بریدههایی از کتاب عکاسی بالونسواری عشق و اندوه
۳٫۸
(۵۲)
این میشود که سال اولاش شبیه تصویر نگاتیو سالی میشود که داشتهاید. به جای اینکه با مناسبتها زینت شده باشد با نامناسبتها تزیین شده است: کریسمس، تولدتان، تولد او، سالگرد اولین دیدارتان، سالگرد ازدواجتان. حالا روی اینها را سالگردهای جدیدی میپوشاند: روزی که وحشت از راه رسید، روزی که او افتاد، روزی که رفت بیمارستان، روزی که از بیمارستان آمد بیرون، روزی که مُرد، روزی که دفن شد.
rezai milad
عشق به جایی که فکر میکنیم یا امیدش را داریم ختم نمیشود؛ اما فارغ از نتیجهاش، باید دعوتی به راستی و درستی باشد. اگر این نباشد ـاگر تأثیر اخلاقی نداشته باشدــــ پس عشق چیزی نیست جز یک گونهٔ اغراقشدهٔ لذت. در عوض اندوه، نقطهٔ مقابل عشق، به نظر هیچ جایگاه اخلاقیای ندارد. اندوه خودخواهترمان میکند: برای بقا، مجبورمان میکند در موضعی دفاعی توی خودمان چنبره بزنیم. و این موضع جایی نیست در بالای ابرها؛ هیچ منظری هم ندارد. دیگر نمیتوانید زندهبودن خودتان را احساس کنید.
rezai milad
پس از جنگِ أَبُوطُلَیحْ «تودهای بزرگ از کشتگانِ عرب، بنا به ضرورت، دفننشده» به جا مانده بود. با این حال جسدها به دقت وارسی شده بودند. هر کدامشان حرزی از چرم به بازو بسته داشت مزین به دعایی از رهبرشان، مهدی، که به سربازانش وعده داده بود میتواند گلولههای بریتانیاییها را به آب بدل کند. عشق حسی شبیه ایمان و شکستناپذیری به ما میدهد. و بعضی وقتها، شاید هم همیشه، جواب میدهد. ما از گلولهها جاخالی میدهیم، درست همانطور که سارا ادعا میکرد بین قطرههای باران جاخالی میدهد. اما همیشه سروکلهٔ ضربهٔ ناگهانیِ نیزهای در گردن پیدا میشود. چرا که هر داستان عاشقانه، بالقوه، داستانِ اندوه نیز هست.
rezai milad
در عنفوان زندگی، جهان به شکل سردستی به دو دسته تقسیم میشود: آنهایی که لذت تن دیگری را چشیدهاند، و آنها که هنوز نه. بعدش تقسیم میشود به آنها که عشق را شناختهاند و آنها که هنوز نه. و باز بعدش ـاقلکم اگر خوششانس باشیم (یا از جهاتی هم بدشانس) ــــ جهان به دو دسته تقسیم میشود: آنها که بارِ اندوهی را به دوش میکشند و آنها که هنوز نه. این تقسیمات، بیچونوچرا هستند؛ همچون نوار حارّهایِ زمین که از آن گذر میکنیم.
rezai milad
اما اگر روراستی و رودررو بر یک سطح بودن (۳۹) آدم را از درد محافظت نکند پس شاید همان بهتر بود که آدم آن بالا بین ابرها باشد
rezai milad
عشقْ نقطهتلاقیِ حقیقتِ عکاسی با جادوی بالونسواری است. اگر سقوطْ سویهٔ حقیقیِ بالونسواری باشد، اندوه هم سویهٔ حقیقیِ عشق است. در فصل سوم کتاب، در شرح اندوه، کذبِ تاریخیِ عکس را هم آشکار میکند: مینویسد گاهِ سقوطِ عشق یا اندوه، «دیگر مطمئن نیستیم به عکاسی اعتماد داشته باشیم آنجور که روزگاری. آن عکسهای قدیمیِ آشنا، مالِ آن وقتها که شادتر بودیم، دیگر کمتر اصیل به نظر میآیند؛ بیشتر شبیه عکسهایی از عکسهایند تا شبیه عکسهایی از خود زندگی.»
عکس دروغیست در برابر زمان. درست مثل عشق که همیشه کسی درِ گوشَت به دروغ همهٔ جملات بدون قیدش را بیقیدوبند میکند: «برای همیشه»؛ قید همیشه. عشق ابدیت است؛ درست مثل عکاسی، بدونِ زمان. و «خوشبختی در پناهِ عشق» چیزی نیست جز فراموشیِ زمان. زمان چیست بهجز احساس ما از زمان؟
کاربر ۷۲۴۹۰۲
«رنجِ هر چیزی دقیقاً همسنگِ ارزشِ آن است؛ این است که به گمانم انسان یکجورهایی به رنج رغبت دارد. اگر مهم نمیبود، اهمیتی هم نمیداشت.» قسمت دوم جمله بود که یکهو بدجور توی ذوقم زد: به چشمم بیدلیل مازوخیستی آمد. اما حالا میدانم که حقیقتی در خود داشته است. اگر انسان غیرمستقیم از رنج لذت ببرد، دیگر به نظرش رنج، عبث نمیآید. رنج نشان میدهد که هنوز فراموش نکردهاید؛ رنج به خاطره طعم میدهد؛ رنج گواهیِ عشق است. «اگر مهم نمیبود، اهمیتی هم نمیداشت.»
کاربر ۷۲۴۹۰۲
ابتدا کارهایی را که با او دوتایی انجام میدادید ادامه میدهید؛ از روی عادت، عشق، نیاز به تکرار. بهزودی متوجه تلهای میشوید که در آن گیر افتادهاید: گیرافتاده بین تکرار آنچه با او انجام میدادید و حالا بدون او انجام میدهید، و نتیجهاش هم دلتنگی برای او. یا کارهای جدید انجام میدهید؛ کارهایی که هیچوقت با هم نکرده بودید و اینبار یکجور دیگر دلتان برایش تنگ میشود. عمیقاً احساس میکنید چیزهای مشترکی از دست رفتهاند: واژگانِ مشترک، اشارات، سربهسر گذاشتنها، میانبُرها، جوکهای دوتایی، دیوانهبازیها، سرزنشهای الکی، زیرآبی رفتنهای بیخودیِ عشقی ـتمام آن ارجاعاتِ نامفهوم، مملو از خاطرات، اما بیارزش اگر بخواهی برای غریبهها توضیح بدهی.
کاربر ۷۲۴۹۰۲
هر داستان عاشقانه، بالقوه، داستانِ اندوه نیز هست؛ اگر نه در اوایل، اما در ادامهاش؛ برای این یکیشان نه، برای دیگری؛ بعضیوقتها هم برای هر دویشان.
پس چرا ما همواره سودای عشق داریم؟ چون عشق نقطهتلاقیِ حقیقت و جادوست؛ حقیقت چنان که در عکاسی؛ و جادو چنان که در بالونسواری.
کاربر ۷۲۴۹۰۲
دو تا آدم را که تا به حال کنار هم قرار نگرفتهاند، کنار هم میگذارید. بعضی وقتها مثل اولینباری میشود که تلاش شد تا بالونی هیدروژنی را به بالون هوایگرم ببندند: ترجیح میدهید اول بسوزید و بعد زمین بیفتید یا اینکه اول عشق زمینتان بزند و بعداً شما را بسوزاند؟ گاهی شدنیست و یک چیز تازه درست میشود و دنیا عوض میشود. بعدش، یکوقتی، دیر یا زود، به خاطر فلان یا بهمان علت، یکی از آن دو نفر کم میشود. و چیزی که کسر شده بیشتر است از مجموع همهٔ آنچه بوده است. از نظر ریاضی البته احتمالاً ممکن نیست؛ اما از نظر احساسی چرا.
کاربر ۷۲۴۹۰۲
دو تا آدم را که تا به حال کنار هم قرار نگرفتهاند، کنار هم میگذارید. بعضی وقتها مثل اولینباری میشود که تلاش شد تا بالونی هیدروژنی را به بالون هوایگرم ببندند: ترجیح میدهید اول بسوزید و بعد زمین بیفتید یا اینکه اول عشق زمینتان بزند و بعداً شما را بسوزاند؟ گاهی شدنیست و یک چیز تازه درست میشود و دنیا عوض میشود. بعدش، یکوقتی، دیر یا زود، به خاطر فلان یا بهمان علت، یکی از آن دو نفر کم میشود. و چیزی که کسر شده بیشتر است از مجموع همهٔ آنچه بوده است. از نظر ریاضی البته احتمالاً ممکن نیست؛ اما از نظر احساسی چرا.
کاربر ۷۲۴۹۰۲
(واقعیت دارد: بدون او احساس میکنم کمتر دلچسبم. وقتی در تنهایی با او حرف میزنم ارزش شنیده شدن دارم؛ وقتی با خودم حرف میزنم، نه.
نسترن
در عنفوان زندگی، جهان به شکل سردستی به دو دسته تقسیم میشود: آنهایی که لذت تن دیگری را چشیدهاند، و آنها که هنوز نه. بعدش تقسیم میشود به آنها که عشق را شناختهاند و آنها که هنوز نه. و باز بعدش ـاقلکم اگر خوششانس باشیم (یا از جهاتی هم بدشانس) ــــ جهان به دو دسته تقسیم میشود: آنها که بارِ اندوهی را به دوش میکشند و آنها که هنوز نه. این تقسیمات، بیچونوچرا هستند؛ همچون نوار حارّهایِ زمین که از آن گذر میکنیم.
نسترن
دو. عنوان اصلیِ کتاب را نعلبهنعل ترجمه نکردم ـکاری که معمولاً نمیپسندم کسی انجام دهد. نامش هست: Levels of Life یا همان «سطوح زندگی». به یک معنا میشود گفت «زندگی: بالا، پایین و آن میانه»، «سه جای زندگی»، «سه سطح زندگی». «سطوح زندگی» به نظرم گنگ بود در فارسی و تازه نواختِ عنوان اصلی را هم نداشت. به «طبقات حیات» یا «مراتب عمر» هم فکر کردم که نه در خورند شیوهٔ کار بارنز بود. تغییر نام کتاب در بعضی ترجمههاش جرأتم داد تا به عنوانی دورتر فکر کنم: «عکاسی، بالونسواری، عشق و اندوه».
نسترن
نوشتن از خود یکجور دستِ پیش گرفتن در برابر مرگ است و هراسِ فراموشی و فنا؛ مومیاییکردنِ نفس است، تمّنای پیشانداختنِ محاکمه است؛ شلاق تطهیر است بر خود و بر میدانِ دید یا خواستِ فراهمآمدنِ پیشاپیشِ طومار اعمالیست برای روز مبادا: چنانکه روسو در نخستین سطرهای اعترافاتش مینویسد در صور که بدمند، خواهم آمد این نوشته را به دست گرفته، آواز خواهم داد: اینست آنچه کردم و اندیشیدم و بودم؛
نسترن
او تا جایی زنده میمانَد که در حافظهٔ من زنده مانده. البته که در ذهن باقیِ آدمها هم بهقوت همچنان باقی است، اما من یگانه یادآورش بودم. اگر همهجا حاضر بود به این خاطر بود که در درون من بود، درونیشدهٔ من
Ghasedaksheno podcast
پیش خودتان فکر میکنید سال دوماش نمیتواند به بدیِ سال اولاش باشد و خیال میکنید آمادهاید. فکر میکنید دیگر تمام انواع گوناگون رنج را، که ازتان خواسته شده تحمل کنید، دیدهاید و بعد از این دیگر فقط تکرار خواهد بود. اما چرا باید تکرارْ به معنیِ رنجِ کمتر باشد؟ اولین تکرارها دعوتتان میکند به فکر کردن به تمام تکرارهایی که در سالهای آینده خواهند آمد. اندوه تصویرِ نگاتیوِ عشق است؛ و اگر انبوهیدنِ عشق در سالیان ممکن است، چرا اندوه نتواند تلنبار شود؟
Ghasedaksheno podcast
مسئله تقابل بین اندوه است و سوگواری. ممکن است سعی کنید اینجور متمایزشان کنید که اندوه یک «وضعیت» است اما سوگواری یک «فرایند»؛ با این حال لاجرم اشتراکاتی دارند. یعنی چون «وضعیت» است تحلیل میرود؟ یا چون «فرایند» است بهبود مییابد؟ چطور میشود گفت؟ شاید بهتر باشد استعاری به آنها فکر کنیم. اندوه عمودی است ـو سرگیجهآور؛ عوضش سوگواری افقی است. اندوه دلتان را به هم میزند، نفستان را میبُرد، نمیگذارد خون به مغزتان برسد؛ سوگواری شما را با خود به سمتوسوی تازهای میکشاند.
Ghasedaksheno podcast
وقتی خدا را کشتیم ـیا به تبعید فرستادیمــــ خودمان را هم به کشتن دادیم. آیا آن موقع چنان که باید و شاید به این موضوع توجه کردیم؟ اگر خدا نباشد، زندگیِ بعد از مرگی هم نیست، مایی هم در کار نخواهد بود. ما حق داشتیم، مسلماً، این رفیق قدیمیِ خیالیمان را بکشیم. و در هر صورت هم زندگیِ بعدِ مرگی نصیبمان نمیشد. اما شاخهای را که روی آن نشسته بودیم هم بریدیم. و منظره از آن بالا، از ارتفاع ـحتا اگر تنها توهمِ یک منظره بودــــ خیلی بدک نبود.
Ghasedaksheno podcast
در این سرزمینِ تازه مکشوف انگار هیچ سلسلهمراتبی نیست جز سلسلهٔ احساسات و رنج: چه کسی از ارتفاع بلندتری سقوط کرده، چه کسی دلورودهاش بیشتر پخشِ زمین شده؟ مشکل اینجاست که همیشه قضیه به این سادگی نیست ـکه همینجوری صرفاً غمانگیز باشد. اندوهْ غرابتِ بیمعنایی (۴۶) هم دارد، خاص خودش. وجودِ شما معنایش را از دست میدهد و دیگر نه عقلانیست و نه موجّه.
Ghasedaksheno podcast
حجم
۲۸۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
حجم
۲۸۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان