بریدههایی از کتاب زندگی در شب
۳٫۸
(۱۰)
«مردهای قوی مجبور نیستن بیرحم باشن.»
soheil.mrajabi
اگر در این جهان پاسخ اولین بدی خوبی بود، بسیاری از گناهان هرگز تکرار نمیشد و بسیاری از ثوابها افزون و افزونتر میشد.
soheil.mrajabi
«میگم توبه کن.»
جو گفت: «باشه، ولی پیش کی؟»
«پیش خدای بزرگ. به اون پناه ببر.»
جو یک قدم جلوتر رفت و گفت: «کی گفته که نمیکنم و پناه نمیبرم؟ ایروین، کاری که من عمراً نمیکنم پناه بردن به توئه، توبه کردن پیش تو.»
ایروین با نفسهایی کوتاه و سریع گفت: «پس پیش خدا توبه کن. جلوی من. همین حالا.»
جو گفت: «نه، نمیکنم، چون باز معناش توبه کردن به درگاه خدا نیست، به درگاه توئه. مگه غیر از اینه؟»
soheil.mrajabi
ما اینجا کلی کار کردیم. خیلی چیزها ساختیم، خیلی بیشتر از اونکه تو بدونی و بفهمی. و تو از راه رسیدی و خواستی یهروزه همهچی رو نابود کنی.»
«این طبیعت انسانه. اینطور نیست؟»
«اینکه یه چیز سالم و خوب رو بزنیم له و نابود کنیم؟»
soheil.mrajabi
جو گفت: «هیچکدوم از ما به حد خودمون قانع نیستیم. تو، من، پسکاتور. مزهٔ خوبی داره.»
«چی؟»
جو گفت: «شب. زندگی در شب. مزهٔ خوبی داره. اگه توی روز زندگی کنی، از قانونهای اونها اطاعت میکنی. و ما که تو شب زندگی میکنیم از قانونهای خودمون اطاعت میکنیم. اما، دیون، بدی قضیه اینجاست که ما هیچ قانونی نداریم، مثل جنگل.»
soheil.mrajabi
گفت: «همهٔ گانگسترها لزوماً آدم نمیکشن.»
«اما تو باید بتونی چنین کاری بکنی.»
جو سر تکان داد. «درست مثل تو.»
«من یه تاجرم. چیزهایی رو که مردم نیاز دارن براشون تهیه میکنم. من کسی رو نمیکشم.»
«تو داری اسلحه برای انقلابیهای کوبایی میفرستی که اونها چیکار کنن؟»
«من برای کارم دلیل دارم.»
«دلیلی که باعث مرگ آدمها میشه.»
استبان گفت: «فرق داره. درسته که من میکشم، اما برای یه چیزی میکشم.»
جو گفت: «چهچیزی؟ یه هدف لعنتی؟»
«دقیقاً.»
«استبان، اون هدف مسخره دقیقاً چیه؟»
«اینه که هیچ انسانی حق نداره برای زندگی دیگرون تصمیم بگیره.»
جو گفت: «چه جالب. گانگسترها و معترضها هم دقیقاً به همین دلیل آدم میکشن.»
soheil.mrajabi
«شب قانون و روال خودش رو داره.»
«روز هم برای خودش قانون داره.»
جو گفت: «آره، میدونم. اما من ازش خوشم نمیاد.»
آن دو از روزنهٔ شیشهٔ محافظ مدتی طولانی به هم خیره شدند.
دنی بهآرامی گفت: «من که نمیفهمم.»
جو گفت: «میدونم، معلومه که تو نمیفهمی. تو همهچی این عالم رو از زاویهٔ آدمهای خوب و آدمهای بد میبینی. کار یه شَرخَر که دست بدهکاری رو میشکنه چون نزول پولش رو نداده با کار یه بانکدار که اثاث بدهکاری رو که نتونسته قسط وامش رو بده از خونهاش میریزه بیرون یکیه. اما به نظر تو این دو تا با هم خیلی فرق دارن. فکر میکنی بانکدار به وظیفهٔ قانونیش عمل میکنه، اما نزولخور و شرخر جنایت میکنن. ولی من شرخر رو از اون بانکدار بیشتر دوست دارم، چون حقه نمیزنه و تظاهر نمیکنه. من فکر میکنم بانکدارها باید از جایی که من وایسادم و مثل من به زندگی نگاه کنن.
soheil.mrajabi
پسرم، من بهخاطر تو حاضرم همه رو بکشم، اما آدمکشی نمیکنم.»
soheil.mrajabi
«بلند شو ببینم. کی مهاجرت کردین؟»
دیون سرپا شد و گفت: «وقتی من هشت ساله بودم.»
«هیچوقت برگشتی اونجا؟»
دیون گفت: «چرا باید برگردم؟»
«برای اینکه برگشتن به تو یادآوری میکنه که واقعاً کی هستی. نه اون کسی که داری سعی میکنی باشی، اینکه در اصل و ریشه واقعاً کی هستی.»
soheil.mrajabi
ساعت به این گرونی و اعلایی که حتی نمیتونه زمان رو نشون بده. مثل همهٔ پولهای دنیا. درست میگم، جو؟ همهٔ پولها و چیزهای باارزش دنیا فقط به خودشون خدمت میکنن نه به ما.
soheil.mrajabi
حجم
۵۱۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
حجم
۵۱۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۵۲ صفحه
قیمت:
۲۰,۷۵۰
تومان