خنده تنها به درست اندیشیدن اختصاص ندارد بلکه درست زندگی کردن نیز موضوع آن است و برای نیل به این امر باید اجازه دهد خنده و طنز نقضش کنند و بپذیرد که فلسفه نیز گاهی اوقات مانعی است بر سر راه زندگی خوبی که مدعی آن است. طنز با تکرارِ اهمیت امور جزئی، در عمارت فلسفه شکاف میاندازد.
محسن
گفتوگو که بدون سکوتِ دستکم یکی از طرفین صورت نمیپذیرد.
محسن
امر کمیک دارای نقشی جدی است چرا که به ما یادآوری میکند هر نظام اجتماعی، فلسفی و دینی، با محدودیتهای ملازم آن، نظامی است انسانساخته. وظیفهٔ ضروریِ ماست که خود را چنان هم جدی نپنداریم، زیرا در این صورت میتوان به جای ریشهکن کردن نواقص انسانی، آنها را پذیرفت و ارج نهاد.
محسن
طنزپرداز متفاوت است از بازیگر کمدی، چرا که از رنج طفره نمیرود: «او معنای رنج را در نسبت با هستی میفهمد، اما معنای رنج [فینفسه] را درک نمیکند. او درک میکند که رنج و هستی وابسته به یکدیگرند، اما معنای رنج را درک نمیکند مگر آنکه در نسبت با هستی قرار گیرد. در طنز، اول رنج است و دوم شوخی ــ به همین خاطر زمانی که او سخن میگوید انسان توأمان میگِرید و میخندد.»
محسن
لذت محضی که خنده پدید میآورد دقیقاً به سبب آزادی از قیدهایی است که معمولاً ما را در بند گرفته. کودکان نسبت به قیدوبندها مصونیتِ بیشتری دارند، چرا که زبان، آدابدانی و انتظام بر آنها کمتر سنگینی میکند. هر چه شدت مطالباتی که این تجربیات ساختاربخش تحمیل میکنند بیشتر باشد، خنداندن دشوارتر است. دقیقاً به همین دلیل است که برخی جوامع رو به خنده گشودهترند.
محسن
به عقیدهٔ کییرکگور، آدمی هرگز از آسودهخاطریِ یقین بهرهمند نمیشود.
محسن