بریدههایی از کتاب نه آدمی
نویسنده:اوسامو دازای
مترجم:مرتضی صانع
ویراستار:امیر معدنیپور
انتشارات:انتشارات کتاب فانوس
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۰۰ رأی
۴٫۱
(۱۰۰)
کاش میشد جملهٔ مبتذلی چون چه بده تو دام عشق کسی افتادن را کمی ادبیتر کرد. مثلاً: دوستداشتهشدن چه سخت است.
Rezvan
زنان آنچنان رابطهای میان پیش و پس از همبستری برقرار نمیکنند. جهانشان را درست دو بخش میکنند: شب گذشته را به دست فراموشی میسپارند و فردایش بیدردسر سر کار همیشگیشان بازمیگردند. مشکل من درست همینجا بود. نمیتوانستم این را هضم کنم.
Hanieh Sadat Shobeiri
تاکهایچی راست میگفت، آنها دلِ ترسیم شیاطین را داشتهاند. گفتم اینان دوستان آیندهٔ من خواهند بود. از زور خوشحالی خواستم گریه کنم.
Hanieh Sadat Shobeiri
ناگفته نماند که به علاقهیشان بسیار مشکوکام. کسی چه میداند، شاید صوری باشد.
بابونه
حس کردم تنهای تنهاست. حس کردم زمستان دورش میگردد.
بابونه
چون از بازتاب دلخوری ناتوان بودم شانه خالی کردم. پا به فرار گذاشتم. ولی خشنود نشدم. تصمیم گرفتم خودم را راحت کنم.
بابونه
بیبنیهها از شادی هراساناند.
هادس
این نیز بگذرد.
این تنها عبارتیست که در دوزخِ آدمیان به درستیِ آن رسیدهام.
این نیز بگذرد.
دکتر بی مریض
امروز چون دیروز و فردا چون همیشه
باز از خواب برخواهیم خاست و بهعادت
پشت به اندوه و وحشیترینِ شادکامیها خواهیم کرد
بهسان غوکی که با دیدنِ قلوهسنگی پیشِ پایش
راه و دهانش را کج میکند...
الف_سین
حس کردم تنهای تنهاست. حس کردم زمستان دورش میگردد.
صبا
«بچه نشو. عبثان. همهٔ دانشگاهها عبثان. آموزگارانی که توی طبیعت فرو میرن. آموزگارانی که علاقهٔ وافری به طبیعت دارن.»
چه میگفت؟ برای رأی بیدانشش تره هم خرد نمیکردم. به خودم میگفتم: «احمقی بیش نیست و نقاشیهاش هم آشغالان. ولی برای بیرون رفتن آدم مناسبیه.» در او بیمصرفی شهرنشین را میدیدم. همپالکیام. ولی جور دیگری از حرارت آدمیان به دور بود. نقطهٔ اشتراکمان ازخودندانستنِ آدمیان بود. و همزمان فرقی با من داشت: از هیچشناسی آگاه نبود. یا این طور بگویم، از رنجهایی که این شناخت به بار میآورد دور بود.
از اینکه فقط دنبال سرگرمی بود حالم به هم میخورد، حال آنکه تنها دلیل رفت و آمدم با او همین سرگرمی بود. بارها از دوستیمان شرمسار شدم.
صبا
امروز چون دیروز و فردا چون همیشه
Parham Sadr
اکنون دیوانهام. بیرون هم که بروم باز برایشان دیوانهام. یک خطخورده.
نهآدمی.
دیگر آدم نیستم.
کاربر ۸۵۵۵۳۲۵
از خدا هم میترسم. نمیتوانم به مهرش دل ببندم. تنها به کیفرش ایمان دارم. ایمان باور به پذیرش قهر خداست با سری افکنده. میشد به دوزخ ایمان داشت ولی به بهشت نه.
کاربر ۸۵۵۵۳۲۵
خداوندا، به من ارادهٔ پولادین عطا کن. مرا با سرشت آدمیان آشنا کن. به محضرت گناه نیست که آدمی یارش را کنار بزند؟ پوششی بر خشمم باش.
AS4438
مقصر تو نیستی، نه. مقصر مادرته که تو رو دنیا آورده.»
AS4438
زندگی آدمی سرشار از لحظات ناب و والایی از چندرنگیست که میشود گفت باشکوه است.
rkive
همیشه دوستانه رفتار کردهام و هیچ دوستی نداشتهام. تنها مشتی آشنای دردآور و رفیق پیالهای مثل هوریکی. دیوانهبازی درمیآوردم تا از بند آشناییمان برهم. خستهام میکرد. حالا هم اگر کسی را اندکی آشنا بیابم داستان از همان قرار است. میدانم، شاید دوستم داشته باشند ولی در دوستداشتنشان ناکارآمدم. ناگفته نماند که به علاقهیشان بسیار مشکوکام. کسی چه میداند، شاید صوری باشد. سخت است کسی همچو من دوستانی صمیمی برای خود بگیرد. تازه، از به کسی سر زدن هم عاجزم.
rezai milad
آدمیزادگان هیچگاه رمز موفقیتشان را به من نگفتند. اگر از این رازشان سر درمیآوردم دیگر از ایشان هراسی نداشتم. کینه در سر نمیپروراندم. هر شب آنطور شکنجه نمیدیدم.
NeginJr
گیریم به پدر میگفتم، یا مادرم، یا پلیس، یا حکومت؛ آخر سر جهاندیدهای با دلیل و منطق و بهانههای جهانپسندانهاش مرا به سکوت وامیداشت.
NeginJr
حجم
۸۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۸۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان