بریدههایی از کتاب فلسفه تنهایی
۳٫۲
(۱۴۵)
خلوتگزینی و قوّه تمیز
فیلسوفان غالبآ به تأکید گفتهاند که خلوتگزینی برایشان خوب است، موقعیتی ممتاز برای آنکه بتوانند در آن به حقیقت تقرّب پیدا کنند. (۱۵) دکارت صراحتآ میگوید که برای فیلسوف خلوتگزینی در روستا، به دور از شهر و آشنایان، برای وقف خویشتن به تفکر، چهقدر مطلوب است. (۱۶) دکارت درضمن در بسیاری از نامههایش شرح میدهد که چهقدر عاشق خلوت و خلوتگزینی است.
ارسطو میگوید بهترین زندگی، زندگی متأمّلانه است، و زندگی متأملانه زندگی در خلوت و انزواست. طبق نظر ارسطو، همه فضایل را در زندگی با دیگران است که میتوان به مرحله عمل درآورد، اما انسانِ حکیم مستقلتر از دیگران است و بنابراین میتواند کاروبارش را بهتنهایی پیش ببرد. «شاید حکیم بتواند کاروبارش را با همراهی همکارانی بهتر پیش ببرد، اما بههرروی خودبساترینِ انسانهاست.»(۱۷) زندگی متأملانه را میتوان در خلوت و انزوا بهپیش برد، اما لزومآ چنین نیست.
:)
افراد تنها از نظر اجتماعی بیش از اندازه حساس هستند و همین حساسیت بیش از اندازه مانع از مشارکت آنان در معاشرتها میشود. درضمن افراد تنها بسیار بیشتر دلمشغول این هستند که دیگران چه تصوری از آنان دارند. همه اینها آشکارا کار را برای آنکه آنان در موقعیتهای اجتماعی خاص حضور کاملی پیدا بکنند دشوار میکند چون همیشه بهجای آنکه بالبداهه عمل کنند به تأمل و تعمق میپردازند.
fateme Ahmadi
ما همه، بلااستثنا، مسئول چیزی هستیم که هم فاعلش هستیم هم مفعولش: ما مسئول خودمان هستیم. ما نه فقط مسئول اعمالمان، بلکه درعینحال، در یک معنای خاص، مسئول احساسات و اعتقاداتمان هم هستیم، زیرا این احساسات و اعتقادات میتوانند نسبت به موضوعشان متناسب یا نامتناسب باشند، و علاوه بر آن، بنابراین طرز تلقی تغییر و تعدیل این احساسات و اعتقادات در ید قدرت ماست.
fateme Ahmadi
تنهایی را بهخودیخود نباید یک بیماری انگاشت. هرچه باشد همه آدمها گاهی احساس تنهایی میکنند، و میتوان تنهایی را جزئی طبیعی از سیستم دفاع احساسی ما تلقی کرد. علاوه بر این، همانگونه که ترس یک بیماری نیست، تنهایی هم بهخودیخود بیماری به حساب نمیآید. اما درست همانطور که احساس ترس میتواند رشد کند و به حدّ بیماری برسد و بیش از اندازه شدید و افراطی شود به نحوی که زندگی و قدرت عمل را مختل کند، تنهایی هم میتواند همینگونه باشد.
fateme Ahmadi
البته نوعی مردمگریزی (اصطلاحی بسیار نادرست در این مورد) هست که غالبآ در سنین پیری برای افرادی که فکرِ درستی هم دارند و آنقدر نیکخواهِ دیگران هستند که بتوان آنها را انساندوست نامید پیش میآید، که ناشی از تجاربِ طولانی و ناخوشایندِ آنان از رابطهشان با دیگران است، رابطهای که اصلا نمیتوان رضایتبخش نامید. گواهِ این امر را میتوان در میلِ وافر در این سنین به خلوتگزینی مشاهده کرد...(۱۳)
البته کانت مثالِ نقضی هم دارد، مثالِ فیلسوفِ بادانشی که در تنهایی غذا میخورد و درنتیجه شادابی و نشاطِ ذهنیاش را از دست میدهد، افکارش فرسوده میشوند و نمیتواند از فرصتِ پروراندنِ اندیشههایش از طریق مصاحبت با دیگران بهرهمند شود. (۱۴) اینهمه تأکید بر این اندیشه که هر فیلسوفی باید به دنبالِ معاشرت با دیگران باشد اندکی نامعمول است. چنانکه خواهیم دید، معمولتر آن است که فیلسوفان خلوتگزینی را پیششرطی برای دستیافتن به قوّه تمیز فلسفی میدانند.
:)
البته گاروه هم تأکید میکند که خلوت به انسان این آزادی و امکان را میبخشد که خودش را وقف چیزی یا کاری کند. (۱۰) مینویسد همه فیلسوفانِ بزرگ و شاعرانِ نابغه عاشقِ خلوت و تنهایی بودهاند. (۱۱) اما درعینحال، خلوت و تنهایی جدآ برای افرادِ ضعیف و میانمایه خطرناک هستند چون موجب افسردگی میشوند، و افسردگی نوعی بیماری است. بنابراین حتی فیلسوفان و شاعرانِ بزرگ فقط گهگاه باید خلوت بگزینند. (۱۲) از نظر گاروه اجتماع قاعده است و خلوت و تنهایی استثنا.
کانت هم بهنوبه خویش میانِ دلایلِ حقیرتر و تحسینبرانگیزتر برای تنها ماندن فرق میگذارد:
اما ما باید یادآور شویم که جدا شدن از کلِّ جامعه، در صورتی که مبتنی بر ایدههایی باشد که فارغ از هرگونه نفعِ محسوس است، متعالی به حساب میآید. خودبسایی، و درنتیجه بینیازی از جامعه، بی مردمگریزی و بیمعاشرتطلبی، میتواند ما را به مرزهای تعالی برساند، درست مثلِ هرگونه چشمپوشی از نیازهای عاجل. از سوی دیگر، گریز از آدمها از سرِ مردمگریزی، از سرِ بدخواهی نسبت به آنان، یا از سر مردمهراسی و دشمنپنداری دیگران، هم نفرتانگیز و هم قابلتحقیر است.
:)
اما باید گفت تحلیلِ زیمرمان بیشتر به دفاع از خلوت در برابرِ جمع میماند. این خلوت است که «نیازهای حقیقی شخص» را به او نشان میدهد. (۷) اما جمع و جماعت عمدتآ فضایی اجتماعی است برای انصرافِخاطر و شایعهپردازی. (۸) خلوت پناهگاهی است برای بازشناسی راستین خویش و زندگی حقیقی، حالآنکه جامعه حوزه کذب و دروغ است.
کریستیان گاروه نیز در کتاب دوجلدیاش، درباره اجتماع و خلوت (۱۷۹۹ ـ ۱۸۰۰) میکوشد موضعِ متوازنی اتخاذ کند، اما عمدتآ وزنه را به نفعِ اهمیتِ اجتماع سنگینتر میکند. (۹)
:)
احتمالا نخستین کسی که دست به تفکیکی سیستماتیک میان تنهایی و خلوتگزینی زد یوهان گئورک زیمرمان بود. او در کتابِ ۱۶۰۰ صفحهای خلوتگزینی (۱۷۸۴ ـ ۱۷۸۵) به بحث درباره این تمایز میپردازد. خلوتگزینی و تنهایی به ترتیب از علتهای مثبت و منفی نشأت میگیرند. در میان علتهای منفی زیمرمان از بطالت، مردمگریزی، ملال و علیالخصوص افسردگی نام میبرد. او درضمن منتقدِ «چلّهنشینی» زاهدان و راهبانِ صومعهنشین نیز هست. اینگونه تنهایی موجبِ مردمگریزی و دلمردگی میشود. اما خلوتگزینی موجب آزادی و استقلال میشود، آرامشی که در آن میتوان کار کرد و شخصیتِ خود را پرورش داد و به روح خویش تعالی بخشید. اما زیمرمان تأکید میکند که این خلوتگزینی باید با تعامل انسانی تلفیق شود. درواقع، زیمرمان اساسآ میکوشد نوعی موضعِ میانه اتخاذ کند تا هم دانش و بینشمِ دوستدارانِ خلوتگزینی بر دلِ آن جای بگیرد هم دانش و بینشمِ دشمنانِ آن، زیرا «حکمتِ حقیقی جایی است میانِ جهان و خلوت».
:)
(۲) در اوایل دوران بلوغ نیازی برای بیشتر تنها ماندن پامیگیرد، و در این دوره افراد با اشتیاقِ بیشتری به دنبال اوقاتی هستند که بتوانند تنها بمانند. درواقع، آنهایی که در دوران بلوغ فرصت بیشتری برای تنها ماندن به انتخاب خویش پیدا میکنند بعدها عملا از نظر اجتماعی قدرتِ تطبیق و تطابقِ بیشتری از خودشان نشان میدهند. (۳)
در عالمِ فلسفه بحث درباره اینکه تا چه حد خلوت و خلوتگزینی میتواند مثبت باشد مضمونی قدیمی است که سابقهاش دستِکم به دوران روم باستان میرسد. سیسرون مینویسد انسان موجودی است که برای زندگی در میانِ جمع به همراه دیگران خلق شده است. خلوت و انزوا در تضاد با طبیعت بشر است. (۴) طبق نظر سیسرون، وقف کردنِ خویش برای جستجوی حقیقت بهتنهایی و در خلوتِ خویش و وانهادنِ وظایف خویش درقبال جامعه امری قطعآ غیراخلاقی است. (۵)
:)
تنهایی و خلوتگزینی لزومآ نافی یکدیگر نیستند، به گونهای که آنهایی که گرفتار تنهایی هستند خودبهخود دیگر نیازی به خلوتگزینی نداشته باشند. ممکن است شخصی مشخصآ نیازمندِ تنها ماندن باشد و درعینحال از احساس تنهایی عاطفی یا اجتماعی رنج ببرد، و ممکن است شخصی نیازِ چندانی به تنها ماندن نداشته باشد بیآنکه عملا از تنها ماندنِ خویش احساس ناراحتی و رنج بکند. اما آنهایی که گرفتار احساس تنهایی هستند معمولا بالاخص خیلی دنبال خلوتگزینی نیستند. (۱)
نیاز گهگاهی به تنها بودن ـپس از سپری کردن ایام کودکی ــ ظاهرآ خصیصهای عمومی در انسانهاست. همانگونه که در فصل سوم مشاهده کردیم، جوانی مرحلهای است در زندگی که مشخصهاش شیوع فراوانِ احساس تنهایی است. بااینهمه، دورهای هم در زندگی هست که نگاه افراد بهتنهایی بسیار مثبتتر از نگاه دوره کودکیشان است، زمانی که کمکم نیاز به خلوت و خلوتگزینی سربرمیآورد. تعداد بسیار اندکی از بچههای هفتساله از معنای «خلوت» سردرمیآورند، حالآنکه اکثر بچههای دوازدهساله معنای آن را خوب میفهمند.
:)
من تا به اینجای کتاب فقط به آن تنهاییای پرداختهام که ما ترجیح میدهیم که از آن بپرهیزیم چون دردناک است، اما شکل دیگری هم از تنهایی هست، شکلی مثبت، که ما مشتاقانه به دنبالش هستیم چون بر ارزشهای زندگی ما میافزاید. اکثر توصیفات از تنهایی سوگوارانه هستند، اما در میان جمعی شاعران و فیلسوفان ستایشهایی هم درباره این پدیده مییابیم. البته این تنهایی، تنهایی نیست بلکه خلوت است که آنها میستایند. تعریفی که از تنهایی بهدست داده شده است روشنتر از تعریفی است که از خلوت و خلوتگزینی بهدست داده میشود. آنچه در بُنِ تنهایی نهفته است نوعی نقص و عیب است، حالآنکه خلوت و خلوتگزینی نوعی گشودگی نامعین در برابر انواعی از تجارب، اندیشهها و احساسات است. تنهایی لزومآ با احساس درد یا ناراحتی توأم است، حالآنکه خلوت و خلوتگزینی لزومآ با هیچ احساس خاصی همراه نیست ـهرچند غالبآ تجربهای مثبت به حساب میآید، اما درضمن میتواند از نظر احساسی خنثی باشد.
:)
من تا به اینجای کتاب فقط به آن تنهاییای پرداختهام که ما ترجیح میدهیم که از آن بپرهیزیم چون دردناک است، اما شکل دیگری هم از تنهایی هست، شکلی مثبت، که ما مشتاقانه به دنبالش هستیم چون بر ارزشهای زندگی ما میافزاید. اکثر توصیفات از تنهایی سوگوارانه هستند، اما در میان جمعی شاعران و فیلسوفان ستایشهایی هم درباره این پدیده مییابیم. البته این تنهایی، تنهایی نیست بلکه خلوت است که آنها میستایند. تعریفی که از تنهایی بهدست داده شده است روشنتر از تعریفی است که از خلوت و خلوتگزینی بهدست داده میشود. آنچه در بُنِ تنهایی نهفته است نوعی نقص و عیب است، حالآنکه خلوت و خلوتگزینی نوعی گشودگی نامعین در برابر انواعی از تجارب، اندیشهها و احساسات است. تنهایی لزومآ با احساس درد یا ناراحتی توأم است، حالآنکه خلوت و خلوتگزینی لزومآ با هیچ احساس خاصی همراه نیست ـهرچند غالبآ تجربهای مثبت به حساب میآید، اما درضمن میتواند از نظر احساسی خنثی باشد.
:)
اگر آن هنگام که زنم در خواب است
و کودک و کاتلین
هم در خوابند
و آفتاب چون صفحه مدوّرِ درخشان سفیدی است
در میانِ مهِ ابریشمین
بر فرازِ درختان رخشان
اگر آن هنگام من در اتاق شمالی
برهنه برقصم غریبوار در برابر آینهام
و پیراهنم را تاب بدهم بر بالای سرم
و بخوانم نرمنرم برای خودم:
«تنهایم، تنها.
زادم که باشم تنها.
پس در اوجم در اوج!»
اگر بستایم دستانم را چهرهام را، شانههایم را
تهیگاهم باسنم را
در برابر پردههای زرد کشیدهشده
چه کسی میتواند بگوید من نابغه خوشبخت خانه و خانوادهام نیستم؟
ویلیام کارلوس ویلیامز
«دانس روسه»
:)
درواقع، همین امر باعث شده است که عدهای زبان به شکایت بگشایند که امروزه ما بیش از اندازه اجتماعی شدهایم و تنهایی دیگر برایمان مقدور نیست و ما بهناگزیر باید زندگیمان را در تماسی مزمن با دیگران بهسر ببریم. (۵۶) جامعهشناسی به نام دالتون کانلی پا را از این هم فراتر میگذارد و میگوید کمکم "intravidual" دارد جای "individual"را میگیرد. "intravidual" آدمی است که شبکه اجتماعی در وجودش حلول کرده است. (۵۷) این آشکارا، اغراق است، اما نکته اینجا است که اکثر آدمها از نظر اجتماعی منزویتر از قبل نیستند: بهعکس، ما بیشاجتماعی شدهایم. بنابراین مسئله احساس تنهایی برای فرد لیبرال مفرط بودنِ تنهایی نیست، بلکه این است که شاید امکانِ خلوتگزینی بسیار کمتر شده است، صرفآ به این دلیل که حالا دیگر فرد بسیار بیشتر معاشرتی و اجتماعی شده است.
:)
درضمن، بهنظر میرسد که افراد تنها بیش از افراد غیرتنها از رسانههای اجتماعی استفاده میکنند. (۵۴) علاوه بر این برخی پژوهشها این فکر را القا میکنند که افراد تنها بعد از استفاده از رسانههای اجتماعی احساس تنهایی بیشتری میکنند. (۵۵) بااینهمه، ما با این حساب نباید فرض را بر این بگذاریم که رسانههای اجتماعی موجب احساس تنهایی بیشتری میشوند، چون در همین دورهای که رسانههای اجتماعی به شکلی انفجاری رشد پیدا کردهاند، هیچ دلیل و سندی دالِّ بر این نداریم که بگوییم میزانِ احساس تنهایی افزایش پیدا کرده است.
:)
پژوهشی درباره دوهزار فرد نوجوان و بالغ در طول سه سال نشان داد آنهایی که از شبکههای اجتماعی استفاده میکردند آشنایان بیشتر و دیدارهای شخصی بیشتری با آشنایانشان داشتند. (۵۳) همین نشان میدهد که این یافته که رسانههای اجتماعی جایگزینِ اشکالِ دیگر معاشرت نشدهاند درست است. ضمنآ، استفادهکنندگانِ از رسانههای اجتماعی میگویند بیش از کسانی که از این رسانهها استفاده نمیکنند احساس تنهایی میکنند. البته این را میتوان به این فکر نسبت داد که رسانههای اجتماعی موجب احساس تنهایی بیشتر میشوند، اما در پرتوِ این یافته که استفادهکنندگان از رسانههای اجتماعی عمومآ آدمهای اجتماعیتری هستند بهتر آن است که فرض را بر این بگذاریم که این گروه نیازهای اجتماعی بیشتری دارند و درنتیجه خیلی آسانتر خودشان را به دست این احساس میسپارند که نیازهای اجتماعیشان برآورده نشده است.
:)
وقتی همین محققان چندین سال بعد دست به پژوهش مکمل دیگری زدند، متوجه شدند که بسیاری از این تأثیرات مخربی که آنها مفروض گرفته بودند عملا به تحقق نپیوسته است. (۴۹) بهعکس معلوم شد که استفاده بیشتر از اینترنت رابطه مستقیمی با احساس بهروزی ذهنی بیشتر و تعامل اجتماعی افزونتر دارد. این یافته را پژوهشهای مرتبط دیگر نیز تأیید کردهاند. (۵۰) پژوهشهای تجربی درباره استفاده از اینترنت نشان میدهد که افراد عمدتآ از اینترنت برای حفظ رابطهشان با دوستان و خویشاوندانی که ارتباط نزدیک و چهره به چهرهای با آنان دارند، و نیز گسترش شبکههای اجتماعیشان، استفاده میکنند. (۵۱) افرادی که در شبکههای اجتماعی فعال هستند دلشان میخواهد در خارج از اینترنت هم از نظر اجتماعی فعالتر باشند و شبکههای اجتماعی گستردهتری داشته باشند و در سازمانهایی که فعالیت داوطلبانه میکنند مشارکت کنند. (۵۲) بهنظر میرسد رسانههای اجتماعی ما را اجتماعیتر میکنند، نه آنکه از روابط اجتماعیمان بکاهند. کلا، امروزه ما با دوستان و خویشانمان بسیار بیش از گذشته در تماس و ارتباط هستیم.
:)
تنهایی و رسانههای اجتماعی
کتابها و مقالههای بیشماری هستند که به ما درباره عواقب وخیم ذاتی شیوه استفادهمان از رسانههای اجتماعی هشدار میدهند. همانگونه که هربرت دریفوس میگوید، اینترنت سبب میشود که ما از همدیگر جدا بیفتیم و درنتیجه اعتماد، مسئولیت و احساس وظیفه در میانمان سستتر شود. (۴۶) شری تِرکل درباره اینکه چگونه رسانههای اجتماعی ما را «در کنار هم تنها» میکند نوشته است. (۴۷) فاجعهبارترین توصیفها در اینباره این احساس را به ما میدهند که ما شبیه ساکنانِ سیاره «سولاریا» در رمانِ علمیتخیلی آیزاک آسیموف، آفتاب برهنه (۱۹۵۷) هستیم. در «سولاریا» افراد تنها یا حداکثر با همسرشان زندگی میکنند، و از لحظه تولد یاد میگیرند که چگونه از ارتباط شخصی با دیگران ـآنچه «دیدن» نامیده میشودــ بپرهیزند و در عوض به «رصد کردن»، که ارتباطی مجازی از طریق آواتارها است، روی بیاورند. در یکی از نخستین پژوهشها درباره اینترنت پیشبینی شده بود که هرچه استفاده از اینترنت بیشتر شود تأثیرات مخرب جدیتری خواهد داشت و موجب احساس تنهایی بیشتری خواهد شد.
:)
ظاهرآ فرد لیبرال مشکل چندانی با زندگیاش ندارد. فرد لیبرال عمومآ از فقدان عضویت در شبکههای اجتماعی در رنج و عذاب نیست، اما درضمن چنین فردی خواهان امر محال تلفیق آزادی کامل و تعلقخاطر هم هست. آدم گاهی وسوسه میشود که بگوید که روابط فرد لیبرال با دیگران سطحیتر است، و البته چندان احساس تکلیف نمیکند، و لابد همین باید او را در معرض احساس تنهایی عاطفی بیشتر، و نه تنهایی اجتماعی بیشتر، قرار دهد، اما چنین نظری که تنهایی عاطفی بیشتر شده است، پشتوانه چندانی ندارد. اگر بخواهیم درباره تنهایی اجتماعی صحبت بکنیم قطعآ میتوان گفت که فرد لیبرال موجودی اجتماعی است، اما درعینحال دلش میخواهد به انتخاب خودش با دیگران معاشرت کند. فرد لیبرالی آشکارا رگههایی از خودشیفتگی دارد اما درعینحال نسبت به دیگران بیاعتنا هم نیست. (۴۵) کلا، فرد لیبرال شخصیتی است با تضادها و تناقضهای درونی فراوان، اما درعینحال ظاهرآ توانایی مدیریت این تضادها و تناقضهای درونی را هم دارد.
:)
علاوه بر این هیچ دلیلی ندارد معتقد باشیم که افزایش فردگرایی بهخودیخود میتواند باعث افزایش میزان احساس تنهایی شود. البته پژوهشهایی وجود دارد که میگویند در جوامع فردگرا میزان احساس تنهایی بیشتر از جوامع جمعگرا است. (۴۰) اما در اکثر پژوهشها درست نقطه مقابل این مسئله طرح شده است: در جوامع جمعگرا احساس تنهایی عمومآ بسیار بالاتر از جوامع فردگرا است. (۴۱) میزان احساس تنهایی در کشورهای اروپای جنوبی نظیر ایتالیا، یونان و پرتغال بسیار بیشتر است. در کشورهای اروپای شرقی این میزان از کشورهای اروپای غربی بسیار بیشتر است. (۴۲) ژاپن، که جامعهاش به شکل روزافزونی جمعگراتر میشود، یکی از بالاترین میزانهای احساس تنهایی را در جهان دارد. علاوه بر این، در جوامع جمعگرا فقدانِ ارتباط با خانواده در شدت احساس تنهایی بیش از جوامع فردگرا مؤثر است، حالآنکه رابطه با دوستان در جوامع فردگرا اهمیتی بسیار بیش از جوامع جمعگرا دارد. (۴۳) بااینهمه، پژوهشی در میان سیزدههزار دانشجو از سی ویک کشور مختلف نشان داد که احساس رضایت از روابط خانوادگی در میان شهروندان جوامع جمعگرا در مقایسه با شهروندان جوامع فردگرا بیشتر نیست. (۴۴) با اینکه مرتبآ تکرار میشود که فردگرایی مدرن موجب احساس تنهایی بیشتری میشود اما چنین نظری پشتوانه تجربی محکمی ندارد.
:)
حجم
۲۲۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۲۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۸۶,۰۰۰
۶۰,۲۰۰۳۰%
تومان