشکل اینجا بود که حیوان‌ها از او می‌ترسیدند. گاو ماده به بقیه ‌گفت تا به حال گاوآهن زیاد دیده، اما آدم‌‌آهنی نه. گوسفند گفت بین آدم‌ها گوسفند زیاد دیده، اما بین گوسفندها آدم‌‌آهنی نه. بوقلمون گفت آدمِ بوقلمون صفت زیاد دیده اما آدم‌‌آهنی نه. خروس گفت آدمی که برود قاطی مرغ‌ها شود را زیاد دیده اما آدم‌‌آهنی نه.
s

حجم

۲۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

حجم

۲۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

قیمت:
۸,۰۰۰
تومان