بریدههایی از کتاب رویای دویدن
۴٫۷
(۱۶۳)
«همیشه به ما میگه زندگی اونچیزی نیست که براتون اتفاق میافته، بلکه مهم کاریه که واسه اون اتفاق انجام میدین.»
☆...○●arty🎓☆
بزرگترین مانعت ترسه، ولی هیچ دلیلی برای ترسیدن وجود نداره.
☆...○●arty🎓☆
لانگستون بزرگترین رقیب ما توی لیگ است و هر چیزی که ما آرزویش را داشتهایم، آنها دارند؛ ولی تیم ما چیزی دارد که هر تیمی نمیتواند آن را بخرد؛
روح!
☆...○●arty🎓☆
کیرو آرام میگوید: «این اُسکار پیستوریوسه. قهرمان دوی ۴۰۰ مترِ سرعته و هردو پاش هم از زانو به پایین قطع شده. اینا هم که میبینی پروتزهای مخصوص دویدنه.»
☆...○●arty🎓☆
احساس میکنم که حسی درونم شکل میگیرد.
حسی که تا قبل از آن فکر میکردم، دیگری هیچوقت اتفاق نمیافتد.
حس امید!
☆...○●arty🎓☆
میتونی هی عقبش بندازی، ولی هر چی این کارو بکنی بدتره.
☆...○●arty🎓☆
هشت ماه پیش هیچکاری نمیتوانستم بکنم.
این مسابقه باعث شد باورم شود چیزی نیست که از عهدهاش برنیایم.
و این خط شروع جدیدی برای من است.
chihiro~
برای عزیزانی که خدا جسمشان را خاص آفرید؛
و بودنشان زیبایی دنیا را خاصتر کرد.
☆...○●arty🎓☆
این مسابقه باعث شد باورم شود چیزی نیست که از عهدهاش برنیایم.
و این خط شروع جدیدی برای من است.
Zeina🌸💕
ابر سیاهی بین من و رویای دوباره دویدن شکل گرفته.
ابر سیاهی که اسمش واقعیت است.
Raha.Sh
از ظاهر آدما یا از چیزی که متوجهش نمیشین، در موردشون قضاوت نکنین. سعی کنین اونا رو بشناسین
حَـدیـثـهــ
اگه زورت میرسید چی رو دوست داشتی تغییر بدی؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
انگار توی یک فیلم هستم که در آن هرکسی نقش خودش را دارد و من هم یکی از آن سیاهیلشکرها هستم که پول داده تا توی فیلم باشد یا او را آوردهاند ساکت همانجا بنشیند.
𝐑𝐎𝐒𝐄
وقتی توی پارک جمع میشویم و نیمرو و آب پرتقال و نان شیرینی میخوریم، چیزی را متوجه میشوم؛
چیزی که از آن عبور کردم، برایم خط پایان نبود.
هشت ماه پیش کار حضرت فیل بود که بخواهم خودم و پایهٔ سِرُمم را به دستشویی برسانم؛
امروز دوستم را شانزده کیلومتر دواندم و او را از اولین خط پایان زندگیاش عبور دادم.
هشت ماه پیش هیچکاری نمیتوانستم بکنم.
این مسابقه باعث شد باورم شود چیزی نیست که از عهدهاش برنیایم.
و این خط شروع جدیدی برای من است.
ز.م
«خواهش میکنم مامان. اونا پام رو بریدن! حالیش نمیشه؟! خُب درد میکنه.»
او هم با من گریه میکند، ولی آخرسر پشتِ او درمیآید. «عزیزم، اون قرصا مخدره. خیلی اعتیادآوره. تو که نمیخوای به اون قرصا وابسته شی؟»
«ولی باید یه چیزی واسه دردم بهم بدین!»
میرود و برایم استامینوفن میآورد.
ولی تأثیری ندارد.
تب و لرزم را هم قطع نمیکند.
حس میکنم ولم کردهاند.
عصبانیام.
ناراحتم.
ولی تهِتهِ دلم میدانم حق دارند.
ز.م
اصلاً به من چه که بخواهم عبارت کسری را ساده کنم!
سعی میکنم بروز ندهم، ولی مامان میداند از بودن توی این اتاق گلهگشاد حوصلهام سر رفته. هر پیشنهادی هم که میدهد، رد میکنم. پس تقصیر او نیست، مشکل از خودم است.
اکرم
چوب را محکم چسبیدهام و لنگانلنگان جلو میروم. چند روز پیش، دوی ۴۰۰ متر را در پنجاهوپنج ثانیه بُردم؛ ولی الان... پنج دقیقه طول کشیده تا بتوانم بیست تا قدم بردارم.
اکرم
من یک دوندهام!
این شغلم است.
دویدن هویتم است.
دویدن تنها چیزی است که میدانم، میخواهم یا اصلاً بهش اهمیت میدهم.
اکرم
چیزی که از آن عبور کردم، برایم خط پایان نبود.
هشت ماه پیش کار حضرت فیل بود که بخواهم خودم و پایهٔ سِرُمم را به دستشویی برسانم؛
امروز دوستم را شانزده کیلومتر دواندم و او را از اولین خط پایان زندگیاش عبور دادم.
هشت ماه پیش هیچکاری نمیتوانستم بکنم.
این مسابقه باعث شد باورم شود چیزی نیست که از عهدهاش برنیایم.
و این خط شروع جدیدی برای من است.
Shahnaz Khalili
حجم
۲۵۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۲۵۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
قیمت:
۱۱۸,۰۰۰
۵۹,۰۰۰۵۰%
تومان