«گفت اونجا هوا خوب شده. خیابونهای چلسی با درختهای قشنگ گیلاس و سیب دیدنییه. گفتم آره، اینجام دیدنییه... خیلی دیدنییه. پول داری، اما نمیتونی برای مادرت دوا بخری، گیر نمیاد.
n re
دنیای غمگینی شده. باید دست همدیگهرو گرفت و به هم کمک کرد تا همه به مراد دل همدیگه برسند.»
n re
ـدر انقلاب بالا میاد پایین، پایین میره بالا؟»
n re
«... یه زن چه چیزهایی رو باید حالا تحمل کنه...»
n re
«فقط میدونم که دیوونه نیست.»
«اگرم دیوونه نباشه، اینجا دیوونهش میکنن.»
n re
این روزها در ایران هر کسی از سر خاک یکی برمیگردد.
n re
«اگه شما نتونی به خودت کمک کنی به هیچکس دیگهم نمیتونی کمک کنی.
n re
وقتی شهری در محاصره دشمن، یا حتی مورد حمله دشمن قرار گرفت، یا عملا درگیر جنگ شد، اهالی مثل مور و ملخ از هر طرف فرار میکنن. در این موقع یکهو نه طیاره هست، نه قطار، نه اتوبوس، نه ماشین ــ و نه برای همه وسیله گیر میاد. بیمارستانها یکهو عین بازار شام بلبشو و پر از مجروح و مرده و معلول میشن.
n re
پنجره را میبندم و مرغک تنها را به حال و والذاریات خودش میگذارم. در سرزمینی که در حال «جنگ تحمیلی» با «ابرقدرتها» ست، حتی مرغهای عشق هم باید یاد بگیرند خودکفا باشند.
n re
«متأسفم که براش اون اتفاقها افتاده...»
«جنگه دیگه... برای هزارها هزار اتفاق افتاده.»
n re
«هرکس یهجور درد داره. الان دیگه درد و بدبختی عمومییه.»
n re
«مواظب خودت باش، در این روزگار...»
«در این روزگار تلختر از زهر...
n re
تماس با دست این زن مختص محارم است
n re
«زندگییه، میگذره.»
«بله، مثلا زندگییه.»
n re
شهیدم من، شهیدم من
شهیدم من، شهیدم من
به کام خود رسیدم من
خداحافظ ایا مادر
نمیبینم ترا دیگر
n re
«یاران نکو یکی یکی آب شدند.»
n re
چرا میلنگی؟»
میخندد: «روز اول جنگ جلو خوابگاه ترکش خمپاره زد ساق پامون!»
«بعد چکار کردی؟»
«خدا رو شکر کردیم نخورد تو کلهمون!»
n re