بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چمران به روایت همسر شهید | صفحه ۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چمران به روایت همسر شهید

بریده‌هایی از کتاب چمران به روایت همسر شهید

امتیاز:
۴.۶از ۱۳۳ رأی
۴٫۶
(۱۳۳)
من و مصطفی در این طبیعت قدم می‌زدیم و مصطفی برای من درباره این جریان صحبت می‌کرد، درباره کردها و این‌که خودمختاری می‌خواهند. من پرسیدم «چرا خودمختاری نمی‌دهید؟» مصطفی عصبانی شد و گفت «عصر ما عصر قومیت نیست. حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند، من ضد آن‌ها خواهم بود. در اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست. مهم این است، این کشور پرچم اسلام داشته باشد.»
Sobhan Naghizadeh
آقای صدر به من می‌گفت «می‌دانی مصطفی برای من چی هست؟ او از برادر به من نزدیک‌تر است، او نفس من، خود من است.» الفاظ عجیبی می‌گفت درباره مصطفی. وقتی داشت صحبت می‌کرد و مصطفی وارد می‌شد همه توجهش به او بود. دیگر کسی را نمی‌دید.
Sobhan Naghizadeh
یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان ـ که لبنانی‌ها رسم دارند و دور هم جمع می‌شوند ـ مصطفی مؤسسه ماند، نیامد خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم «دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟» مصطفی گفت «الان عید است. خیلی از بچه‌ها رفته‌اند پیش خانواده‌هاشان. این‌ها که رفته‌اند، وقتی برگردند، برای این دویست سیصد نفری که در مدرسه مانده‌اند تعریف می‌کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه‌ها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که این‌ها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند.» گفتم «خب چرا مامان برایمان غذا فرستاد نخوردید؟ نان و پنیر و چای خوردید.» گفت «این غذای مدرسه نیست.» گفتم «شما دیر آمدید. بچه‌ها نمی‌دیدند شما چی خورده‌اید.» اشکش جاری شد، گفت «خدا که می‌بیند.»
محمدمهدی
کم‌تر پیش می‌آمد که «ولو»ی قراضه غاده را سوار شوند، از این ده به آن ده بروند و مصطفی وسط راه به خاطر بچه‌ای که در خاک‌های کنار جاده نشسته و گریه می‌کند پیاده نشود. پیاده می‌شد، بچه را بغل می‌گرفت، صورتش را با دستمال پاک می‌کرد و می‌بوسیدش. آن‌وقت تازه اشک‌های خودش سرازیر می‌شد. دفعه اول غاده فکر کرد بچه را می‌شناسد. مصطفی گفت «نه، نمی‌شناسم. مهم این است که این بچه یک شیعه است. این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش می‌کشد و گریه‌اش نشانه ظلمی است که بر شیعه علی رفته.»
محمدمهدی
قانع نمی‌شدم که مثل میلیون‌ها مردم ازدواج کنم، زندگی کنم و... دنبال مردی مثل مصطفی می‌گشتم، یک روح بزرگ، آزاد از دنیا و متعلقاتش.
niloo
در این دنیا نبود مصطفی.
حسین(ع) همه جا با ماست
همیشه به مصطفی می‌گفت «تو حضرت علی نیستی. کسی نمی‌تواند او باشد. فقط حضرت امیر آن‌طور زندگی کرد و تمام شد.» و مصطفی هم‌چنان که صورت آفتاب‌خورده‌اش باز می‌شد و چشم‌هایش نم‌دار، می‌گفت «نه، درست نیست! با این حرف دارید راه تکامل در اسلام را می‌بندید. راه باز است. پیامبر می‌گوید هر جا که من پا زدم امتم می‌تواند، هر کس به اندازه سعه‌اش.»
حسین(ع) همه جا با ماست
همه جا مصطفی سعی می‌کرد خودش کم‌تر از دیگران داشته باشد، چه لبنان، چه کردستان، چه اهواز. لبنان که بودیم جز وسایل شخصی خودم چیزی نداشتی
حسین(ع) همه جا با ماست
به مصطفی می‌گفتم «اگر می‌دانستم انقلاب پیروز می‌شود و قرار به برگشت ما به ایران و ترک جبل‌عامل است نمی‌دانم قبول می‌کردم این ازدواج را یا نه.» اما آمدم و مصطفی حتی شناسنامه‌ام را به نام «غاده چمران» گرفت که در دارالسلام بمانم و برنگردم و من، مخصوصاً وقتی در مشهد هستم احساس می‌کنم خدا به واسطه این مرد دست مرا گرفت، حجت را بر من تمام کرد و از میان آتشی که داشتم می‌سوختم بیرون کشید.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
مصطفی عصبانی شد و گفت «عصر ما عصر قومیت نیست. حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند، من ضد آن‌ها خواهم بود. در اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست. مهم این است، این کشور پرچم اسلام داشته باشد.»
sara.kh
یاد حرف امام موسی افتاد «شما با مرد بزرگی ازدواج کرده‌اید. خدا بزرگ‌ترین چیز در عالم را به شما داده.» خودش هم همیشه فکر می‌کرد بزرگ‌ترین سعادت برای یک انسان این است که با یک روح بزرگ در زندگیش برخورد کند
sara.kh
بعضی از دردها کثیف است، اما دردهایی که برای خدا است خیلی زیبا است.» برای
zahra.n
ظلمی که انگار تمامی نداشت و جنگ‌های داخلی نمونه‌اش بود. بارها از مصطفی شنیدم که سازمان امل را راه انداخت تا نشان بدهد مقاومت اسلامی چه‌طور باید باشد. البته مشکلات زیادی با احزاب و گروه‌ها داشت. می‌گفتند چمران لبنانی نیست، از ما نیست. خیلی‌ها می‌رفتند پیش امام موسی صدر از مصطفی بدگویی می‌کردند. هر چند آقای صدر به‌شدت با آن‌ها حرف می‌زد. می‌گفت «من اجازه نمی‌دهم کسی راجع به مصطفی بدگویی کند.» ارتباط روحی خاصی بود بین او و مصطفی،
zahra.n
مصطفی گفت «نه، نمی‌شناسم. مهم این است که این بچه یک شیعه است. این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش می‌کشد و گریه‌اش نشانه ظلمی است که بر شیعه علی رفته.» ظلمی که
zahra.n
خودش هم همیشه فکر می‌کرد بزرگ‌ترین سعادت برای یک انسان این است که با یک روح بزرگ در زندگیش برخورد کند، اما انگار رسم خلقت این است که بزرگ‌ترین سعادت‌ها بزرگ‌ترین رنج‌ها را هم در خودشان داشته باشند.
تاسیـآن
در نوسود که بودیم من بیش‌تر یاد لبنان می‌افتادم، یاد خاطراتم؛ طبیعت زیبایی دارد نوسود، و کوه‌هایش بخصوص مرا یاد لبنان می‌انداخت. من و مصطفی در این طبیعت قدم می‌زدیم و مصطفی برای من درباره این جریان صحبت می‌کرد، درباره کردها و این‌که خودمختاری می‌خواهند. من پرسیدم «چرا خودمختاری نمی‌دهید؟» مصطفی عصبانی شد و گفت «عصر ما عصر قومیت نیست. حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند، من ضد آن‌ها خواهم بود. در اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست. مهم این است، این کشور پرچم اسلام
Elahe
عشق که مصیبت را به لذت تبدیل می‌کند، مرگ را به بقا و ترس را به شجاعت.
ترنج
بزرگ‌ترین سعادت برای یک انسان این است که با یک روح بزرگ در زندگیش برخورد کند، اما انگار رسم خلقت این است که بزرگ‌ترین سعادت‌ها بزرگ‌ترین رنج‌ها را هم در خودشان داشته باشند.
ترنج
روزی که مصطفی به خواستگاریش آمد مامان به او گفت «شما می‌دانید این دختر که می‌خواهید با او ازدواج کنید چه طور دختری است؟ این، صبح‌ها که از خواب بلند می‌شود هنوز رفته که صورتش را
کاربر ۱۵۲۸۳۱۲
بعضی از دردها کثیف است، اما دردهایی که برای خدا است خیلی زیبا است.»
Helma

حجم

۴۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۸

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۴۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۸

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
۵,۰۰۰
۵۰%
تومان