بریدههایی از کتاب دیوان شهریار
۴٫۶
(۷۶۹)
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
باران
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی
به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی
منم که جورو جفا دیدم و وفا کردم
توئی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی
بیا که با همه نامهربانیت ای ماه
خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی
بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس
نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی
Laya Bedashti
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا
"Shfar"
سنین عمر به هفتاد میرسد ما را
خدای من که به فریاد میرسد ما را
رامتین آری
گویی که روحم آمده آنجا ز راه دور
Aysan
“روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم”
ka'mya'b
از بهر خلائق چه کنی طاعت معبود
باری چو عبادت کنی از بهر خدا کن
ahmad
دلا ما را به خوی خوانده ست دکتر مرتضای شمس
نه آخر شمس ملا را به آذربایجان خواند
به پشت اشتران کن شهریارا بار مولانا
که شمست مرحبا گویان سرود ساربان خواند
میرفندقی
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
Aga Reza
سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
دور سر هلهله و هاله شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه
کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه
محمد صفری
دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی
به شوخی می برند از من سیه چشمان شیرازی
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
مبین
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
KOSAR
ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است
دائم گرفته چون دل من روی ماهش است
دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند
شرح خزان دل به زبان نگاهش است
donya Ahmadi
کمان آرشه زه کن که تیر لشگر غم
بر آن سر است که از قلب ما کند آماج
وانیلِ تلخ
همسایه گفت کز سر شب دوش شهریار
تا بانک صبح ناله مستانه تو بود
🌱
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
adeli.F
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را
باران
یا رب آن یوسف گم گشته به من بازرسان
تا طربخانه کنی بیت حزن بازرسان
ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف
این زمان یوسف من نیز به من بازرسان
ادریس
تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
باران
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
کربلایی
حجم
۲۷۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۲۷۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان