بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب غروب فاطمی | صفحه ۱۰ | طاقچه
کتاب غروب فاطمی اثر محمدرضا انصاری

بریده‌هایی از کتاب غروب فاطمی

امتیاز:
۴.۷از ۱۰ رأی
۴٫۷
(۱۰)
عالمی به فدایت، که در آخرین دقایقبه یاد ما بودی، مادر! امام حسن و امام حسین علیهماالسلام برخاستند و به بقیع رفتند و امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز به مسجد رفت. با خلوت شدن خانه، حضرت زهرا علیهاالسلام در بستر خوابید و در حالی که اشک بر صورتش جاری بود چنین دعا کرد: خدای من و سرور من، به حق برگزیدگانت و به حق گریه‌های کودکانم در فراق من، گناهکارانِ شیعیانِ من و فرزندانم را مورد مغفرت خویش قرار ده.
f_altaha
امیرالمؤمنین علیه‌السلام وصیت‌ها را قبول کرد و فرمود: ای دختر عمو، من نیز سه خواسته از تو دارم که می‌خواهم قبول کنی: اول آنکه اگر از سوی من نسبت به تو کوتاهی شده عفو کنی. دوم آنکه وقتی پدرت را ملاقات کردی از من به او سلام برسانی و تحیت مرا به او ابلاغ کنی. سوم آنکه هنگامی که نزد پدر رفتی شکایت مرا به او نکنی.
f_altaha
امیرالمؤمنین صلی‌الله‌علیه‌و‌آله سرِ بانو را به دامان گذاشت و گریست. فاطمه علیهاالسلام عرض کرد: «من چهار وصیت دارم: اول آنکه اگر از من کوتاهی دیده‌ای عفو کنی و مرا ببخشی». امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «تو و کوتاهی، ای بانوی بانوان عالم؟! هرگز! بلکه تو درباره من در کمال محبت و رضایت و تشکر و قناعت بودی». حضرت زهرا علیهاالسلام در ادامه عرض کرد: ای پسر عمو، وصیت دوم اینکه از تو می‌خواهم به فرزندانم توجه کنی که آن دو در روزگاران بعد از من کشته می‌شوند و فرزندانشان آواره می‌گردند. وصیت سوم آنکه مرا شب دفن کن و دشمنان شاهد و حاضر نباشند. چهارمین وصیت این است که زیارتت را نسبت به قبر من قطع نکنی، چرا که با تو انسی عظیم دارم.
f_altaha
همچنین حضرت به اسماء وصیت کرد که هیچ کس بعد از وفات کنار جنازه‌اش نیاید، و درباره عدم حضور عایشه به طور خاص تأکید فرمود.
f_altaha
در آن هنگام عمر با لگدی محکم بر در کوبید که در روی من افتاد در حالی که باردار بودم. من با صورت بر زمین افتادم در حالی که آتش شعله می‌کشید و صورتم را می‌سوزاند. عمر تازیانه را از قنفذ گرفت و بر بازویم زد به گونه‌ای که همانند بازوبند شد. سپس سیلی به صورتم زد و محسنم نیز به شهادت رسید. آیا این امت می‌خواهد بر جنازه من نماز بخواند؟ خدا و رسول از آنان بیزار هستند و من نیز بیزارم.
f_altaha
فرمود: امتی که عهد و پیمان خدا و پدرم پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را درباره امیرالمؤمنین علیه‌السلام شکستند هرگز بر من نماز نخوانند. آنان در حق من ظلم کردند و ارثم را گرفتند و نوشته پدرم بر اعطای فدک را پاره کردند و شاهدان مرا دروغگو خواندند... آنگاه عمر و قنفذ و خالد را بر در خانه ما فرستادند تا پسر عمویم را برای بیعت ببرند؛ اما او از خانه بیرون نیامد زیرا مشغول وصایای پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و جمع قرآن بود. آنان هیزم بر در خانه ما جمع کردند و آتش آوردند تا آنها را شعله‌ور کنند و ما بسوزیم. من پشت در ایستادم و آنان را به خدا و پدرم قسم دادم که از ما دست بردارند و به جای بی‌حرمتی به کمک ما بیایند.
f_altaha
از خانه خارج می‌شد و با عبور از بقیع، زیر درختی که بیرون از مدینه بود می‌نشست و می‌گریست و شب همراه همسرش به خانه بازمی‌گشت. اما سقیفه دست‌بردار نبود! پس از چند روز آن درخت را قطع کردند و حضرت زیر آفتاب نشست و گریست. امیرالمؤمنین علیه‌السلام به جای آن درخت، سایبانی از شاخه‌های نخل برای حضرت زهرا علیهاالسلام ساخت و آنجا را «بیت الاحزان» نام نهاد، تا عملاً پاسخ این هتاکی را داده باشد. حضرت زهرا علیهاالسلام از آن به بعد همراه حسنین علیهماالسلام زیر آن سایبان می‌رفت و در آنجا می‌گریست. اما منافقین که سرسختانه به جنگ فاطمه علیهاالسلام آمده بودند، بیت الاحزان را هم منهدم کردند. سرانجام این بی‌حرمتی آن شد که جگرگوشه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله همراه پسرانش در زیر آفتاب سوزان، گاهی در بقیع و گاهی کنار قبور شهدای اُحد بر مصائب خود اشک می‌ریخت.
f_altaha
اما اینان می‌خواهند اثری از فاطمه علیهاالسلام نماند، چرا که غاصبین خلافت و بزرگان مدینه از امیرالمؤمنین علیه‌السلام خواستند تا به همسرش بگوید که به خاطر آسایش آنان، یا شب گریه کند و یا روز!! حضرت زهرا علیهاالسلام بر این تقاضای بی‌شرمانه خط بطلان کشید و در جواب فرمود: «وا ابتاه، یا رسول اللّه‌، آیا از گریه بر تو نیز منع می‌شوم؟ به خدا سوگند، شب و روز از گریه ساکت نمی‌شوم تا به پدرم ملحق گردم». سپس برای آنکه بی‌حیایی آنان را به دنیا نشان دهد هر روز دست امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را می‌گرفت و از خانه خارج می‌شد و با عبور از بقیع، زیر درختی که بیرون از مدینه بود می‌نشست و می‌گریست و شب همراه همسرش به خانه بازمی‌گشت.
f_altaha
در حالی که امیرالمؤمنین علیه‌السلام در کنار حضرت زهرا علیهاالسلام بود، خالد وارد خانه شد و شمشیرش را از غلاف کشید و حمله کرد تا تیزی شمشیر را بر حضرت زهرا علیهاالسلام فرود آورد!! امیرالمؤمنین علیه‌السلام با دیدن این منظره به خالد حمله کرد و او در جای خود میخکوب شد. حضرت می‌خواست خالد را به سزای عملش برساند، ولی او حضرت را قسم داد و امیرالمؤمنین علیه‌السلام رهایش کرد!
f_altaha
ابوبکر برای آخرین بار قنفذ را سراغ امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرستاد. این بار نیز حضرت شخصا بر درِ خانه آمد و فرمود: من کسی نیستم که وصیت برادرم پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را رها کنم و سراغ ابوبکر و آن ظلم و باطلی بیایم که بر آن اجتماع کرده‌اید. با این پاسخ منفی حضرت، عمر به قنفذ و همراهیانش گفت: «اگر به شما اجازه داد وارد خانه‌اش شوید وگرنه بدون اجازه وارد شوید»!! آنها آمدند و این بار حضرت زهرا علیهاالسلام پشت در آمد و فرمود: «اجازه نمی‌دهم وارد خانه من شوید». همراهان قنفذ بازگشتند، اما قنفذ همانجا ماند.
f_altaha

حجم

۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

حجم

۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان