بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیوان شهریار | صفحه ۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دیوان شهریار

بریده‌هایی از کتاب دیوان شهریار

انتشارات:طاقچه
امتیاز:
۴.۶از ۷۶۸ رأی
۴٫۶
(۷۶۸)
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
"Shfar"
تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است طالع مگو که چشمه خورشید خاورست
خورشیدِ تاریک"
کار گل زار شود گر تو به گلزار آئی نرخ یوسف شکند چون تو به بازار آئی ماه در ابر رود چون تو برآئی لب بام گل کم از خار شود چون تو به گلزار آئی
zahra:)
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران
♡...Elahe...♡
سنین عمر به هفتاد میرسد ما را
Alaa
سلام بر حیدر بابا حیدر بابایه سلام ۱ ‫حیدربابا چو ابر شَخَد ، غُرّد آسمان‬ ‫حیدربابا ایلدیریملار شاخاندا‬ ‫سیلابهای تُند و خروشان شود روان‬ سئللر سولار شاققیلدییوب آخاندا‬ ‫صف بسته دختران به تماشایش آن زمان‬ ‫قیزلار اوْنا صف باغلییوب باخاندا‬ ‫بر شوکت و تبار تو بادا سلام من‬ ‫سلام اولسون شوْکتوْزه ائلوْزه !‬
مادربزرگ علی💝
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
min
اولدوز سایاراق گوزله میشم هر گئجه یاری گج گلمه ده دیر یار یئنه اولموش گئجه یاری گؤزلر آسیلی یوخ نه قارالتی نه ده بیر سس
"بوی جوی مولیان"
بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم
Aysan
نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را
M.Mohammadi
چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را «همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنائی بنوازد آشنا را» ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا
SOGAND
سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه درس این زندگی از بهر ندانستن ماست این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
mahdi
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست
سرو
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
Ali
در آرزوی جلوه مهتاب جمالش یا رب گذراندیم چه شبهای سیاهی
Mina
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه هما را دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
نون
به کلیسا روی و مسجدیانت در پی چه خیالی مگر ای دختر ترسا داری پای من در سر کوی تو بگِل رفت فرو گر دلت سنگ نباشد گِل گیرا داری
B-vafa
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
امیررضا
خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را
م.برهانی
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
saeideh

حجم

۲۷۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۲۷۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان