بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نه آدمی | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب نه آدمی

بریده‌هایی از کتاب نه آدمی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۰۰ رأی
۴٫۱
(۱۰۰)
محترم‌شدن من یکی را می‌ترساند. به نظرم آدم محترم کسی بود که خوب دیگران را فریب می‌داد و در نهایت دستش پیش زرنگ‌تر از خودش رو می‌شد و او هم چنان خرابش می‌کرد که رسوایی‌اش از مرگ پیشی می‌گرفت. گیریم همه را به بزرگداشتم اغفال می‌کردم. آخر سر کسی پیدا می‌شد که به اصل مطلب پی ببرد و دیگران را آگاه سازد یا نه؟ قهر و غضب آنان که به نیرنگ من پی می‌برند چگونه خواهد بود؟
صبا
درست متوجه نمی‌شوم اطرافیانم چطور به زندگی ادامه می‌دهند و یک به یک پشت احزاب سیاسی درمی‌آیند بی‌آن‌که دیوانه شوند، وا بدهند، غرق ناامیدی شوند و خودشان را راحت کنند؟ چطور دردشان اصیل است؟ من می‌گویم اینان چنان خودشیفته شده‌اند که حتی به خودشان هم اجازهٔ شک در زندگی عادی و بهنجارشان را نمی‌دهند. اگر حق با من باشد دردشان درد نیست. عوام‌ترینِ عوام‌اند. چه می‌دانم. اگر شب درست بخوابید به گمانم سحر خوب برمی‌خیزید. چه خواب‌هایی می‌بینند؟ در خیابان به چه چیزهایی فکر می‌کنند؟ به پول؟ نه همیشه، همه‌اش که این نیست. شنیده بودم آدم‌ها برای خوردن زندگی می‌کنند، ولی ندیده بودم کسی بگوید برای پول زنده است. نه. ولی باز تا حدی... نه، مطمئن نیستم. هرچه بیشتر فکرش را می‌کنم کمتر دستگیرم می‌شود. هرآنچه هست نکبت و عذاب این اندیشه است که تنها من‌ام که با دیگران فرق دارم. گفت‌وگو برایم میسر نبود. از چه باید می‌گفتم؟ چطور می‌گفتم؟ نمی‌دانم.
صبا
ریزترین عیب‌جوییِ هرکس، حس زندگی در سیاهیِ اشتباه را به من می‌داد.
camuel
درست متوجه نمی‌شوم اطرافیانم چطور به زندگی ادامه می‌دهند و یک به یک پشت احزاب سیاسی درمی‌آیند بی‌آن‌که دیوانه شوند، وا بدهند، غرق ناامیدی شوند و خودشان را راحت کنند؟
camuel
هرآنچه هست نکبت و عذاب این اندیشه است که تنها من‌ام که با دیگران فرق دارم. گفت‌وگو برایم میسر نبود. از چه باید می‌گفتم؟ چطور می‌گفتم؟ نمی‌دانم. این شد که لودگی پیشه کردم. آخرین بختم برای طلب مهر آدمیان بود. با وجود ترس کشنده‌ام از نسل بشر نتوانستم دست رد به سینهٔ جامعه‌ی‌شان بزنم. لبخندی بر لب نهادم که کمتر از دهانم فرو می‌افتاد. این بود شیوهٔ همگون‌سازی‌ام. پرخطرترین دستاوردی که با تقلای بسیار حاصل شد.
ftmh.msvn84
یک بار هم که شده اندوهِ شادمانی را به جان می‌خرم.
کاربر ۸۵۵۵۳۲۵
«می‌گن فقر که از در بیاد تو عشق از پنجره درمی‌ره.
AS4438
بی‌بنیه‌ها از شادی هراسان‌اند. پنبه هم دست‌شان را می‌برد.
AS4438
جمله تاریکی‌ها در نهانگاه او انباشته گردد آتش ندمیده فرو خواهدش خورد... و رودباران را نخواهد دید.
imarmiin
آن‌که خنجر زد مثل همهٔ آن‌هایی که از پشت خنجر می‌زنند پپه و ساده بود.
fatemeh abedini
زندگی آدمی سرشار از لحظات ناب و والایی از چندرنگی‌ست که می‌شود گفت باشکوه است. مردم چنان با کارد تزویر به هم می‌زنند که اندک زخمی به جای نمی‌ماند.
fatemeh abedini
سرکوفت‌ها را در سکوت با سری افکنده می‌پذیرفتم، حال آن‌که ترس از درون دیوانه‌ام می‌کرد.
fatemeh abedini
«آدم برای یه لقمه نون جون می‌کنه، چون اگه پیداش نکنه از گشنگی می‌میره.»
fatemeh abedini
همچنین باور داشتم که شمار زیادی از زنان بنا بر سرشت‌شان می‌توانند سیاهیِ درونی‌ام را بو بکشند. همین هم باعث سوءاستفادهٔ آن‌ها به هزار روش از من شد.
rkive
آه لقمهٔ نان، ای دوزخ، اصیل‌ترین درد بشر
Relax
آموختم اهالی توکیو شخصیت بیرون از خانه‌شان زمین تا آسمان با درون خانه متفاوت است. وقتی فهمیدم تنها بی‌دست‌وپایی‌ام که فرق میان درون و بیرون خانه را نمی‌داند و حتی هوریکی هم ترکم کرده ترسیدم. وقتی با هاشی‌های پوست‌برآمده ژله می‌خوردم دستِ تنهایی خرخره‌ام را می‌فشرد.
کاربر ۷۵۹۵۱۹۱
«پول می‌خوام.» «چقدر؟» «زیاد. می‌گن فقر که از در بیاد عشق از پنجره می‌ره. راست هم می‌گن.» «ساده نباش. چرنده.»
i live the moment
جایی برای ماندن و دوستی برای دیدن نبود.
i live the moment
«بذار این‌طوری بگم، آرزویی برای آینده‌ت داری؟ به گمونم آدم نمی‌تونه از کسی انتظار داشته باشه، فقط می‌تونه کمکش کنه بفهمه چقدر کمک کردن سخته.»
i live the moment
«اگه دردت رو بهم نگی کاری هم از من ساخته نیست.»
i live the moment

حجم

۸۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

حجم

۸۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان