باران موها را خیس و سنگین میکند و دستهاوپاها را گلآلود
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
آزمندانه کلمات را میبلعد، افسون کسی شده که از رویدادهایی چنان سیاه و غمانگیز با صدایی چنان روشن و دلپذیر حرف میزند، شگفتزده روبهروی کسی نشسته که همزادش است در آینهای کهنه و گردوخاکگرفته، بچهیتیمی هفتاد و نهساله.
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
خوابگردها را در آن حالت نباید بیدار کرد وگرنه میمیرند. بهنظر ایزابل خیالبافها هم یکجورهایی خوابگردند.
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
آدم میترسد اندوهی، رازی در او نهفته باشد
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
کسی نمیداند خیالپردازی او را تا کجا میبرد.
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
فکرت و نگاهت، همواره در جایی دورتر از عالم واقعیت سیر میکند.
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
تقصیر این خلقوخوی خیالپردازش است، که هرگز به طور کامل در صحنه حضور ندارد
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
نزدیک ساعت هفت شب باران شروع میکند به باریدن. اول باکمی تردید، فقط چند قطرهای پراکنده روی شیشهٔ جلوِ اتومبیل، چند سوراخ شفاف روی سطح کثیف و خاکگرفتهٔ آن. به زحمتش نمیارزد برفپاککنها را به کار بیندازند
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳