بریدههایی از کتاب غروب فاطمی
۴٫۷
(۹)
در بین راه مقداد را دیدند. او با دیدن ابوبکر و عمر و افراد همراهشان گفت: «ما دیشب فاطمه علیهاالسلام را دفن کردیم».
عمر با شنیدن این خبر به ابوبکر نگاه کرد و گفت: آیا به تو نگفتم اینان بدن فاطمه را شبانه و زود دفن میکنند که ما حاضر نباشیم؟ عباس که آنجا حاضر بود گفت: «او خود وصیت کرده بود که شما بر او نماز نخوانید». مقداد نیز گفت: «فاطمه علیهاالسلام وصیت کرده بود شما دو نفر بر جنازهاش نماز نخوانید».
عمر که تحمل چنین شکستی را نداشت و نقشههایش را بر باد رفته میدید، به مقداد حمله کرد و آنقدر بر سر و صورت او زد تا مردم مقداد را از دست او رها کردند. مقداد که به خاطر فاطمه علیهاالسلام کتک خورده بود برخاست و به عمر گفت:
دختر پیامبر صلیاللهعلیهوآله از دنیا رفت در حالی که از هر دو پهلویش خون جاری بود، از ضرباتی که تو با شمشیر و تازیانه بر او زدی. پس بدان که من برای کتک خوردن نزد تو از علی و فاطمه علیهماالسلام بسیار کم ارزشتر هستم، که مرا اینگونه میزنی.
پناه
حضرت کنار قبر نشست و فرمود: «ای زمین، امانتم را به تو سپردم. این دختر رسول خداست».
در جواب امیرالمؤمنین علیهالسلام، از زمین صدایی شنیده شد که عرض کرد: «یا علی، من از تو به او مهربانترم. برگرد و نگران مباش». آنگاه محل قبر با زمین اطراف یکسان شد به گونهای که تا روز قیامت نمایانگر مظلومیت غدیر و ظلم سقیفه باشد.
پناه
امیرالمؤمنین علیهالسلام جنازه را کنار قبر آورد و خواست بدن را وارد قبر کند... اما این امانت رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله است که باید به دست او بازگردد!
دستی از خاک بیرون آمد و بدن مطهر را تحویل گرفت و امیرالمؤمنین علیهالسلام به رسم امانتداری عرض کرد: «یا رسول اللّه، این امانت شب ازدواج است که به سویت باز میگردانم». در پاسخ از قبر این گونه صدا آمد:
یا علی، در آن شب پهلویش شکسته و رویش کبود و چشمانش پر از خون نبود.
با این سخن، روزهای آتش و خون در نظر امیرالمؤمنین علیهالسلام زنده شد و با چشمانی گریان عرض کرد: «یا رسول اللّه، تو خود میدانی چه کسی این کارها را کرده است»!
پناه
حسنین علیهماالسلام کنار جنازه آمدند و در فراق مادر ناله زدند و گفتند: «مادرجان، جدّمان را که ملاقات کردی از ما به او سلام برسان و بگو: بعد از تو در این دنیا یتیم ماندیم».
در آن لحظه نالهای از سینه مادر بلند شد و دستهایش را از کفن بیرون آورد و آن دو را به سینهاش چسبانید. ناگهان هاتفی از آسمان ندا کرد: «یا علی، آن دو را بردار که به خدا سوگند ملائکه آسمان به گریه درآمدند».
امیرالمؤمنین علیهالسلام جلو آمد و حسنین علیهماالسلام را از جنازه مادر جدا کرد. آنگاه در حالی که بندهای کفن را میبست اشعاری را در سوگ همسرش زمزمه کرد.
پناه
دختر چهار سالهاش زینب علیهاالسلام که نظارهگر غسل مادر بود، سیاهی و کبودی را در پهلوی حضرت زهرا علیهاالسلام دید و از پدر درباره آنها سؤال کرد. امیرالمؤمنین علیهالسلام با دلی شکسته فرمود: «اینها جای تازیانههاست»!
پناه
این وصیت فاطمه علیهاالسلام است...
این وصیت زهراست برای همسرش: شبانه!
چرا بدن تنها دختر پیامبر صلیاللهعلیهوآله
باید شبانه و مخفیانه و غریبانه دفن شود؟!
حضرت همراه حسنین علیهماالسلام به سوی خانه آمدند و هنگامی که وارد اتاق حضرت زهرا علیهاالسلام شدند، امیرالمؤمنین علیهالسلام جلو آمد و روپوش را از صورت همسرش برداشت و ورقهای دید که در آن نوشته بود:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
این وصیت فاطمه دختر محمد است... یا علی، من فاطمه دختر محمد صلیاللهعلیهوآله هستم که خدا مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنیا و آخرت برای تو باشم؛ چرا که تو از دیگران بر من سزاوارتری. مرا شبانه غسل بده و کفن کن. شبانه بر من نماز بخوان و مرا دفن کن. تو را به خدا میسپارم و به فرزندانم تا روز قیامت سلام میرسانم.
پناه
زهرا علیهاالسلام چه شد؟
چرا حسنین علیهماالسلام گریه میکنند!
خدا نکند!
اما حسنین علیهماالسلام نزدیک مسجد که رسیدند، با صدای بلند گریه کردند و گفتند: «مادرمان فاطمه از دنیا رفته است».
علی علیهالسلام چگونه میتواند خبر مرگ فاطمه علیهاالسلام را تحمل کند؟ فاطمهای که امانت بود! صبر حیدری داشت... اما با شنیدن خبر فاطمه علیهاالسلام چنان منقلب شد که با صورت بر زمین افتاد و بیهوش شد! اصحاب آب آوردند و به صورت حضرت زدند.
هنگامی که امیرالمؤمنین علیهالسلام به هوش آمد در حالی که میگریست، شعری در فراق همسرش زمزمه کرد و فرمود: «ای دختر محمد، اکنون چه کسی تسلای دلم خواهد بود؟ تا کنون تو باعث آرامش من بودی، اما از این پس چه کسی خواهد بود»؟
پناه
اسماء، ما به بقیع رفتیم و برای مادرمان دعا کردیم. سپس کنار قبر پیامبر صلیاللهعلیهوآله رفتیم و صدایش را شنیدیم که فرمود: «فرزندانم، نزد مادرتان بروید که از دنیا رفته است». اسماء، حال مادرمان چگونه است؟ مادرمان کجاست؟
سکوت اسماء نشان از خبری ناگوار داشت. حسنین علیهماالسلام وارد اتاق شدند و با دیدن مادر در بستر گفتند: اسماء، مادرمان هرگز در این وقت نمیخوابید؟
اینجا بود که طاقت اسماء تمام شد و مقنعه از سر برداشت و مو پریشان کرد و خراش بر صورت کشید و در حالی که اشک میریخت گفت: «مادرتان نخوابیده، بلکه به رحمت خدا رفته است».
پناه
ت نماز بوداما سجاده مادر دیده نمیشد؛
وای از دل زینب و امکلثوم!
اسماء هنگام نماز صدا زد: «ای دختر محمد مصطفی، ای مادر حسن و حسین، ای پاره تن پیامبر، ای نور چشمان پیامبر، وقت نماز شده است». اما جوابی نشنید و دوباره با نگرانی حضرت را با اسامی و القاب مختلف صدا زد.
دنیا بر سرش خراب شد... پاسخی نمیشنید! اسماء وارد اتاق شد و با چشمانی اشکبار دست و پای حضرت زهرا علیهاالسلام را بوسید و از شدت غصه گریبان چاک زد و گفت: چگونه میتوانم به پسران رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شهادت تو را خبر دهم؟
پناه
حضرت زهرا علیهاالسلام سومین شهید آلمحمد علیهمالسلام بود که پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و حضرت محسن علیهالسلام به لقای حق شتافت.
آنحضرت پس از نود و پنج روز در حالی که هنوز از جراحات سینه و پهلویش خون جاری بود در سن هیجده سالگی در غروب چهارشنبه سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری قمری دنیا را وداع گفت.
پناه
عالمی به فدایت،
که در آخرین دقایقبه یاد ما بودی، مادر!
امام حسن و امام حسین علیهماالسلام برخاستند و به بقیع رفتند و امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز به مسجد رفت. با خلوت شدن خانه، حضرت زهرا علیهاالسلام در بستر خوابید و در حالی که اشک بر صورتش جاری بود چنین دعا کرد:
خدای من و سرور من، به حق برگزیدگانت و به حق گریههای کودکانم در فراق من، گناهکارانِ شیعیانِ من و فرزندانم را مورد مغفرت خویش قرار ده.
f_altaha
امیرالمؤمنین علیهالسلام وصیتها را قبول کرد و فرمود:
ای دختر عمو، من نیز سه خواسته از تو دارم که میخواهم قبول کنی: اول آنکه اگر از سوی من نسبت به تو کوتاهی شده عفو کنی.
دوم آنکه وقتی پدرت را ملاقات کردی از من به او سلام برسانی و تحیت مرا به او ابلاغ کنی. سوم آنکه هنگامی که نزد پدر رفتی شکایت مرا به او نکنی.
f_altaha
امیرالمؤمنین صلیاللهعلیهوآله سرِ بانو را به دامان گذاشت و گریست. فاطمه علیهاالسلام عرض کرد: «من چهار وصیت دارم: اول آنکه اگر از من کوتاهی دیدهای عفو کنی و مرا ببخشی».
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «تو و کوتاهی، ای بانوی بانوان عالم؟! هرگز! بلکه تو درباره من در کمال محبت و رضایت و تشکر و قناعت بودی». حضرت زهرا علیهاالسلام در ادامه عرض کرد:
ای پسر عمو، وصیت دوم اینکه از تو میخواهم به فرزندانم توجه کنی که آن دو در روزگاران بعد از من کشته میشوند و فرزندانشان آواره میگردند.
وصیت سوم آنکه مرا شب دفن کن و دشمنان شاهد و حاضر نباشند. چهارمین وصیت این است که زیارتت را نسبت به قبر من قطع نکنی، چرا که با تو انسی عظیم دارم.
f_altaha
همچنین حضرت به اسماء وصیت کرد که هیچ کس بعد از وفات کنار جنازهاش نیاید، و درباره عدم حضور عایشه به طور خاص تأکید فرمود.
f_altaha
در آن هنگام عمر با لگدی محکم بر در کوبید که در روی من افتاد در حالی که باردار بودم. من با صورت بر زمین افتادم در حالی که آتش شعله میکشید و صورتم را میسوزاند.
عمر تازیانه را از قنفذ گرفت و بر بازویم زد به گونهای که همانند بازوبند شد. سپس سیلی به صورتم زد و محسنم نیز به شهادت رسید.
آیا این امت میخواهد بر جنازه من نماز بخواند؟ خدا و رسول از آنان بیزار هستند و من نیز بیزارم.
f_altaha
فرمود:
امتی که عهد و پیمان خدا و پدرم پیامبر صلیاللهعلیهوآله را درباره امیرالمؤمنین علیهالسلام شکستند هرگز بر من نماز نخوانند.
آنان در حق من ظلم کردند و ارثم را گرفتند و نوشته پدرم بر اعطای فدک را پاره کردند و شاهدان مرا دروغگو خواندند...
آنگاه عمر و قنفذ و خالد را بر در خانه ما فرستادند تا پسر عمویم را برای بیعت ببرند؛ اما او از خانه بیرون نیامد زیرا مشغول وصایای پیامبر صلیاللهعلیهوآله و جمع قرآن بود.
آنان هیزم بر در خانه ما جمع کردند و آتش آوردند تا آنها را شعلهور کنند و ما بسوزیم. من پشت در ایستادم و آنان را به خدا و پدرم قسم دادم که از ما دست بردارند و به جای بیحرمتی به کمک ما بیایند.
f_altaha
از خانه خارج میشد و با عبور از بقیع، زیر درختی که بیرون از مدینه بود مینشست و میگریست و شب همراه همسرش به خانه بازمیگشت.
اما سقیفه دستبردار نبود! پس از چند روز آن درخت را قطع کردند و حضرت زیر آفتاب نشست و گریست.
امیرالمؤمنین علیهالسلام به جای آن درخت، سایبانی از شاخههای نخل برای حضرت زهرا علیهاالسلام ساخت و آنجا را «بیت الاحزان» نام نهاد، تا عملاً پاسخ این هتاکی را داده باشد.
حضرت زهرا علیهاالسلام از آن به بعد همراه حسنین علیهماالسلام زیر آن سایبان میرفت و در آنجا میگریست. اما منافقین که سرسختانه به جنگ فاطمه علیهاالسلام آمده بودند، بیت الاحزان را هم منهدم کردند.
سرانجام این بیحرمتی آن شد که جگرگوشه پیامبر صلیاللهعلیهوآله همراه پسرانش در زیر آفتاب سوزان، گاهی در بقیع و گاهی کنار قبور شهدای اُحد بر مصائب خود اشک میریخت.
f_altaha
اما اینان میخواهند اثری از فاطمه علیهاالسلام نماند، چرا که غاصبین خلافت و بزرگان مدینه از امیرالمؤمنین علیهالسلام خواستند تا به همسرش بگوید که به خاطر آسایش آنان، یا شب گریه کند و یا روز!!
حضرت زهرا علیهاالسلام بر این تقاضای بیشرمانه خط بطلان کشید و در جواب فرمود: «وا ابتاه، یا رسول اللّه، آیا از گریه بر تو نیز منع میشوم؟ به خدا سوگند، شب و روز از گریه ساکت نمیشوم تا به پدرم ملحق گردم».
سپس برای آنکه بیحیایی آنان را به دنیا نشان دهد هر روز دست امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را میگرفت و از خانه خارج میشد و با عبور از بقیع، زیر درختی که بیرون از مدینه بود مینشست و میگریست و شب همراه همسرش به خانه بازمیگشت.
f_altaha
در حالی که امیرالمؤمنین علیهالسلام در کنار حضرت زهرا علیهاالسلام بود، خالد وارد خانه شد و شمشیرش را از غلاف کشید و حمله کرد تا تیزی شمشیر را بر حضرت زهرا علیهاالسلام فرود آورد!!
امیرالمؤمنین علیهالسلام با دیدن این منظره به خالد حمله کرد و او در جای خود میخکوب شد. حضرت میخواست خالد را به سزای عملش برساند، ولی او حضرت را قسم داد و امیرالمؤمنین علیهالسلام رهایش کرد!
f_altaha
ابوبکر برای آخرین بار قنفذ را سراغ امیرالمؤمنین علیهالسلام فرستاد. این بار نیز حضرت شخصا بر درِ خانه آمد و فرمود:
من کسی نیستم که وصیت برادرم پیامبر صلیاللهعلیهوآله را رها کنم و سراغ ابوبکر و آن ظلم و باطلی بیایم که بر آن اجتماع کردهاید.
با این پاسخ منفی حضرت، عمر به قنفذ و همراهیانش گفت: «اگر به شما اجازه داد وارد خانهاش شوید وگرنه بدون اجازه وارد شوید»!!
آنها آمدند و این بار حضرت زهرا علیهاالسلام پشت در آمد و فرمود: «اجازه نمیدهم وارد خانه من شوید». همراهان قنفذ بازگشتند، اما قنفذ همانجا ماند.
f_altaha
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
حجم
۴۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰۵۰%
تومان