بریدههایی از کتاب نه آدمی
نویسنده:اوسامو دازای
مترجم:مرتضی صانع
ویراستار:امیر معدنیپور
انتشارات:انتشارات کتاب فانوس
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۰۰ رأی
۴٫۱
(۱۰۰)
وجدان خاطی. همان که در همهٔ ساعات آدمبودنم دژخیمم بوده. ناگفته نماند که یار غارم نیز بوده؛ همچون همسری به هنگام تنگدستی. و دوش به دوش از لذات بیکسی بهره بردیم. میشود گفت این یکی از شیوههای ادامهٔ راه در من به حساب میآمد.
Hawi
رادمردان با ترس بزرگی که از آدمیان دارند آنان را با اشتیاق دیوانی سهمگین میبینند. آشوب درونشان هرچه فراتر رود بیشتر به جانش دعا میکنند. نگارگرانی با چنین رأی چه بارها از دست این اشباح زخم برداشتهاند و نهانگاهی جز خیال نیافتهاند. در روز روشن پیش چشمشان هیولای مردمخوار دیدهاند. ثانیهای هم با لودگی کسی را نفریفتهاند. تازه کمر بستهاند تا بیکموکاست هرچه را دیدهاند روی بوم بیاورند. تاکهایچی راست میگفت، آنها دلِ ترسیم شیاطین را داشتهاند. گفتم اینان دوستان آیندهٔ من خواهند بود. از زور خوشحالی خواستم گریه کنم
Hawi
امسال بیستوهفتسالهام. موهایم سفیدتر شده. بیشتر مردم مرا با چهلسالهها اشتباه میگیرند.
دکتر بی مریض
دردم درد مفلسی است که نه گفتن بلد نیست.
دکتر بی مریض
امروز چون دیروز و فردا چون همیشه
باز از خواب برخواهیم خاست و بهعادت
پشت به اندوه و وحشیترینِ شادکامیها خواهیم کرد
بهسان غوکی که با دیدنِ قلوهسنگی پیشِ پایش
راه و دهانش را کج میکند...
دکتر بی مریض
درست است که از فقر میترسم ولی از آن بیزار نیستم.
دکتر بی مریض
سالها بعد از این قضیه باخبر شدم. اگر مثل آدم منظورش را میرساند میپذیرفتم. ولی رودهدرازی و محافظهکاریِ مسخرهاش خلقم را تنگ کرد و مسیر زندگیام دگرگون شد.
دکتر بی مریض
نقطهٔ اشتراکمان ازخودندانستنِ آدمیان بود.
دکتر بی مریض
درست متوجه نمیشوم اطرافیانم چطور به زندگی ادامه میدهند و یک به یک پشت احزاب سیاسی درمیآیند بیآنکه دیوانه شوند، وا بدهند، غرق ناامیدی شوند و خودشان را راحت کنند؟ چطور دردشان اصیل است؟ من میگویم اینان چنان خودشیفته شدهاند که حتی به خودشان هم اجازهٔ شک در زندگی عادی و بهنجارشان را نمیدهند. اگر حق با من باشد دردشان درد نیست. عوامترینِ عواماند. چه میدانم.
donyafrzn
دردم درد مفلسی است که نه گفتن بلد نیست. همیشه میترسیدم اگر دست رد به سینهٔ کسی بزنم شکاف شگرفی میان دل او و من دهان باز کند که همآوردنش تا ابد شدنی نباشد.
صبا
پیش خودم میگفتم میخواهم بمیرم. بیشتر از همیشه. چراغ بهبودی مرده. هر کاری بکنم، هر راهی بروم بنبست است. فقط یک پایان به کارِ سرافکندگیام میآید. رویای دوچرخهسواری تا دیدن آبشار دل بیشهها برای امثال من نیست. از این پس خبطیست از پس خبطی دیگر و انباشت گناه و رنج روزافزون. میخواهم بمیرم. باید بمیرم. زندهبودن من خودش گناه است.
صبا
جهان فقط و فقط آدم غمگین میپرورد.
صبا
پس اگه مرگ خندهداره زندگی باید گریهدار باشه.
صبا
از خدا هم میترسم. نمیتوانم به مهرش دل ببندم. تنها به کیفرش ایمان دارم. ایمان باور به پذیرش قهر خداست با سری افکنده. میشد به دوزخ ایمان داشت ولی به بهشت نه.
صبا
«پول میخوام.»
«چقدر؟»
«زیاد. میگن فقر که از در بیاد عشق از پنجره میره. راست هم میگن.»
صبا
خندهاش چشمهای از کثافت زندگی بزرگسالی را نشانم داد.
صبا
پذیرفتن ثانیهای از آن مهربانی میترساندم. حس میکردم به بند وابستگی افتادهام.
صبا
میدانستم زیر پوست جامعهٔ انسانی دیو سیاهی خوابیده که در اقتصاد نمیگنجد. با ترس از این سیاهی، ناخودآگاه به ماتریالیسم گرویدم
صبا
چه بیمایگی و سفاهتی در تلاش رسم امرِ زیباپنداریده نهفته. نگارگران چیرهدست با تکیه بر دریافت شخصیشان زیبایی را در هرچه ناچیز است آفریدهاند. آنها میلشان را به اشیایی هرچند زشت و ناخوشایند سرکوب نکردهاند و مست لذت بهتصویرکشیدنِ آنها شدهاند. میشود گفت هیچ ارجی به تصویر غلط ذهنی دیگران نگذاشتهاند.
صبا
آنان که ملامتم میکنند، خودشان از همه ناامیدترند و فکرشان سمت خدا و این حرفها هم نمیرود.
صبا
حجم
۸۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۸۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان