بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چمران به روایت همسر شهید | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چمران به روایت همسر شهید

بریده‌هایی از کتاب چمران به روایت همسر شهید

امتیاز:
۴.۶از ۱۳۳ رأی
۴٫۶
(۱۳۳)
وقتی بعد از شهادت مصطفی از آن خانه آمدم بیرون ـ چون مال دولت بود ـ هیچ چیز جز لباس تنم نداشتم. حتی پول نداشتم خرج کنم.
محمد صدوقی
وسط شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می‌شد، غاده طاقت نمی‌آورد، می‌گفت «بس است دیگر. استراحت کن، خسته شدی.» و مصطفی جواب می‌داد «تاجر اگر از سرمایه‌اش خرج کند، بالاخره ورشکست می‌شود، باید سود دربیاورد که زندگیش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم ورشکست می‌شویم.»
محمد صدوقی
حتی حاضر نبود کولر روشن کند. اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ. پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می‌آمد، اما می‌گفت «چه‌طور کولر روشن کنم وقتی بچه‌ها در جبهه زیر گرما می‌جنگند؟» همین غذایی را می‌خورد که همه می‌خوردند و در اهواز ما غذایی نداشتیم.
محمد صدوقی
وقتی رفتم بیمارستان، دیدم آقای خامنه‌ای آن‌جا هستند و مصطفی را از اتاق عمل می‌آورند، می‌خندید. خوش‌حال شدم. خودم را آماده کردم که منتقل می‌شویم تهران و تا مدتی راحت می‌شویم. شب به مصطفی گفتم «می‌رویم؟» خندید و گفت «نمی‌روم. من اگر بروم تهران روحیه بچه‌ها ضعیف می‌شود. اگر نمی‌توانم در خط بجنگم لااقل این‌جا باشم، در سختی‌هایشان شریک باشم.»
محمد صدوقی
تا حق و باطل هست و مادام که سکوت نمی‌کنی، جنگ هم هست
علی
«غاده! شما می‌دانید با چه کسی ازدواج کرده‌اید؟ شما با مردی خیلی بزرگ ازدواج کرده‌اید. خدا به شما بزرگ‌ترین چیز در عالم را داده، باید قدرش را بدانید.
علی
«خدایا! من از تو یک چیز می‌خواهم با همه اخلاصم که محافظ غاده باش و در خلا تنهایش نگذار! من می‌خواهم که بعد از مرگ او را ببینم در پرواز. خدایا! می‌خواهم غاده بعد از من متوقف نشود و می‌خواهم به من فکر کند، مثل گلی زیبا که در راه زندگی و کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود. می‌خواهم غاده به من فکر کند، مثل یک شمع مسکین و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه. می‌خواهم او به من فکر کند، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی‌نهایت.»
Faezeh Sheykhi
«خدایا! من از تو یک چیز می‌خواهم با همه اخلاصم که محافظ غاده باش و در خلا تنهایش نگذار! من می‌خواهم که بعد از مرگ او را ببینم در پرواز. خدایا! می‌خواهم غاده بعد از من متوقف نشود و می‌خواهم به من فکر کند، مثل گلی زیبا که در راه زندگی و کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود. می‌خواهم غاده به من فکر کند، مثل یک شمع مسکین و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه. می‌خواهم او به من فکر کند، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی‌نهایت.»
Faezeh Sheykhi
«عصر ما عصر قومیت نیست. حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند، من ضد آن‌ها خواهم بود. در اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست. مهم این است، این کشور پرچم اسلام داشته باشد.»
Faezeh Sheykhi
«من به ملکه مرگ حمله می‌کنم تا او را در آغوش بگیرم و او از من فرار می‌کند. بالاترین لذت، لذت مرگ و قربانی شدن برای خدا است.»
Faezeh Sheykhi
«خدایا! من از تو یک چیز می‌خواهم با همه اخلاصم که محافظ غاده باش و در خلا تنهایش نگذار! من می‌خواهم که بعد از مرگ او را ببینم در پرواز. خدایا! می‌خواهم غاده بعد از من متوقف نشود و می‌خواهم به من فکر کند، مثل گلی زیبا که در راه زندگی و کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود. می‌خواهم غاده به من فکر کند، مثل یک شمع مسکین و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه. می‌خواهم او به من فکر کند، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی‌نهایت.»
zhra_habibi
با مصطفی یک عالم بزرگ را گذراندم از ماده به معنا، از مجاز به حقیقت و از خدا می‌خواهم که متوقف نشوم در مصطفی، هم‌چنان که خودش در حق من این دعا کرد: «خدایا! من از تو یک چیز می‌خواهم با همه اخلاصم که محافظ غاده باش و در خلا تنهایش نگذار! من می‌خواهم که بعد از مرگ او را ببینم در پرواز. خدایا! می‌خواهم غاده بعد از من متوقف نشود و می‌خواهم به من فکر کند، مثل گلی زیبا که در راه زندگی و کمال پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود. می‌خواهم غاده به من فکر کند، مثل یک شمع مسکین و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه. می‌خواهم او به من فکر کند، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی‌نهایت.»
علی علوی
برایش نوشتم «کاش یک‌دفعه پیر بشوی. من منتظر پیرشدنت هستم که نه کلاشینکف تو را از من بگیرد و نه جنگ.» و او جواب داد که «این خودخواهی است. اما من خودخواهی تو را دوست دارم. این فطری است. اما چه‌طور مشکلات حیات را تحمل نمی‌کنی؟ من تو را می‌خواهم محکم مثل یک کوه، سیال و وسیع مثل یک دریای ابدیت... تو می‌گویی ملک؟ ملکیت؟ تو بالاتر از ملکی. من از شما انتظار بیش‌تر دارم. من می‌بینم در وجود تو کمال و جلال و جمال. تو باید در این خط الهی راه بروی. تو تجلی‌ای از خدا هستی. جایز نیست در وجود تو خودخواهی. تو روحی، تو باید به معراج بروی، تو باید پرواز کنی. چه‌طور تصور کنم افتادی در زندان شب. تو طائر قدسی. می‌توانی از فراز همه حاجزها عبور کنی. می‌توانی در تاریکی پرواز کنی.» هر چند تا روزی که مصطفی شهید شد، تا شبی که از من خواست به شهادتش راضی باشم، نمی‌خواستم شهید بشود
کاربر ۶۲۹۴۶۲۹
با همه وجودم این نعمت را احساس می‌کنم و اگر همه عمرم را، چه گذشته چه مانده، در سجده گذاشتم نمی‌توانم شکر خدا را بکنم. با مصطفی یک عالم بزرگ را گذراندم از ماده به معنا، از مجاز به حقیقت و از خدا می‌خواهم که متوقف نشوم در مصطفی
Samaneh J
، اما انگار رسم خلقت این است که بزرگ‌ترین سعادت‌ها بزرگ‌ترین رنج‌ها را هم در خودشان داشته باشند.
masomeh
در کتاب قطور تاریخ فصل جدیدی به نام انقلاب اسلامی و به نام انسان نوشته شده است. این فصل از جنس بهار است ولی به رنگ سرخ نوشته شده است و خزانی به دنبال ندارد. این فصل داستان تجدید عهد انسان در روزهای پایانی تاریخ است و برای همین با خون و اشک نوشته شده است؛ خونی که یک روز در این سرزمین بر خاک ریخته شد و اشکی که روزی در وداع، گوشه چادری پنهان شد و روزی دیگر بر سر مزاری به خاک فرو شد؛ و امروز باز هم جاری می‌شود تا یک بار دیگر گرد و غبار ناگزیر زمان را از چهره سرداران روزهای انتظار بشوید. در کتاب قطور تاریخ فصل جدیدی نوشته شده است که سخت عاشقانه است.
امیررضا
می‌خواهم او به من فکر کند، مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش کلمه عشق گفت و رفت به سوی کلمه بی‌نهایت.»
mahani
می‌گفت «نه! محافظ من خدا است. نه من، نه شما، نه هزار محافظ اگر تقدیر خدا تعلق بگیرد بر چیزی، نمی‌توانید آن را تغییر دهید.»
Hamed
در نوشته‌هایش هست که «من به ملکه مرگ حمله می‌کنم تا او را در آغوش بگیرم و او از من فرار می‌کند. بالاترین لذت، لذت مرگ و قربانی شدن برای خدا است.»
Hamed
«این خلق و خوی مصطفی که شما می‌بینی، تراوش باطن او است و نشستن حقیقت سیر و سلوک در کانون دلش. این‌همه معاشرت و رفت و آمد مصطفی با ما و دیگران تنازل از مقام معنوی او است به عالم صورت و اعتبار.»
Hamed

حجم

۴۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۸

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

حجم

۴۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۸

تعداد صفحه‌ها

۶۴ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
۵,۰۰۰
۵۰%
تومان