بریدههایی از کتاب فلسفه اخلاق
۴٫۰
(۲۰)
این سرگرمیها و مخدّرات و مسکرات و قمارها ـ که بیشتر در افراد جنایتکار و فاسدالعمل پیدا میشود ـ برای فرار از خود است. میخواهد از خودش فرار کند، و این چه بدبختی است و چرا باید انسان خودش را آنچنان بسازد که نتواند با خودش خلوت کند؟! برعکس، چرا اهل صلاح، اهل تقوا، اهل اخلاق، آنها که همیشه ندای وجدانشان را شنیده و اطاعت کردهاند، از هرچه که آنها را از خودشان منصرف کند فراری هستند؛ دلشان میخواهد خودشان باشند و خودشان، و فکر کنند؟ چون عالم درونشان از عالم بیرون واقعآ سالمتر است.
|قافیه باران|
ما مِنْ رَجُلٍ تَکبَّرَ اَوْ تَجَبَّرَ اِلاّ لِذُلَّةٍ وَجَدَها فی نَفْسِهِ یعنی احدی در دنیا تکبر نمیکند و احدی در دنیا تجبّر و ظلم و ستم نمیکند مگر اینکه در خودش احساس حقارت میکند
کاربر ۲۲۸۸۷۶۸
رمز اینکه هرچه دنیا عالمتر میشود بیعقیدهتر میگردد و پایبندیاش به اصول اخلاقی کمتر میشود، همین است که غالبا اصول اخلاقیای که به بشر تعلیم کردهاند منطق نداشته، پشتوانه نداشته، اعتبار نداشته، پایه نداشته و براساس یک سلسله تلقینات بوده است.
کاربر ۴۰۶۴۴۴۳
فرق است میان دروغ مصلحتآمیز و دروغ منفعتخیز. خیلی افراد دروغ منفعتخیز را با دروغ مصلحتآمیز اشتباه میکنند یا میخواهند اشتباه کنند. دروغ مصلحتآمیز یعنی دروغی که فلسفه خودش را از دست داده و فلسفه راستی را پیدا کرده است؛ یعنی دروغی که با آن، انسان حقیقتی را نجات میدهد. ولی دروغ منفعتخیز یعنی انسان دروغ میگوید که خودش سودی برده باشد.
نفیسه
تَعاوَنوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی وَ لا تَعاوَنوا عَلَی الاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ مردی به نام وابصه آمد خدمت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله. قبل از آنکه سؤالش را طرح کند رسول اکرم فرمود: وابصه! آیا بگویم آمدهای چه از من بپرسی؟ آمدهای از من بپرسی که «برّ» و «اثم» چیست؟ گفت: بله یا رسولاللّه، اتفاقا برای همین آمدهام. نوشتهاند پیغمبر اکرم دو انگشتشان را به سینه وابصه زدند و فرمودند: یا وابِصَةُ اِسْتَفْتِ قَلْبَک، اِسْتَفْتِ قَلْبَک این را از قلبت استفتاء کن، این فتوا را از دلت بخواه
کاربر ۴۰۶۴۴۴۳
من تعجب میکنم از مردمی که وقتی چیزی را گم میکنند دستپاچه دنبال گمشدهشان هستند (انگشترش را گم میکند میگردد آن را پیدا کند، کتش را گم میکند میگردد پیدا کند، الاغش را گم میکند میگردد پیدا کند)، چطور اینها خودشان را گم کردهاند ولی دنبال این نیستند که خودشان را پیدا کنند؟!
زارالی
آن خطایی که آقای توینبی میگوید، اختراع ماشین نیست. آن خطا آزاد گذاشتن آز است. آزاد گذاشتن آز از کجا پیدا شد؟ از آنجا که یگانه عامل دربند کننده آن را که ایمان است از بشر گرفتهاید. این است که باید بازگردیم به ایمان، و راهی جز بازگشت به ایمان نداریم.
کاربر ۴۰۶۴۴۴۳
ایمان دژی را فتح میکند که آن دژ در قلمرو علم نیست و علم قادر به فتح آن دژ نیست. آن دژ درون خود انسان است، نفس انسان است.
کاربر ۴۰۶۴۴۴۳
از آگاهی به تنهایی کاری ساخته نیست. قرآن میگوید آگاهترین آگاهها شیطان بود، خیلی هم خودآگاهیاش کامل بود، حتی خداآگاه بود. قرآن خداآگاهی را هم کافی نمیداند و اصلاً برای آگاهی از آن جهت که آگاهی است جز ارزش ِ روشن کردن ارزش دیگری قائل نیست. میگوید: شیطان خدا را میشناخت، آگاه به خدا بود، به نبوت پیغمبران اعتقاد داشت، به وجود قیامت ایمان و اعتقاد داشت (اقرار همه اینها را از شیطان نقل کرده است ولی در عین حال کافر بود، چرا؟ زیرا مؤمن نبود. ایمان مسئلهای است مبتنی بر آگاهی، ولی همراه با گرایش. ایمان یعنی تسلیم، یعنی خداآگاهی مقرون به گرایش و تسلیم در پیشگاه حق.
کاربر ۴۰۶۴۴۴۳
هرچه را انسان دوست داشته باشد همان میشود.
کاربر ۴۰۶۴۴۴۳
آنچه در طبیعت است همان چیزی است که خلق شده است، جز انسان که همان چیزی است که بخواهد باشد.
کاربر ۴۰۶۴۴۴۳
عجیب این است که مردم ما هم گاهی صحبت از قرون وسطی میکنند. در ایران صحبت از قرون وسطی میکند! قرون وسطی مال اروپاست. برای اروپا قرون وسطی یعنی دوره انحطاط. آن دورهای که برای او قرون وسطی است، برای تو دوره تمدن و فرهنگ است و افتخار توست. هزارسال پیش یعنی دوره ابوریحان بیرونی، ابوعلی بن سینا، فارابی، ابنرشد، ابن هیثم و غیره یکی از مشعشعترین دورههای تمدن و فرهنگ بشری است که مال توست. تو چرا تاریخ او را به خودت میبندی؟!
کاربر ۴۰۶۴۴۴۳
آیا «من» عوض میشود؟
میآییم سراغ بدن خودمان. بدن ما هم یک جریان دائم است، از سلولها گرفته تا اتمها و آن ذراتی که اتم راتشکیل میدهد. بعضی از سلولهای بدن دائما میمیرند و بجای آنها سلولهای نو میآید. آنهایی هم که نمیمیرند، بدنشان دائما در حال عوض شدن است؛ یعنی به نظر دقیق، حتی بدن یک ساعت پیش با بدن حالا فرق دارد. قدما میگفتند بدن هفت سال یک بار عوض میشود. ولی با نظر دقیق، حتی بدنِ یک ساعت پیش عین بدن این ساعت نیست، تا چه رسد به بدن یک سال پیش. در یک آدمِ مثلاً هشتاد ساله، بدنِ هشتاد سال پیش تا حال به یک معنی آنا فآنا عوض شده، و اگر خیلی مصالحه بکنیم باید بگوییم چندین بار عوض شده است. ولی «من» چطور؟ آیا «من» عوض شده است؟
کاربر ۴۰۶۴۴۴۳
تُبْصِرونَ.
یکی از قدیمترین دستورهای حکیمانه جهان که هم به وسیله انبیای عظام به بشر ابلاغ شده است و هم حکیمان بزرگ جهان آن را به زبان آوردهاند و اعتبار خودش را همیشه حفظ کرده و بلکه تدریجا ارزش آن بیشتر کشف شده است، این جمله معروف است که: ای انسان خودت را بشناس.
کاربر ۴۰۶۴۴۴۳
پس، از نظر اسلامی مادر همه احساسهای اخلاقی انسان احساس کرامت و شرف و عزت و قدرت و عظمت در درون خود و در خود واقعی خویش است، آنهم عزت و شرف و کرامت و قدرت و عظمت واقعی، و خود واقعی انسان همان نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحی است که خدای متعال در قرآن بیان کرده است. انسانهای کامل اسلام از نظر اخلاق، یعنی انسانهایی که خود را بهتر از دیگران شناختهاند، شرف و کرامت را در ذات خودشان بیشتر از دیگران احساس کردهاند.
کاربر ۴۰۶۴۴۴۳
چرا انسان از علم خوشش میآید و از جهل تنفر دارد؟ چون حقیقتش، خود واقعیاش از عالَم علم است، عین علم است و از جهل تنفر دارد. چرا جود برای انسان به قول اینها یک ارزش و به تعبیر ما یک خیر معنوی است، با اینکه جود از خود مایه گذاشتن است برای دیگران؟ برای اینکه جود، رحمت و افاضه است و انسان خودش حس میکند که من از عالَم رحمتم و لازمه از عالَم رحمت بودن، فیض دادن و فیض رساندن است.
کاربر ۴۰۶۴۴۴۳
فلاسفه ما مادیات را میگویند خیر مادی بشر، و معنویات را میگویند خیر معنوی. به این ترتیب مطلب حل میشود و حرف هم همین است. نمیخواهند بگویند خیر مادی و خیر معنوی، چون اسم معنا و حقیقت در کار میآید و نمیخواهند این را بپذیرند. میگویند «خیر» همان است که مادی است، اسمش هم سود است. معنویات چیست؟ آن خیر نیست، سود هم نیست، فقط ارزش و قیمت است و حقیقتی نیست. اسلام میگوید آن هم خیر است؛ کار اخلاقی هم که میکنی دنبال خیر هستی ولی آن خیر، خیری است که طبیعت حیوان تو دنبال آن خیر نمیرود، حقیقت ملکوتی توست که دنبال آن خیر میرود.
کاربر ۴۰۶۴۴۴۳
تمثیل خیلی خوبی مولوی دارد: فرض کنید انسان، زمینی جهت ساختمان برای خودش تهیه کرده. به هر علتی روزها نمیرود آنجا ساختمان کند. هنگام شب، عمله و بنّا و مهندس و مصالح میفرستد آنجا تا یک ساختمان بسازند برای اینکه در آن سکونت کند. پولها خرج میکند. خانهای میسازد مکمَّل و مجهّز، و او هم خاطرش جمع که خانه خیلی خوبی برای خودش ساخته است. آن روزی که حرکت میکند برود داخل خانه، وقتی نگاه میکند میبیند خانه را در زمین دیگران ساخته. خانه را ساخته ولی نه در زمین خودش، در زمین دیگران. زمین خودش چطور؟ لخت و عور آنجا مانده. چه حالتی به انسان دست میدهد؟ میگوید این، حالت همان آدمی است که وارد قیامت میشود، خودش را میبیند مثل یک زمین لخت، آن که برایش کار نکرده خودش است و آن که برایش کار کرده او نبوده.
کاربر ۴۰۶۴۴۴۳
اینکه انسان نمیتواند با خودش خلوت کند برای این است که خود واقعیاش را از دست داده است، و به قول اینها برای این است که نمیتواند یک لحظه با وجدان خودش بسر ببرد.
نفیسه
این سرگرمیها و مخدّرات و مسکرات و قمارها ـ که بیشتر در افراد جنایتکار و فاسدالعمل پیدا میشود ـ برای فرار از خود است. میخواهد از خودش فرار کند، و این چه بدبختی است و چرا باید انسان خودش را آنچنان بسازد که نتواند با خودش خلوت کند؟! برعکس، چرا اهل صلاح، اهل تقوا، اهل اخلاق، آنها که همیشه ندای وجدانشان را شنیده و اطاعت کردهاند، از هرچه که آنها را از خودشان منصرف کند فراری هستند؛ دلشان میخواهد خودشان باشند و خودشان، و فکر کنند؟ چون عالم درونشان از عالم بیرون واقعآ سالمتر است.
نفیسه
حجم
۲۴۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۶۷
تعداد صفحهها
۲۴۳ صفحه
حجم
۲۴۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۶۷
تعداد صفحهها
۲۴۳ صفحه
قیمت:
۴۲,۰۰۰
۱۶,۸۰۰۶۰%
تومان