بریدههایی از کتاب ایزابل بروژ
۴٫۳
(۱۹)
این اصطلاح ابلهانه است: صفحه را ورق بزن. چون از زندگی کتابی میسازد که باید بهآرامی زیر نور چراغ آن را خواند، حال آنکه از این کتاب چیزی نمیتوان دید، حتا عنوانش را هم نمیشود خواند، چون آدم خودش توی آن است و قلبش پر از مرکب، قلبی با تاروپودی ظریف و رهاشده. چه کسی میتواند صفحهای را که داریم میخوانیم ورق بزند. چه کسی میآید کتابی را بخواند که آدم خودش در آن است. با اینهمه احساس میکنم این صفحه را امروز، در این صبح روشن و آفتابی تابستان خودم ورق زدهام. توفان رویدادها، یا جریان هوایی از میان درِ نیمهباز وزیده و قلب وضعش تغییر کرده؛ و حالا مرکبهای دیگری در همان کتاب مطالب دیگری را رقم زده است
saye.mfd
آزمندانه کلمات را میبلعد، افسون کسی شده که از رویدادهایی چنان سیاه و غمانگیز با صدایی چنان روشن و دلپذیر حرف میزند، شگفتزده روبهروی کسی نشسته که همزادش است در آینهای کهنه و گردوخاکگرفته، بچهیتیمی هفتاد و نهساله.
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
هیچوقت نباید با این چیزها دربارهٔ اشخاص داوری کرد، فقط خودشان میدانند چه چیزی میتواند تسکینشان بدهد، همچنان که فقط خودشان از آنچه متأسفشان میکند آگاهاند.
MIEL
خوشبخت بودن یعنی این، یعنی زمانی که وجود نداشتهام
MIEL
کشور دوام و ثبات پیدا میکند، ولی مرگ میآید سراغ کسی که مرگ و زندگی همه را در اختیار داشته، جز مال خودش را.
شیرین
برای من هم بلوزهایی میدوخت. طرح آنها را از نقاشیهای کودکانهام میگرفت.
کاربر ۵۳۲۱۵۸۰
وقتی درد و رنج ما را در چنگ میگیرد، دوست نداریم کسانی که میشناسندمان، ما را در این حالت ببینند. همانهایی که ادعا دارند از سلیقهها، خواستها و رفتارمان بهخوبی آگاهاند.
MoonShadow
اگر چیزی یا کسی را زندانی کنیم، در واقع با این کار خودمان را زندانی کردهایم. آنچه را نابود میکنیم، به نوبهٔ خود ما را هم به نابودی میکشاند.
hooran
برای اینکه کاری کرده باشم، عکسی از آدمهایی که جلوتر از من راه میرفتند گرفتم، عکسی از پشت سرشان. با این ایده همهٔ کوچه را طی کردم: همانطور از پشت سر از اینوآن عکس میگرفتم، فقط از پشت سر، بیهیچ چهرهای. این همان عکسهاست، ایزابل. شما اولین کسی هستید که این عکسها را نشانش میدهم. هر شب به آنها نگاه میکنم. از کارم راضی هستم. هرگز تا این اندازه از کارم خشنود نبودهام. چهرهها دروغ میگویند، ولی پشتها هرگز. نگاه کنید. همهچیز را در آنها میتوان دید، مطلقآ همهچیز را. درماندگی واقعی، سبکسری واقعی، خشم واقعی و خوشطینتی واقعی. پشتها چهرههای واقعی آدمها هستند، چهرههایی که سعی در پنهان کردنشان ندارند. اینها هستند چهرههای واقعیشان وقتی ما را ترک میکنند، وقتی از ما دور میشوند.
fuzzy
دیگر نمیداند به چی فکر کند. ترجیح میدهد دیگر فکر نکند، فقط یقین داشته باشد. فکر کردن همیشه آدم را سوی بدترینها میکشاند. یقین به جایی نمیرسد
arman eghbali
وقتی درد و رنج ما را در چنگ میگیرد، دوست نداریم کسانی که میشناسندمان، ما را در این حالت ببینند. همانهایی که ادعا دارند از سلیقهها، خواستها و رفتارمان بهخوبی آگاهاند.
FMG
مسئلهٔ عشق بیپاسخ مانده. نه اینکه چیز پیچیده و مبهمی باشد. موضوع اینجاست که عشق اصلاً مسئله نیست؛ یک واقعیت است، احساس آرامشی بزرگ، خط آبی باریکی روی پلکها، لرزش لبخندی روی لبها. برای واقعیت کسی پاسخی ندارد. فقط نگاهش میکنند، به تماشایش مینشینند، در سکوت با دیگری تقسیمش میکنند، ترجیحآ در سکوت.
FMG
ولی دورانی را که دارم برایتان تعریف میکنم، مربوط به گذشتهٔ خیلی دوری است. چهطوری میتوانم برایتان مجسم کنم. چراغهایی که چهرهٔ مادرم را روشن میکردند، حالا دیگر خاموشاند
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
بچهها، من با سنگهای این منطقه ساخته شدهام. سخت، فرسوده، ولی استوار
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
کسی سر درنمیآورد کشتی خیال این چهرهٔ پاک و معصوم روی چه آبهای عمیقی در حرکت است
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
تو همیشه در خوابوخیالهایت پرسه خواهی زد
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
وقتی آنهایی که دوستتان دارند خوابند، هیچ خطری تهدیدتان نمیکند. اگر آنها خوابیدهاند دلیل بر این است که مطمئن شدهاند هیچ حادثهٔ ترسناکی در کمینتان نیست. تازه، استراحت کردنشان به این معنا نیست که حضور ندارند، بیشتر مانند چراغی هستند که فتیلهاش را پایین کشیده و نورش را کم کردهاند، بیآنکه خاموش شده باشد
کاربر ۲۰۸۴۰۷۳
وقتی میرود، ماهها وقت صرف میکنم تا افکارم را دوروبر این خلأ متمرکز کنم، میکوشم ضربان قلبم را در دل تاریکی آرام کنم. وقتی هم برمیگردد، این تعادل شکننده و ناپایداری را که با آنهمه زحمت توانستهام در خودم ایجاد کنم، درهم میریزد.
MIEL
جنگ تمام شده بود، ولی برای فقیر بیچارهها جنگ هیچوقت تمام نمیشود. فقط بیسروصداتر است، همین.
MIEL
پدر و مادرها آنچه هستند و دارند
به فرزندانشان میبخشند، انتخاب کردن را بلد نیستند، آنقدرها هم
که آدم گمان میکند بزرگ و نیرومند نیستند. بفهمینفهمی کمی بزرگتر
از هستهٔ یک گیلاساند. همهچیز بستگی به زمینی دارد که در آن کاشته شدهاند، این داستان را پایانی نیست، عزیز دلم، داستانی است بیانتها.
شیرین
حجم
۸۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۰۹ صفحه
حجم
۸۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۰۹ صفحه
قیمت:
۳۲,۵۰۰
۱۶,۲۵۰۵۰%
تومان