بریدههایی از کتاب در انتظار گودو
۳٫۲
(۳۶)
استراگون: دست نزن بهم! سؤال نکن ازم! حرف نزن باهام! پیشم بمون!
ولادیمیر: هیچوقت ترکت کردهم؟
استراگون: تو گذاشتی که من برم.
شلاله
ما خوشحالیم. (سکوت) خب حالا چهکار کنیم، حالا که خوشحالیم؟
Ronak
همیشه هم یه چیزی پیدا میکنیم که باعث میشه احساس کنیم وجود داریم،
|ݐ.الف
دست نزن بهم! سؤال نکن ازم! حرف نزن باهام! پیشم بمون!
علی
این نالههای کمک که هنوز در گوش ما صدا میکنه، خطاب به همه بشریته! ولی در این مکان، در این لحظه از زمان، همه بشریت خواهناخواه ما هستیم، چه خوشمون بیاد یا نه. پس بیا قبل از اینکه دیر بشه، نهایت تلاشمان رو بکنیم! بیا برای یکبار هم که شده به بهترین وجهی نماینده این نژاد متعفنی باشیم که تقدیری ظالمانه ما رو بهش منتسب کرده
امیررضا عبدی
بکت شبیه هنرمندان و فلاسفه ماقبل خود، این پرسش را پیش میکشد که «انسانبودن به چه معناست؟». پاسخی که وی میدهد هولآور است: انسانبودن جستوجویی بیپایان است برای (یافتن) هویت و جهانی که (شخص بتواند) در آن لذت ببرد. این همان مخمصه انواع ماست.
nazanin z
هیچوقت از امور کوچیک زندگی غافل نشو.
Saeid Ghorbani
بعد از انباشت بیش از حد تاریخ، ما معصومیت لازم برای اعتقاد به هر گونه توجیه بیشتر را از دست دادهایم. تنها قطعیاتی که بر جای ماندهاند، جعلیبودن همه ساختارهای تفسیری، و غیرقابلفهمبودن اساسی تجربه انسان بدون حضور این ساختارهاست
Arman ekhlaspour
استراگون: من بدبختم.
ولادیمیر: واقعآ! از کی؟
استراگون: یادم رفته.
ولادیمیر: این حافظه چه بازیهایی که نمیکنه!
|ݐ.الف
ولادیمیر: آیا خواب بودم، وقتی دیگران رنج میکشیدند؟ آیا الان هم خوابم؟ فردا، وقتی بیدار شدم، یا فکر کردم که شدم، در مورد امروز چی بگم؟ اینکه با دوستم استراگون، در این مکان، تا سر شب، منتظر گودو بودیم؟ اینکه پوتزو رد شد، با باربرش، و با ما صحبت کرد؟ احتمالا. ولی توی همه اینها چه حقیقتی وجود داره؟(استراگون که بیهوده با پوتینهایش ور میرفت، دوباره چرت میزند. ولادیمیر به او نگاه میکند.) اون هیچی نمیدونه. با من در مورد کتکهایی که خورده حرف میزنه و من یه هویج بهش میدم. (مکث) حیران میان گور و تولدی سخت. پایینِ سوراخ، به کندی، گورکن دست به کار قابلگی میشه. ما به اندازه کافی وقت داریم که پیر بشیم. هوا پر از نالههای ماست. (گوش میکند.) ولی عادت بیحسکننده بزرگه. شاید هم یه نفر به من نگاه میکنه، یه نفر هم در مورد من حرف میزنه، اون خوابه، اون هیچی نمیدونه، بذار بخوابه. (مکث) من نمیتونم برم! (مکث) چی گفتم؟
Ronak
دست نزن بهم! سؤال نکن ازم! حرف نزن باهام! پیشم بمون!
Saeid Ghorbani
ولادیمیر: خوشحالم که میبینم برگشتی. فکر کردم برای همیشه رفتهای.
استراگون: منم همینطور.
|ݐ.الف
استراگون: حالا دیدی، وقتی من پیشت هستم تو حالت بدتر میشه. منم تنهایی حال بهتری دارم.
ولادیمیر: (رنجیده) پس چرا همیشه منتکشی میکنی برمیگردی؟
استراگون: نمیدونم.
ولادیمیر: نه، ولی من میدونم. برای اینکه نمیدونی چطور از خودت مواظبت کنی.
Mitir
یه روز عالی بیدار شدم و دیدم عین سرنوشت کورم. (مکث) گاهی اوقات میمونم نکنه هنوز خواب باشم.
nepeta
«در زمانی که جهان از نظر من خالی از معناست، واقعیت به امری غیرواقعی بدل میشود. همین احساس غیرواقعیت و جستوجو برای واقعیت اساسیِ فراموششده و بینام است که من سعی میکنم از طریق شخصیتهایم بیان کنم؛ شخصیتهایی که بیهدف سرگرداناند و بههیچوجه نمیتوانند خود را از نگرانیهای خود، شکستهای خود و تهیبودن زندگیشان کنار بکشند. آدمهایی که در بیمعنایی غرق شدهاند فقط میتوانند گروتسک باشند؛ رنج آنها فقط میتواند بهگونهای مضحک تراژیک باشد»؛ و میافزاید: «من قادر نیستم جهان را درک کنم، بنابراین چگونه میتوانم نمایشنامهٔ خودم را درک کنم؟ امیدوارم کسی آن را برای من توضیح بدهد»
Saeid Ghorbani
آلبر کامو در نمایشنامهٔ اسطورهٔ سیزیف (۱۹۴۲) نوشت: «احساس بیمعنایی میتواند هرکسی را در گوشه و کنار هر خیابان در برگیرد.» و بدینترتیب اصطلاح «ابزورد» را در مرکز مباحثهٔ فلسفی و در رأس تفکر هنری سالهایی که از پی میآمد قرار داد. از نظر کامو «احساس بیمعنایی جهان» ناشی از مواجهه میان وجدان انسان، ذهن او، عطش وی نسبتبه عقلانیت و جهان ناشناخته و غیرعقلانی و ساکن است؛ اما، برخلاف عقاید متداول، تحقق چنین تفکیک علاجناپذیری به یأس منفعلانه یا خودکشی روشنفکرانه منتهی نمیشود. انسان با دریافت نهایت بیمعنایی زندگی، برای وضوح بیشتر و زندگی کاملتر در جهت ضرورتی اخلاقی تلاش میکند؛ چون زندگی، در هر صورت، تنها واقعیت ملموس انسان است.
Saeid Ghorbani
پوتزو: شما کی هستید؟
ولادیمیر: آدمیم.
Saeid Ghorbani
استراگون: چی بگم؟
ولادیمیر: بگو من خوشحالم.
استراگون: من خوشحالم.
ولادیمیر: منم همینطور.
استراگون: منم همینطور.
ولادیمیر: ما خوشحالیم.
استراگون: ما خوشحالیم. (سکوت) خب حالا چیکار کنیم، حالا که خوشحالیم؟
Saeid Ghorbani
استراگون: یه روز دیگه هم گذشت.
ولادیمیر: هنوز نه.
استراگون: واسه من گذشته و رفته، دیگه مهم نیست چه اتفاقی میافته.
Saeid Ghorbani
شاید من آدم فوقالعادهای نباشم، ولی کی اهمیت میده؟
Saeid Ghorbani
حجم
۱۱۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۵ صفحه
حجم
۱۱۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۵ صفحه
قیمت:
۷۸,۰۰۰
۵۴,۶۰۰۳۰%
تومان