بریدههایی از کتاب شاید عروس دریایی
۴٫۵
(۱۴۸)
هرگز دو نفر تا ابد باهم نمیمانند، هرچند مدتی فکر کرده باشند این کار شدنی است.
عاطفه مجیدی
من نمیدانم کار درست چیست. من دربارهٔ خفاشها و کرمهای شبتاب میدانم. میدانم که عرق و ادرار پاک هستند؛ و اینکه قبل از وجود جهان، رنگ، صدا، نور و هوایی وجود نداشته است.
اما دانستن اینچیزها فایدهای ندارد.
من باید چیزهای دیگری بدانم. اینکه چطور جلوی موهایم گیره بزنم تا بامزه شود، اما بچگانه نباشد. یا اینکه چطور در اردوگاه قدم بزنم و با جرقههای آتش جیغ بکشم.
S.R
اگر آدم ساکتی باشی، نامرئی میشوی!
S.R
گاهیوقتها اگر بخواهی بعضی چیزها تغییر کنند، حتی نمیتوانی اتاقی را که در آن هستی، تحمل کنی.
sajede
کاش این لحظه پیش نمیآمد. کاش میتوانستم از دریچهای به دنیای زیرِ زمین فرار کنم. دیگر توان اینهمه خداحافظی را نداشتم.
آهو:)
من به موهایم و گرههایی که هر روز با آن میجنگم فکر میکنم. ساعتهای زیادی از زندگیام را صرف بازکردن و شانهکردن آنها کردهام؛ اما هرقدر دقیقتر آنها را از هم جدا میکنم، بیشتر درهم میپیچند. آنها به بدترین شکل بههم بسته میشوند و دیگر بازکردنشان امکانپذیر نیست. گاهی هیچ راهی بهجز قیچیکردن آنها برایم باقی نمیماند.
اما چطور میشود گرهای را که آدمها ساختهاند، باز کرد؟
اتفاقات پیش رویمان را اصلاً دوست ندارم.
آهو:)
گاهیوقتها اگر بخواهی بعضی چیزها تغییر کنند، حتی نمیتوانی اتاقی را که در آن هستی، تحمل کنی.
- 𝘔𝘪𝘯𝘦𝘳𝘷𝘢2
چندینبار شمردم. آنقدر این کار را تکرار کردم که اعداد و نیشها شبیه هم شدند؛ انگار بهجای شمردن نیشها داشتم آنها را به وجود میآوردم؛ و بااینکه میدانستم اینطور نیست، بخشی از وجودم آن را باور میکرد، انگار که اگر دست از شمردن برمیداشتم، میتوانستم جلوی نیشها را بگیرم.
𝔄jax
در تمام این مدت، گمان میکردم داستان ما همین بوده؛ داستان ما... اما انگار تو داستان خودت را داشتی و من هم داستان خودم را. داستانهای ما برای مدتی طولانی آنقدر شبیه هم بود که اصلاً باعث شد فکر کنیم داستانمان مشترک است؛ اما اینطور نبود.
سر همین ماجرا فهمیدم همیشه داستان هر کسی با دیگران متفاوت است. هرگز دو نفر تا ابد باهم نمیمانند، هرچند مدتی فکر کرده باشند این کار شدنی است.
SnOwOlF
دو روز کامل گذشته است.
هر وقت به آن دو روز فکر میکنم، به فاصلهٔ بین رفتن تو و خبردار شدن من، یاد ستارهها میافتم. میدانستی چهار سال طول میکشد تا نور نزدیکترین ستاره به ما برسد؟ یعنی وقتی آن را میبینیم، وقتی ستارهای را میبینیم، درواقع داریم گذشتهاش را نگاه میکنیم. تمام آن ستارههای چشمکزن، همهٔ ستارههای آسمان، ممکن است قبلاً از بین رفته باشند، ممکن است در این لحظه، آسمان ستارهای نداشته باشد؛ اما ما حتی نمیدانیم.
SnOwOlF
در خیالم دیدم مخزن شکسته و کوسههای کوچک روی زمین افتادهاند. این باعث شد فکر کنم چقدر طول میکشد تا حیوانات در هوای آزاد غرق شوند.
حتماً همهچیز برایشان زیادی سرد و روشن است؛ و بعد نفسشان برای همیشه بند میآید.
SnOwOlF
منطق آنها برایم قابلقبول نیست. منظورم این است که اگر کسی نمیخواهد حرف بزند، پس دکتری که میشود با او درد دل کرد، آخرین فردی است که باید پیشش رفت.
SnOwOlF
اعتمادبهنفس، نوعی جادوست که میتواند در هر کاری به شما کمک کند.
NARGOL
این منم، تنها یک نفر از هفت میلیارد انسان؛ و انسان تنها گونهای از ده میلیون گونهٔ زنده است و آن ده میلیون گونه، تنها کسر کوچکی از کل گونههایی هستند که تابهحال وجود داشتهاند؛ و انگار همهٔ ما در آن ذرهٔ گردوغبارِ روی صفحهنمایش، جا شدهایم؛ و نیستی و پوچی، ما را محصور کرده است. از هر طرف که نگاه کنیم، نیستیِ بیجان و دلگیری وجود دارد.
☁🕊
داستانهای ما برای مدتی طولانی آنقدر شبیه هم بود که اصلاً باعث شد فکر کنیم داستانمان مشترک است؛ اما اینطور نبود.
سر همین ماجرا فهمیدم همیشه داستان هر کسی با دیگران متفاوت است. هرگز دو نفر تا ابد باهم نمیمانند، هرچند مدتی فکر کرده باشند این کار شدنی است.
☁🕊
آنقدر عروس دریایی وجود دارد که کارخانههای برق سراسر دنیا، مجبورند بهخاطر گیرکردن آنها در سیستم خنککنندهٔ آبیشان، تولید خود را متوقف کنند. جمعیت عروسهای دریایی بسیار زیاد شده است، آنها غذای موجوداتی را که فکرش را هم نمیکنید، میدزدند؛ حتی غذای پنگوئنهای قطب جنوب را. یکی از دانشمندان معتقد است آنها میتوانند باعث کمبود غذای والها و درنتیجه انقراضشان شوند.
هیچکس این مسئله را نمیداند. هیچکس راجعبه آن فکر نمیکند و حرف نمیزند. منظورم این است که این میتواند مهمترین خبر باشد؛ بااینهمه، آخرین مرتبهای که یک عروس دریایی در تلویزیون دیدید، کِی بود؟
اما من به شما میگویم، آنها همین اطراف هستند.
آنها در همین لحظه اطراف ما هستند و در تاریکی دریا، در سکوت حرکت میکنند و برایشان پایانی وجود ندارد.
فائزه
«دستتان را صاف نگه دارید»، کارمند آکواریوم این را به کس خاصی نمیگفت و فرقی هم نداشت که با کی صحبت میکند، چون هیچکس اصلاً به او گوش نمیداد. «این حیوانات میتوانند ضربان قلب را احساس کنند، لازم نیست دستهایتان را تکان دهید.»
«جاستین ملونی» که هنوز موقع خواندن چیزی، لبهایش را تکان میدهد، سعی کرد دُم یک ماهی برقی را بگیرد.
عمهمَماخ
حالا من خودم را آنطور که تو میبینی، دیدم. کسی که در این دنیا جایی ندارد.
zhrayzdi
اگر مردم ساکت بودند، میتوانستند صدای زندگیشان را بهتر بشنوند. اگر مردم ساکت بودند، هر وقت تصمیم میگرفتند حرف بزنند، حرفهایشان اهمیت بیشتری داشت. اگر ساکت بودند، میتوانستند پیامهای همدیگر را درک کنند؛ درست مثل موجودات زیر آب که برای هم نور میفرستند یا رنگشان تغییر میکند.
zhrayzdi
موضوع این است که آدمها شانس کمی برای درستکردن چیزی دارند؛ بنابراین وقتی فرصتی پیش میآید، نمیشود از آن چشم پوشید. باید قدرش را بدانی و با تمام توانت نگهش داری. مهم نیست احمقانه باشد یا نه.
zhrayzdi
حجم
۱۷۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۱۷۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
قیمت:
۹۱,۰۰۰
تومان