بریدههایی از کتاب جزء از کل
۳٫۸
(۹۱۹)
رهایی در این است که شبیه دیوانهها باشی.
Astronaut
دستم را میگرفت و مرا برای روزنامه خریدن با خودش میبرد و سر فروشندهٔ هاجوواج داد میزد «جنگی در کار نیست! بازار سقوط نکرده! هیچ قاتلی آزاد نیست! واسه چی اینقدر پول میگیری؟ هیچ اتفاقی نیفتاده!»
Astronaut
به من یاد داد اگر میخواهم با کسی قرار بگذارم نباید از عادت مسخرهٔ انسانها تبعیت کنم که هر ساعت را متشکل از چهار بخش پانزده دقیقهای میدانند. «هیچوقت با آدمها ساعت ۷:۴۵ یا ۶:۳۰ قرار نگذار جسپر. باهاشون ساعت ۷:۱۲ یا مثلاً ۸:۰۳ قرار بگذار!»
Astronaut
وقتها که دیروقت داری توی شهر قدم میزنی و زنی از روبهرو بهت نزدیک میشه، میبینی راهش رو کج میکنه و از یه مسیر دیگه میره. چرا؟ چون یکی از اعضای جنس تو به زنها دستدرازی میکنه و بچهها رو آزار میده!»
Astronaut
بعضی وقتها که دیروقت داری توی شهر قدم میزنی و زنی از روبهرو بهت نزدیک میشه، میبینی راهش رو کج میکنه و از یه مسیر دیگه میره. چرا؟ چون یکی از اعضای جنس تو به زنها دستدرازی میکنه و بچهها رو آزار میده!»
Astronaut
باور همونقدر مسیر رو روشن میکنه که چشمبند!
Astronaut
آدمها هیچ راز و رمزی ندارن چون مدام مشغول وراجیان!
Astronaut
توی قصههای پریانِ سنتی جادوگر شرور زشته ولی توی قصههای جدید گونههای برجسته داره و ایمپلنت سیلیکونی!
Astronaut
یکی از مواد درسی که اسمی هم نداشت خواندن روزنامهها بود و پارس کردن به من که چهطور رسانهها به قول خودش باعث اضطراب اخلاقی در جامعه میشوند و از من هم میخواست از منظر اخلاقی به او بگویم چرا مردم به خودشان اجازه میدهند پرتاب شوند توی مغاک اضطراب.
Astronaut
متنفرم از اینکه هیچکس نمیتواند بدون اینکه یک ستاره از دشمنش بسازد قصهٔ زندگیاش را بازگو کند، ولی ظاهراً راهی جز این نیست.
Astronaut
یادت باشد آدمها از ساده شنیدن اتفاقات پیچیده ارضا میشوند، نه، غش و ضعف میکنند.
Astronaut
دوست و عاشق به ما خیانت کردند و در ابعادی ملی و در نتیجه کُمیک تحقیر شدیم، بی حتا یک آغوش که به ما انگیزهٔ ادامه بدهد. ما آدمهای تنبلی بودیم که اسیر ماجرا شده بودند و با زندگی بازی میکردیم، ولی خجالتیتر از آن بودیم که تا ته ماجرا برویم.
Astronaut
آزادی هیچ حسی را در من بیدار نمیکند. چون در دنیای واقعی معنای آزادی این است که باید تن به تألیف بدهید، حتا اگر داستانتان مفت نیرزد.
Astronaut
امان از آدم و این اصولش! حتا در دوزخی بیقانون هم باید برای خود شرافت قایل شود، تمام تلاشش را میکند تا بین خودش و بقیهٔ موجودات فرق بگذارد.
Astronaut
همهٔ آدمهای اینجا اوضاعشان خراب است و بدبختیهایی که مثل چسب بهشان چسبیده بدنشان را از ریخت انداخته. این بلا سر خودم هم آمده بود، صورتم کشمش بود و تنم شراب.
Astronaut
(ظاهراً کولر با تصوری که افراد جامعه از مجازات دارند در تضاد است، انگار اگر یکذره احساس خنکی کنیم از زیر بار مجازاتمان قسر در رفتهایم)
Astronaut
ملایم. ترحمْ برادرِ هاجوواج و گمشدهٔ همدردی است. ترحم نمیداند با خودش چه کند وبرای همین میگوید واییی چه بد.
maral
عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمیدهد ممکن است در کتابها هیجانانگیز باشد ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی خستهکننده است.
narges
عشق بدترین خبرچین است چون به شما القا میکند که ابدی و پابرجاست ــ تصور پایان زندگیتان راحتتر از تصور پایان عشق است. و از آنجایی که عشق بدون صمیمیت هیچ است و صمیمیت بدون شریک شدن هیچ است و شریک شدن بدون صداقت هیچ است، باید تمام رازها را برملا کنید چون بیصداقتی در صمیمیت همهچیز را زیر سؤال میبرد و بهتدریج عشق باارزش شما را مسموم میکند.
وقتی تمام میشود ــ شک نکنید که تمام میشود (حتا کلهخرترین قمارباز هم حاضر نیست روی جاودان بودن عشق شرط ببندد) ــ ابژهٔ عشق از تمام رازهای شما باخبر است. و میتواند ازشان استفاده کند. و اگر رابطه تلخ تمام شود بیرحمانه و خبیثانه از این رازها علیه شما استفاده خواهد کرد.
Ben
شب بعد که به رختخواب رفتم متوجه چیز سفتی زیر بالشم شدم. سیزدهتا کتاب زیر بالشم بود، از شکسپیر تا فروید. بعد از اینکه تمام شب بیدار ماندم و دستکم نصفشان را ورق زدم فهمیدم طبق نظر متخصصان نمیتوانی بدون ترس عاشق باشی، ولی عشق بدون ترس، عشقی بالغ و صادق است.
متوجه شدم به آسمانخراش جهنمی صورتی آرمانی دادهام، ولی چه اِشکالی داشت؟ بالاخره همهٔ ما مجبوریم به چیزی صورتی آرمانی ببخشیم ــ با همهچیز بیاشتیاق برخورد کردن انسانی نیست. بنابراین صورت آرمانی به او بخشیدم. ولی عاشقش بودم یا نه؟ عشقم بالغ بود یا نابالغ؟ خب، روش خودم را برای فهمیدن این موضوع داشتم: وقتی عاشقم که از مرگ او به اندازهٔ مرگ خودم وحشت داشته باشم. عاشقانه و رمانتیک است اگر بگویم از مرگ او بیشتر از مرگ خودم واهمه دارم، ولی راستش دروغ است، و اگر از آرزویم برای زیستن برای اعصاری متمادی بیاینکه حتا ذرهای از وجودم آسیب ببیند خبر داشتید، میپذیرفتید همین هم به اندازهٔ کافی رمانتیک بود، وحشت از مرگ محبوب.
Ben
حجم
۶۷۰٫۵ کیلوبایت
حجم
۶۷۰٫۵ کیلوبایت
قیمت:
۱۴۷,۰۰۰
۷۳,۵۰۰۵۰%
تومان