تشنگی حال عجیبی است، حالی است که مایهٔ خیالپردازی است، تشنه است که آب را در اعماق زمین و از ورای حجابهای ضخیم خاک تشخیص میدهد و بیرون میکشد و کسی که تشنه نیست آب را در یک قدمیاش هم نمیبیند. زندگی در محیط ایران اقتضا میکرده که ایرانیان با مفهوم تشنگی آشنا باشند ولی تشنگی برای ایرانیان بیش از اینکه فقدان باشد سرمایه بود. به فیلمهای کیارستمی که دقت میکنم، جز مدح تشنگی چیزی در آن نمییابم؛ از «خانهٔ دوست کجاست؟» که ماجرای عطش پسربچهای دبستانی است برای یافتن دوستش و پس دادن دفتر مشقش به او، تا «طعم گیلاس» که تشنگی برای یافتن بهانهٔ مختصری برای ادامهٔ زندگی است، تا «زیر درختان زیتون» که عطش زندگی کردن را در اسفبارترین شرایط روستانشینان زلزلهزده به تصویر میکشد. همهاش در ستایش یک چیز است؛ تشنگی برای جرعهای حیات و زندگی. همین تشنگی بود که سبب میشد قهرمانان داستانش در کوچکترین زیباییها شوری برای ادامهٔ حیات بیابند. مگر نه اینکه شخص سیراب را بزرگترین بهانهها نیز خوشحال و راضی نمیکند.
باران