بریدههایی از کتاب چراغ سبزها
۴٫۲
(۳۴۷)
وقتی دهساله بودم بهخاطر خالکوبیِ جک کِراکِر آنقدر با کمربند کتک خوردم که باسنم زخم شد.
وقتی برای اولینبار تهدید کردم که از خانه فرار میکنم، پدر و مادرم چمدانم را برایم بستند.
doctorwho
پرسید: «از ازدواجکردن میترسی؟»
اینهم یکی دیگر از آن سؤالها بود. من در جایگاه شاهد بودم و باید سنجیده حرف میزدم. ظاهراً پسرِ سهسالهام مهارتهای بحث و قابلیتِ بازجویی را از خودم به ارث برده بود. دوباره فکر کردم.
«آره. گمونم یهخُرده میترسم.»
«از چی؟»
گفتم: «... ازدستدادنِ خودم.»
کاربر ۲۷۵۹۴۴۰
زیادی جاهطلب نیستی، اما هویتی قوی داری. تو دنبال دسیسهچینی، تکامل یا مَنَممَنَم نیستی. با افتخار به چیزیکه هستی، عطر و طعم خودت را میشناسی؛ عطر و طعمِ مخصوصِ خودت را. و اگر مردم بخواهند آنرا بچشند، بیچشمداشت از آنها پذیرایی میکنی.
hedgehog
«همیشه کمی بدی تو جاهای خوب هست، و کمی هم خوبی تو جاهای بد.»
hedgehog
نابغه میتواند هر کاری بکند، ولی هر کاری را بهنوبت.
hedgehog
اگر میتوانی، قبل از انجامدادناش، اول از خودت بپرس میخواهیاش یا نه.
hedgehog
ما بیشتر از هر زمانِ دیگری در تاریخِ بشر موردِ بمبارانِ محرکهای غیرطبیعی قرار میگیریم.
باید برویم جاییکه دریافتیِ حسگرهای بدنمان کاهش پیدا کند، تا بتوانیم صدای سیگنالهای اصلی را در پسزمینهٔ روحمان بشنویم.
وقتی سروصدا کم شود، نشانهها واضحترمیشوند،
دوباره صدای خودمان را میشنویم و با خودمان دیداری تازه میکنیم.
محمدحسین
رسیدناش گریزناپذیر است: مرگ.
دانور🌱
زود به کارهاتان رسیدگی کنید؛ قبل از اینکه روی هم تلنبار شوند.
پیشگیری قبل از درمان، توانمندسازی قبل از توانبخشی.
لوتوس
گاهی برای جلورفتن باید به عقب برگردی. البته نه برای خاطرهگویی و تعقیب ارواح! باید به عقب برگردی تا ببینی از کجا آمدهای، کجا بودهای، و چطور به اینجا رسیدهای.
neda
تیر نیست که هدف را میجوید، هدف است که تیر را بهسمت خودش میکشد
Faezeh ☕
به جایی دورتر از دسترستان چنگ بیندازید، همیشه خط پایان را برای خودتان جلوتر ببرید، چون سقفْ ساختهٔ آدمیست.
کاربر ۳۵۶۴۰۳۱
گاهی برای جلورفتن باید به عقب برگردی. البته نه برای خاطرهگویی و تعقیب ارواح! باید به عقب برگردی تا ببینی از کجا آمدهای، کجا بودهای، و چطور به اینجا رسیدهای.
یه کتاب به خوش مزگی طعم فلفل دلمه
داشتنِ گزینههای بیشمار میتواند از هر کداممان یک دیکتاتور بسازد.
Davood Rajabi
اگر بتوانیم از مرحلهٔ قراردادنِ خودمان در جایگاه مناسب بهمنظور پذیرشِ حقیقت، شناختن و تبدیلکردناش به چیزیکه در زندگیمان کاربرد دارد، برسیم... و بتوانیم آنرا حفظ کنیم، آنوقت است که به مرحلهٔ تیرِ خلاص میرسیم: داشتنِ شجاعت کافی برای زندگیکردنِ حقیقت.
اینکه واقعاً خودمان را از جاییکه بودیم و حقیقتْ ما را از آن بیرون کشید جدا کنیم، و حقیقت را با خودمان به ورزشگاهِ پرتماشاگرِ زندگیمان ببریم، با آن کنار بیاییم، و آنرا به بخشِ فعالی از وجودمان تبدیل کنیم.
و اینطوریهاست که در راهِ رسیدن به بهشتی روی زمین هستم.
esrafil aslani
دانستنِ اینکه چهکسی هستیم سخت است. اول باید آنی که نیستیم را حذف کنیم، آنوقت خودمان را ـ آنجا که باید باشیم ـ پیدا میکنیم.
maryamn75
اما هیچ بخشی از عشقْ خیالی نبود. عشقْ همیشه واقعی بود؛ حتی اگر زخمیات میکرد.
yasamin
او... هم تأثیرگذار بود و هم تعریف دقیقی از خودش ارائه میکرد:
شوخطبع و عمیق.
جوان ولی باتجربه.
اهل خانواده و دنیادیده.
معصوم و زیرک.
سرزنده و سربهزیر.
یک زن جنگلی و یک ملکه.
تازهکار نبود ولی دنبال رابطهٔ اجارهای هم نبود.
مادرِ آینده.
خیال نداشت چیزی را به کسی بقبولاند. نیازی هم نداشت. میدانست چه میخواهد. میدانست چه کسیست. همهاش را عمیقاً باور داشت. برایش طبیعی بود، مثل قوانین طبیعت. مثل اسم خاص، اجتنابناپذیر.
rasoul_ahmadpour
بعضی رابطهها از نمای دور خوباند. و هیچوقت از آن لحظهٔ تأثیرگذاریِ اولیه بهتر نمیشوند.
مثل همسایهها. برای همین است که همه دورِ خانهمان دیوار و حصار داریم.
مثل آن رابطهٔ راهِ دور که بعد از همخانه شدن از هم میپاشد
محمدرضا
ما نیامدهایم اینجا که تفاوتهای هم را تحمل کنیم،
آمدهایم که تفاوتهای هم را بپذیریم.
نیامدهایم که برابریهامان را جشن بگیریم،
آمدهایم تا تمایزهامان را تصدیق کنیم.
با شرایط یکسان یا تواناییهای برابر به دنیا نیامدهایم،
اما بایستی فرصتهای برابر داشته باشیم.
بهعنوان انسان،
ارزشهامان است که متحدمان میکند.
اینرا جشن بگیرید.
بابک
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۷۲,۰۰۰
۲۱,۶۰۰۷۰%
تومان