بریدههایی از کتاب نه آدمی
نویسنده:اوسامو دازای
مترجم:مرتضی صانع
ویراستار:امیر معدنیپور
انتشارات:انتشارات کتاب فانوس
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۰۰ رأی
۴٫۱
(۱۰۰)
اکنون دیوانهام. بیرون هم که بروم باز برایشان دیوانهام. یک خطخورده.
نهآدمی.
کاربر ۷۶۱۷۰۵۰
دیدن چهرهٔ برافروختهٔ رفقا حالم را جا میآورد. چنان دگم و متعصب که انگار مسئلهٔ مرگ و زندگی در میان است. درگیر شبهتئوریهایی کودکستانی
کاربر ۴۸۰۴۸۰۰
از اینکه فقط دنبال سرگرمی بود حالم به هم میخورد، حال آنکه تنها دلیل رفت و آمدم با او همین سرگرمی بود. بارها از دوستیمان شرمسار شدم. سرانجام از بس نشست و برخاست کردیم او هم به چشمم پرمایه آمد.
کاربر ۴۸۰۴۸۰۰
زندگی گروهی از نشدنهاست.
کاربر ۴۸۰۴۸۰۰
چکیدهٔ همهٔ احساسات ساختگیست. وانمود، ریا، تظاهر؛ هیچکدام به گردش نمیرسند.
کاربر ۸۵۲۷۶۱۱
بعدها فهمیدم پیشبینیِ ترسناکی کرده. خود بیپیرش هم خبر نداشت. در دام عشق گرفتارکردن، در دام عشق افتادن؛ چه رکیک و خودپسندانه. همین که اینها پدیدار شوند، هرکجا میخواهد باشد، کاتدرال سودا و سکوت را هم میتکانند و تنها آواری از پوچی و فساد بر جای میگذارند. کاش میشد جملهٔ مبتذلی چون چه بده تو دام عشق کسی افتادن را کمی ادبیتر کرد. مثلاً: دوستداشتهشدن چه سخت است.
تاکهایچی آن تعریف ابلهانه را از من کرد. گفت
maha
شاید از سختیِ نقابزدن جلوی نزدیکان در مقایسه با بیگانهها بود. هرچه هم که نابغه باشید چنین قانونی وجود دارد. بازیگر بیشتر جلوی تماشاگران شهر خودش دستپاچه میشود. به گمانم بهترین بازیگر جهان هم در تالاری که خانوادهاش برای تماشا جمع شده باشند دست و پایش را گم میکند. ولی من نقشم را از بر شدم. بیشتر وقتها باورپذیر بودم. نداشتهایم بازیگری چیرهدست در شهرهای دیگری جز شهر خودش ندرخشد.
maha
مردم بیشتر تلاش بر پنهانساختن آن رویشان دارند ولی خدا نکند بیرون بزند. و آنگاه خشم در چشمبرهمزدنی درون آدمی را برملا میکند. همچون گاوی بیخیال که در چمنزار میچرد و بهناگاه دمش را تازیانهوار برای کشتن خرمگسی به پهلویش میکوبد. دیدنش آسان نیست. دانستنِ اینکه این غریزه از پیشنیازهای آدمی برای بقاست از خود ناامیدم میکرد.
کاربر حسن ملائی شاعر
آه لقمهٔ نان، ای دوزخ، اصیلترین درد بشر، دردی که پشتِ ده اسب باری را خرد میکنی...
کاربر حسن ملائی شاعر
زنان آنچنان رابطهای میان پیش و پس از همبستری برقرار نمیکنند. جهانشان را درست دو بخش میکنند: شب گذشته را به دست فراموشی میسپارند و فردایش بیدردسر سر کار همیشگیشان بازمیگردند. مشکل من درست همینجا بود. نمیتوانستم این را هضم کنم.
MTA
او هم درمانده است. بوی غم گرفته. شاخک غمزدهها با بوی اندوه تیز میشود.
Setareh
پذیرفتن خودِ مرگ هرگز برایم دشوار نبوده ولی زخم برداشتن و خون دادن و شَل شدن به من نمیسازد.
Setareh
یک بار هم که شده اندوهِ شادمانی را به جان میخرم.
Setareh
یک بار هم که شده اندوهِ شادمانی را به جان میخرم.
Setareh
دورانی بود که دختری لابهکنان ازم خواست الکل را کنار بگذارم. «صبح تا شب که نمیشه هی بخوری بخوری بخوری.»
یوشیکو بود. دور و بر هفده سال داشت و در دکان توتونفروشی آنسوی میخانه کار میکرد. بیرنگِ رو و یایبادهان. هر بار میرفتم سیگار بخرم لبخند میزد و همان پندهای همیشگی را تحویلم میداد. من هم میگفتم: «چرا نخورم؟ مگه چهشه؟ بی بادهٔ گلرنگ نمیباید زیست. میدونی، خیلی سال پیش یه ایرانیه بوده... اصلاً ولش کن. میگه: مِی خور که به زیر گِل بسی خواهی خفت، بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت، زنهار به کس مگو تو این راز نهفت: هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت... حالا فهمیدی چرا؟»
Setareh
استعدادِ ادامهٔ زندگی؟ در من؟ واقعاً خندهدار بود. نمیدانستم آدمگریز ترسویی مثل من، که با فیلمها و بازیهایش همه را گول میزند چهبسا ممکن است فرزانه و پرمایه دیده شود. نمیشود دو یار هیچ درکی از یکدیگر نداشته باشند؟ نمیشود یاران غار تا زمانی که آگهی مرگ یکدیگر را در روزنامه دیدند و گریستند دربارهٔ هم غلط فکر کنند؟
هادس
شکوه را نزد آدمیزاد بردن مهمل است.
هادس
حس کردم آواز دختر بچهای را میان هیاهوی شب شنیدم. وهمی شنیداری. سوگ. بیشمار نژند در جهان هست. بیراه نیست میگویند جهان فقط و فقط آدم غمگین میپرورد
Hawi
میل به ترسیدن همانی بود که هر شب مرا به میخانه میکشاند. مثل بچهای که با اندک ترسی عروسکش را سختتر چنگ میزند در میخانه نگرش هنری شرابآلودهام را سرپایی در آن مستبازار برای دیگر مشتریان سَنبل میکردم.
Hawi
هرگز برای پنهان کردنِ سیاهیام به خود فشار نیاوردم. عجیب بود. از دیدن من در آن وضعیت خوشش آمد. حس کردم تنهای تنهاست. حس کردم زمستان دورش میگردد.
Hawi
حجم
۸۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۸۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان