ذهن و زبان حافظ، حافظ حافظه ماست،
|هیـچِمطلقـ|
حافظ، در کار پرآوازهترین صوفی زمان، شاه نعمتالله ولی هم متحیر است، و چون غزل معروف شاهما خاک راه را به نظر کیمیا کنیمبه شیراز میرسد، حافظ غزلی به طنز در تضمین آن میسازد:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُوَد که گوشه چشمی به ما کنند؟
سیّد جواد
امروز گر از سلطان، رندی طلبد توشه
فردا ز درِ رندی، توشه طلبد سلطان!
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
می خور، که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری، همه تزویرمیکنند
(۲۰۰:
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
چه ساز بود که در پرده می زد آن مطرب؟
که رفت عمر و هنوزم دِماغ، پُر ز هوا ست
سپهر
مرغ زیرک به درِ خانقه اکنون نپرد
که نهاده ست به هر مجلس وعظی دامی
(۴۶۷: ۴)
آنگاه در جستجوی پناهی دیگر، میگوید:
خوش میکنم به باده مُشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
ناز پروردِ تنعّم، نَبَرَد راه به دوست
عاشقی، شیوه رندان بلاکش باشد
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
به صبر کوش تو ای دل! که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دستِ اهرمنی
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
هر آن که کُنجِ قناعت به گنجِ دنیا داد
فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
طالب لعل و گهر، نیست و گر نه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود
سپهر